پایگاه خبری تحلیلی 8دی نیوز
https://www.8deynews.com
«حاج قاسم» صادق بود
صدق و راستی را میتوان مهمترین ویژگی «حاج قاسم سلیمانی» دانست، او خود صادق بود و اعتقاد راسخ به صادقالوعدهبودن خداوند داشت.
پایگاه خبری تحلیلی «هشتدی»: از آن شب جمعهای که آسمان به نزدیکی زمین آمده بود تا بار امانت به دوش برد همیشه این سؤال برایم مطرح بود که چگونه در میان این همه عاشق و دلسوخته فقط یک نفر توانست مثل حاج قاسم سلیمانی اینگونه دلهای آزادگان دنیا را متوجه خود کند و تن شیطانصفتان را به لرزه در بیاورد.
شاید شما هم با من هم نظر باشید که برای پاسخدادن به این سؤال باید با چنین شخصی زندگی کرد تا بشود به کنه و ذات او تا حدودی پی برد اما در هر صورت به نظر میرسد باید برای توجیه خود به این شعر پناه بریم که مولانا نوشته است: «آب جیحون را اگر نتوان کشید…هم ز قدر تشنگی نتوان برید».
نخستین و مهمترین نکتهای که شاید در پاسخ به این سؤال بتوان داد این است که مگر نه آنکه دلی که متوجه خدا باشد خدا دلها را متوجه او میکند و کسی که از خدا بترسد خدا همه را از او می ترساند که امام صادق (علیه السلام) فرمود: مَنْ خَافَ اَللَّهَ أَخَافَ اَللَّهُ مِنْهُ کُلَّ شَیْءٍ وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اَللَّهَ أَخَافَهُ اَللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ.
هر که از خدا بترسد، خداوند همه چیز را از او بترساند، و هر که خدا از خدا نترسد،خدا او را از همه چیز بترساند. (مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، ج ۱، ص ۲۲۷)
پس میشود اینگونه هم نگاشت که او زمانی سردار دلها شد که تمام دلش را در اختیار نور الهی قرار داد. حاج قاسم متوجه خدا بود آن هم نه از روی غریزه که از روی شناخت؛ همانگونه که از پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) این کلام نقل شده است که هرکس خودش را شناخت، خدا را هم خواهد شناخت.
سردار شهید سلیمانی هم خود را شناخته بود و هم خدا را و یقیناً این خودشناسی و خداشناسی مقدماتی دارد؛ به نظر میرسد که تا خداوند روزیِ کسی نکند هرگز هدایت نمیشود؛ بهتر است بگویم یار باید پسندد تا او محرم جانان شود.
در هر صورت نکته اینجا است که سردار پسندیده شده بود و باید دید چرا و چگونه ایشان به این درجه رسید. خود حاج قاسم در زندگینامه خودنوشته خود ناخواسته به این سؤال پاسخ میدهد.
وی در بخشی از نوشتههای خود می گوید: تا قبل از آنکه به سن جوانی برسد؛ آن هم در آستانه انقلاب سال ۵۷ ملت ایران، نه خبری از مرجعیت داشت و تقلید و مقلّدی میدانست یعنی چه و نه امام (ره) را میشناخت.
سردار این زندگینامه را زمانی نوشته است که تمام دنیا او را به عنوان ثمره انقلاب اسلامی میشناختند و او چه در هشت سال دفاع مقدس و چه آن زمانی که در فرماندهی جبهه مقاومت خدمت میکرد، آنچنان ذوب در ولایت و رهبری بود که هیچکس را همردیف ایشان نبود، در یک کلام همگان حاجقاسم را ثمره خمینی کبیر و رهبر انقلاب میدانند اما او متواضعانه مینویسد تا دوران جوانی هیچ شناختی از امام (ره) نداشت و بعد از انقلاب با ایشان آشنا شده است.
بهتر بگویم بر فرض اگر حاج قاسم سلیمانی مینوشت: «من از کودکی عاشق امام و مرجعیت بودم» آیا کسی شک میکرد؟ اما سردار سلیمانی نیاز به نوشتن ابن جملات کذب را نداشت. او علاوه بر آنکه به خدا و به توانایی خود اعتماد داشت، صادق بود و پس صادقانه واقعیت را نوشت آیا کسی که اینقدر صادق است، لایق مهر و محبت و توجه نیست؟
حاج قاسم تفسیر مجسم آیه «اشداءُ علی الکفّارِ رحماءُ بینَهم»، است او آن زمانی که می بایست رحما را به منصه ظهور برساند آنچنان یتیمنوازی کرد که وقتی به شهادت رسید همان یتیمان بگویند انگار مجدد گرد یتیمی بر آنان نشسته است و هم او وقتی به دشمنان می رسید آنچنان میغرید که انگار یکی تصمیم گرفته است «اشد الکفار» را از قرآن بیرون بکشد و در منظر دیدگان همگان بگذارد و اینها همه از اعتقاد و اعتماد به ذات مقدس الهی بود چرا که سردار خود صادق بود و خوب میدانست؛ خداوند صادقالوعده است.
عامیانه بگویم سردار سلیمانی نان دلش را میخورد و چون با خدا، خود و مردم صادق بود کنش و واکنشش بوی خدایی میداد.
سردار این نکته را درک کرده بود، میدانست و اعتقاد داشت که همه چیز در درستان خداوند است، پس با شهادتش آیه《 قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ را تفسیر کرد تا همگان بدانیم عزت و ذلت دست یکی است و این وعده خداست حال چه سردار کرمانی باشد و چه سردار جنگل گیلانی.
حاج قاسم سردار دلها شد چون دلش را جایگاه خدا کرد، پس هرکس بخواهد به جایگاه این شهید برسد باید در دل خانهتکانی کند.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدمآن است که مجنون باشی.
میثم گوهرپور
انتهایخبر/
نظرات