روایت دردناک شهادت بانوی گیلانی/ منافقین به جرم آزادگی فرق سرش را شکافتند

تاریخ راوی قصه زنانی از این سرزمین است که پای عقیده شان ایستادند و جنگیدند و به دست منافقین کشته شدند اما آرمانشان را به هیچ فریبی نفروختند.

روایت دردناک شهادت بانوی گیلانی/ منافقین به جرم آزادگی فرق سرش را شکافتند

به گزارش هشت دی، در کنار بی انصافی های غرض ورزانه این روزها که برخی به بهانه مرگ غم انگیز دختری به آن دامن می زنند تاریخ راوی قصه زنانی از این سرزمین است که پای عقیده شان ایستادند و جنگیدند و کشته شدند اما آرمانشان را به هیچ فریبی نفروختند.

شاید حالا که خیلی ها علم آزادی خواهی زنان را بلند کرده اند و از قِبل آن دنبال مطالبات سلیقه ای خودشانند فرصت مرور برش کوتاهی از کتاب ” این آمدن نبود” باشد. برشی که روایتگر یک افتخارآفرینی زنانه است.

” آبان هزار وسیصد شصت در روستای “بهمبر[۱]” خبر کشته شدنِ دختر جوانی به نام “رقیه مهدی زاده” که جزو انقلابی های روستای خودش بود و توسط منافقین محلی شناسایی و به شهادت رسیده بود سر زبانها افتاد.

رقیه دختر محجوب و موقر یک پدر ومادر کشاورز بود. او به واسطه ی حضورش در فعالیت های مذهبی و انقلابی جزو زنان شاخص روستا به حساب می آمد. بخاطر نبود امکانات و مسئولیت هایی که در قبال نگهداری از خواهر برادرهایش داشت و کمک به کارهای کشاورزی خانواده، درس زیادی نخوانده بود و سواد علمی سطح بالایی نداشت ولی بینش دینی و سیاسی اش را طبق قواعد اسلامی بالا نگه می داشت.

شهادت رقیه را اینطور گفته اند یک روز رقیه که بخاطر زخم معده تحت درمان بود و برای ویزیت دکتر به بندر انزلی رفته بود، موقع برگشت به روستا، یکی از افراد شیرین عقل محلی که اجیر شده ی منافقین بود آمارش را به انها داد.

یک قسمت جاده، باریکه راه خاکی بود که از محدوده ی جنگلی رد میشد چند نفر توی بوته های وحشی کنار راه کمین کرده بودند. آن زمان جاده های ارتباطی بین محلی خیلی اباد و پرتردد نبود. به محض نزدیک شدن رقیه و مطمئن شدن از تنها بودنش پریدند بیرون. جلویش را گرفتند و پرسیدند “شنیدیم شما بسیج انزلی رفت وامد داری”.

رقیه جواب داد: “به شما مربوط نیست” بعد یکی از آنها گفت: “امروز یه جلسه ی اضطراری پیش اومده، ما باید شما رو ببریم”. بعد ازاین حرفها رقیه منظورشان را فهمید، در جواب یک سیلی خواباند دم گوششان و امتداد جاده را به سمت روستا دوید، انها دنبالش کردند و با کشیدن چادر و لباسش از پشت سر،جلوی حرکتش را گرفتند.

رقیه فرز بود و بنیه ی خوبی داشت، او نوه ی یکی از پهلوانان کشتی گیله مردی محل به نام”پهلوان جواد” بود. منافقین وقتی تقلای او را برای فرار دیدند با احتمال اینکه اگر پایش به روستا برسد پدر و برادرهایش اینها را زنده نمی گذارند، با داسی که در دستشان بود فرق سرش را شکافتند و او را در حال جان دادن توی شالیزار کنار جاده انداختند و پا به فرار گذاشتند.”

پزشکی قانونی بعد از بررسی جسد این دختر جوان در شرح پرونده ای که به خانواده اش داده بود، نوشت: “تعدادی زالو در شکاف جمجمه ی مقتول مشاهده شد”.

یعنی تمام ساعاتی که او با فرق شکافته در فاصله ی چند صد متری از خانه اش، وسط شالیزار به جرم فعالیت های اجتماعی در حال جان دادن رها شده بود، زالوها مشغول کندکاو در جمجمه اش بودند.

“رقیه مهدیزاده” در یک کوره راه کشته شد اما خدای رسانه ها، چهل سال پیش، راهش را چنان جاودانه کرد که در کهکشان آزادگی بدون هیچ هشتگ و شعاری بدرخشد.

بگذار شب پرستان، به سیاهی دلخوش باشند که برای راهیابی در دل شب، یک ستاره هم کافیست.

“حمیده عاشورنیا_ تلخیص ازکتاب:این آمدن نبود”

[۱] روستایی در توابع بخش مرکزی شهرستان صومعه سرا

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه