به مناسبت ۸شهریور؛

مردی که میوه لِه شده می خرید؛ رئیس جمهور شد!

۸شهریور در پی انفجار مهیبی، رئیس جمهوری که به معنی واقعی کلمه خادم‌ملت بود به شهادت رسید.

مردی که میوه لِه شده می خرید؛ رئیس جمهور شد!

به گزارش هشت دی،پیش از انقلاب، یک بار او را دیدم که برای خرید میوه، از خیابان ایران به میدان ژاله (شهدا) می‌رفت.

گفتم: برای خریده میوه چرا این همه راه می‌روی؟ گفت: آن‌جا دوستی دارم که دکه‌دار و میوه فروش است.

همراهش تا همان‌جا رفتم و دیدم این بزرگوار بعداز خوش و بش کردن با میوه فروش، دور ازچشم او، میوه های له شده و معیوب را در پاکت می‏ریزد.

 تعجب کردم و برای کمک به او، چند میوه خوب و سالم را در پاکتش ریختم، امّا ایشان بی آنکه میوه فروش متوجه شود، آن‌ها را از پاکت در آورد و به جای آن‌ها، میوه های معیوب را در پاکت ریخت! بعد از پرداخت وجه در بین راه پرسیدم: قصه چه بود؟ اول چیزی نخواست بگوید، اما در برابر اصرارم گفت: این مرد دو پسر داشت. یکی در جریان مبارزه شهید شد و دیگری اکنون در زندان به سر می برد. ما و برخی از دوستان در طول هفته، بی آت که او بداند، به قصد کمک به این پدر تنها و دلسوخته، از ایشان به این شکلی که دیدی میوه می‌خریم.

این ورقی بسیار کوچک از زندگی شهید رجایی است، شهید محمدعلی رجایی.

باصلابت اما تواضع، جدی اما مهربان، خشمگین با دشمنان اما مهربان با خانواده و از همه مهم تر ساده زیستی و فروتنی ایشان زبانزد بود به طوری که وقتی نخست‌وزیر شد هیچ علاقه‌ای نداشت که به محل نخست‌وزیری برود چون آن را نخست‌وزیری زمان طاغوت می‌دانست و در این زمان وزیر آموزش و پرورش نیز بود و همیشه می‌گفت من خودم را از اول یک معلم می دانم و چون می‌خواهم وزیر آموزش و پرورش بمانم لذا نخست وزیری باید در محل وزارت آموزش و پرورش ایجاد بشود تا چند ماه هم این فکر را دنبال کرد اما به دلایل امنیتی ناچار شد به محل نخسشت‌وزیری واقع در خیابان پاستور برود.

در دوران رئیس جمهوری نیز هیچ تغییری با زمان نخست‌وزیری ایشان دیده نشد او گاهی زمان نهارش را با کارکناش می گذراند.

محمدعلی رجائی در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی در خانواده متدین در قزوین چشم به جهان گشود پس از فوت پدرش در حالیکه خانواده را دچار تنگی و سختی معیشت دید از تحصیل گذشت و به ناچار در مغازه یکی از بستگان نزدیک خود در بازار قزوین ضمن تحصیل به کار مشغول شود، که این امر تا پایان دوره تحصیلات ابتدایی او ادامه داشت.

این شهید در سال ۱۳۲۸ با مشورت برادر و یکی از نزدیکان خود، تصمیم ورود به نیروی هوایی را گرفت و پس از آن توانست کمی در زندگی خود و مادرش تغییری ایجاد کند.

**شهید محمدجواد باهنر

شهید حجت الاسلام دکتر محمد جواد باهنر نیز درسال ۱۳۱۲ دریک خانواده پیشه ور ساده درشهر کرمان به دنیا آمد.

او درسال ۱۳۳۲ به قم رفت و سطوح عالی علوم اسلامی را درحوزه علمیه قم طی کرد، وی فقه را در محضر مرحوم آیت الله بروجردی، فقه واصول را در محضر امام خمینی ( ره ) و تفسیر و فلسفه را نزد علامه طباطبایی فرا گرفت.

این شهید والا مقام درسال ۱۳۴۱ همکاری خود را با نهضت اسلامی و سیاسی روحانیت به رهبری امام خمینی ( ره ) آغاز کرد و در اسفند ماه ۱۳۴۲ پس از سخنرانی هایی درمساجد هدایت و الجواد به مناسبت سالگرد حادثه فیضیه دستگیر شد و پس از آن ۶مرتبه به زندانهای کوتاه مدت محکوم شد.

وی در سال ۱۳۵۷ به فرمان امام ( ره) و به همراه چند تن از یاران، مامور تنظیم اعتصابات شد و در همان سال نیز با فرمان امام خمینی(ره) به عضویت شورای انقلاب اسلامی درآمد، همچنین مسئولیت نهضت سواد آموزی، نماینده مردم کرمان در مجلس خبرگان، نماینده شورای انقلاب اسلامی در وزارت آموزش وپرورش و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی نیز از سوابق این شهید بود.

شهید باهنر که به سرنوشت آموزش کشور وآینده نونهالان انقلاب بی اندازه توجه داشت در کابینه محمد علی رجایی به سمت وزیر آموزش و پرورش منصوب شد و پس از فاجعه بمب گذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت دکتر بهشتی به عنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی انتخاب شد و به دنبال انتخاب شهید رجایی به سمت ریاست جمهوری ، به عنوان نخست وزیر جمهوری اسلامی به مجلس معرفی شد که با رای قاطع مجلس به تشکیل کابینه خود پرداخت.

این دو شهید بزرگوار در کنار یکدیگر به حدی رضایت مردم را همراه خود داشتند که پس از شهادتشان مردم در مقابل مجلس شورای اسلامی تجمع کرده و با سردادن شعار«رجایی، رجایی! راهت ادامه دارد! » پیکرشان را تا بهشت زهرا مشایعت کردند.

روز شهادت

رجایی در ساعت ۱۴:۳۰ روز ۸ شهریور ۱۳۶۰ از اتاق کارش خارج شد و به محل جلسه فوق‌العاده دولت رفت، در ساعت ۱۵:۰۰ صدای انفجار مهیبی از ساختمان نخست‌وزیری برخاست کارکنان به طرف محل انفجار دویدند جمعیت زیادی از راه رسید همه نگران رئیس جمهور و نخست وزیرشان بودند،

رجایی از چند روز قبل به فرمان حضرت امام خانواده‌اش را در یکی از واحدهای مسکونی نهاد ریاست‌جمهوری ساکن کرده بود.ساعاتی بعد پیکرهای خونین و سوخته را به بیمارستان منتقل کردند اما شدت انفجار به حدی بود که ابتدا هیچ‌کس نتوانست کشته شدگان را شناسایی کند، هیچ‌کس نمی‌دانست که این پیکر سوخته، بدن شهیدرجایی است به فکر یکی از اطرافیان او رسید که از روی دندان‌ها می‌توان فهمید که پیکر سوخته، بدن شهیدرجایی است یا خیر؟ اما سوختگی آن‌چنان بود که دهان رجایی به سادگی باز نمی‌شد.

لحظاتی بعد یکی از پزشکان از راه رسید و پس از شستن لب‌ها با آب اکسیژنه، دهان را باز کرد و دندان‌ها دیده‌ شد، اما باز هم کسی او را نشناخت سپس همسر شهید رجایی به بیمارستان آمد و در سردخانه پیکر سوخته شهید‌رجایی را شناسایی کرد.

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه