پایگاه خبری تحلیلی 8دی نیوز
https://www.8deynews.com
انتخابیه/ 11
از حضور پرشور کاندیداها در مراسم ختم تا راز شرکت نکردن نمایندگان در مراسم معارفه!/ ای کاش رجال سیاسی هم پلیس فتا داشتند!
حدود ۸ ماه به یازدهمین دوره انتخابات مجلس مانده است و کاندیدهای احتمالی در حال رایزنی و محک زدن عیارشان برای حضور در این تورنمنت سیاسی هستند.
به گزارش ۸دی انتخابیه یازدهم را با تشکر و سپاس از دلیرمردان عرصه دفاع همهجانبه از کشور آغاز میکنم و با اجازه شما میخواهم همینجا عرض کنم که این نفتکشها چرا اینقدر بیسر و صاحباند؟
مثلاً میگویند نفتکش بریتانیایی تحت مالکیت یک کمپانی سوئدی با پرچم استرالیا از عربستان نفت میبرده برای مالزی!؛ خب حق نمیدهید که سپاه جلواش را بگیرد و ببیند پدر و مادر این بچه بالاخره کی است؟
پس با اجازه شما هشتگ میزنیم:
هشتگ نفتکش در مقابل نفتکش
هشتگ دم پاسداران گرم
هشتگ دوران بزن درو تمام شد
هشتگ دریا جای شوخی نیستم…
در شماره ۱۱ انتخابیه گیلان بخوانید:
** این بار می گوییم: کاش رجال سیاسی هم پلیس فتا داشتند!
آخر از یک دهات دورافتادهای که اگر انقلاب و البته جهاد سازندگی نبود هنوز الاغ و اَستر وسیله تردد مردم آن سامان بود به برکت انقلاب تو درس بخوانی و شرایط برابری برای تو فراهم شود که بخواهی نماینده مجلس شوی، آنوقت خدابیامرزی برای امام و هزاران شهید نکنی، در عوض از یک قلدر و دیکتاتور به نام رضا شصتتیر حرف بزنی؟ و باافتخار درود برایش بفرستی؟ آیا اوج بیانصافی نیست؟
آقا به خدا منم اندازه چهار کلاس تاریخ ایران را حداقل شب امتحان هم شده خواندهام من با این بیسوادی خودم میدانم فرق حکومتی که پایه اساسش دیکتاتوری باشد با حکومتی مردمسالاری چیست! واقعاً چرا ما مردم کسانی را بر خود بگماریم که اینگونه رفتار کنند؟ چرا برخیها آنقدر نمکبهحرام میشوند که شکم خود و تیر و طایفه خودشان را از پولی که صدقهسری و برکت جمهوری اسلامی است پر میکنند و آنوقت به جان استربان سفارت هلند دعا کنند؟!
خدا اموات شمارا رحمت کند مادربزرگم روزهای آخر عمرش بچههای خودش را صدا زد و گفت: فرزندانم من در حال خواندن غزل…!! که عمو کوچک من که اتفاقاً دستی در ساز داشت گفت: مامی لختی صبر اختیار نما تا همی سهتار خود حاضر کنم، آخر غزل با نوای ساز روحبخش است!!
هنوز حرفهای عمویم پایان نرفته بود که ابوی بنده با دستش همچون “غفور”، چنان آبشاری بر پس گردن وی کوفت که لبهایش بهیکباره بر پای نحیف مادربزرگم بوس زد.
مادربزرگ بیتوجه با این موضوع ادامه داد: این را میگویم و بعد غزل خداحافظی را میخوانم!
گفت: فرزندانم
اگر یک لقمه نان به یک “سگ” بدهی تا عمر دارد هر جا شمارا ببیند برای شما دم تکان میدهد (کنایه از احترام و وفادار بودن است) پس کسی روزی برای شما ارزش قائل شد شما تا پایان عمرتان قدردانش باشید.
هرچند مادربزرگم هنوز سایهاش بر سرمان هست و هرچند یکبار برای ما غزل میخواند ولی حرفش درست است جناب نماینده ادوار، اگر همین انقلاب و شهدا نبودند مانند اجداد محترمتان پاریس میکشیدی و زیر درختان خودروی باغ همسایه گردو جمع میکردید. جناب حالا که به نوای رسیدید آن “سگ” معروف غزل خداحافظی مادربزرگمان را به خاطر بیاور… و در آخر اگر چه روزی گفتیم “کاش! نمایندگان هم پلیس فتا داشتند” اما ین بار می گوییم کاش یک پلیس فتا آگاه و شب زنده داری هم برای مسئولان، آقازاده ها، رجال سیاسی و همه کسانی که آمده بودند تا خادم این ملت شوند می داشتیم!
** “برو بچ” کاندیدا؛ میهمان قلیانسرا!
من چند روز پیش که چه عرض کنم همین جمعه مجبورشدم سه تا مراسم شرکت کنم مثلاً ساعت ۱۴ تا ۱۵ رفتم مراسم “ختم پدرشوهر دخترعموی نوه خاله من” و ازآنجا هم رفتم مراسم جشن تولد پسر بقال سر کوچهمان (آخر درست نبود آنقدر حساب دفتری داریم که اگر نمیرفتم دیگر به ما نسیه جنس نمیداد) بعد هم غروب خواستم بروم به یکی از روستاهای دورافتاده مراسم عروسی اما در بین راه چون اذان بود رفتم مسجد یک روستاهای بین مسیر؛ اما اگر گفتید چه دیدم؟ چهار یا پنجتا کاندیدا هر جا من میرفتم زودتر از من آنجا بودند. شاید باورتان نشود. اما انگار کمدهای لباسشان هم آورده بودند تا لباس مراسم ختم بالباس عروسی، تولد و… فرق کند
خدایی من بهجای همهی شما خجالت کشیدم بنده خداها چقدر آخر برای خدمت به ما خودشان را بهزحمت انداختهاند!
آقا اصلاً این کاندیداها آدمهای عجیبی هستند مثلاً در هر مراسمی که من رفتم پیشوند اسمشان هم فرق کرد. مثلاً در مراسم ختم ” حاجی” بودند در جشن تولد پسر بقال “عمو” و در جشن عروسی “داداش”؛ تازه بعد اتمام عروسی ساعت یک نصفهشب دیدم بچههای آن روستا میگویند: “برو بچ” کاندیدا؛ امشب میهمان قلیانسرا…
** موضوع انشاء: راز شرکت نکردن در مراسم معارفه چیست؟!
آقا سرپرست یکی از دانشگاههای گیلان انتخاب شد اما در مراسم معارفه کمتر نمایندهای حضور داشت، من که سواد درست و درمانی ندارم اما انشای پسر همسایه بالاییمان را عیناً برای شما مینویسم که نوشته است:
بنام خدا
موضوع انشاء: راز شرکت نکردن در مراسم معارفه چیست؟!
جواب: آقا اجازه! ما فکر میکنیم احساس مسئولیت کردند و حضور پیدا نکردند، نه اینکه یکی از این مدیران کل ها ۲۰ روز با خانواده به بلاد کفر رفته و مشغول خوشگذرانی است و صدایی از هیچکدام از همین نمایندهها درنیامد! بنده خداها ترسیدند که این سرپرست هم فردا سر ازآنجا دربیاورد.
غلامعلی پسر همسایه ما میگوید نمایندگان شاید مشغول تجارت شن و ماسه باشند یا گرفتار تخریب پل ورودی شهرشان یا هم دعوای قیر را بین طرفداران خود حل میکنند آخر درآوردن پول و کاسبی کردن آنهم در این روزها؛ مهمتر از جان مردم است.
آقا اجازه ما همچنین فکر میکنیم که الکی مثلاً به خوشان میگویند “اسد”، اما الله شاهد است که این شیر آن شیر نیست که اگر بود که بدون مشورت آنان مدیری منصوب نمیشد؛ یعنی دور از جانشان همچین در معادلات پایتختنشینها بازیشان نمیدهند!
آقا دوستم “ذبیح” هم یککمی شاعر است و گاهی هم برای خودش شعر میگوید. وقتی موضوع انشاء را برایش گفتم سری تکان داد و مانند دوستش “محمود” گفت: “برامه! ” و ادامه داد: “کاظم” را در “لاهوت” دیدم که یقه هم را گرفتهاند و بر سر ماده بد بوی به اسم قیر جدل میکنند گفتم مدیر منصوبشده است گفتند: داداشی و … خوشان هستند آنان هم در خلاصه سیر میکردند آنچنان بود که نام یک روستا عوض شد، زمینهای یک کارخانه تولیدی کاشی در حال فروختن است ولی هیچکس ککش هم نمیگزد.
آقا اجازه من از این انشایم نتیجه گرفتم دوستانم الکی حرف میزنند. این بنده خداها آدمهای مهمی هستند ولی روزی که اسم رئیسجمهور را بهجای “حسن”، “حسین” گفت و بابای من هم به ایشان رأی داد همینقدر که گهگداری یکصدایی هم از ایشان درمیآید خوب است…
** باشرفها را انتخاب کنیم
روزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد، روباههای گروه پرسیدند دم ات را چه شده است؟
چون روباهها نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطع آش کردم!
گفتند: چرا ؟ اینکه بسیار بد میشود.
روباه گفت: نه خیر! حالا آزاد و سبک هستم و احساس راحتی میکنم وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم!
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود رفت دم خود را قطع کرد و درد شدیدی داشت که نمیتوانست تحمل کند؛ رفت نزد روباه اولی و گفت برادر تو که گفته بودی که سبک شدهام و احساس راحتی میکنم من که بسیار درد دارم
گفت: صدایش را درنیاور وگرنه! تمامروز روباههای دیگر به ما میخندند!
هرلحظه خوشی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود وگرنه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت.
همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند!
وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشود
آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند.
و گاهی هم آنها را دیوانه نام مینهند!
اما ما بیایم خداینکرده گول حرفهای تبلیغاتی را نخوریم و باشرفها را انتخاب کنیم…
بیشتر بخوانید:
انتخابیه/ ۱۰
انتخابیه/ ۹
اگر نماینده ای قبل از زنگ خوردن گوشی، تماس شما را پاسخ داد تعجب نکنید!/ “لینچان” هم می آید
انتخابیه / ۸
از وعده های سرخرمن انتخابات تا دور دور کاندیداها با اتول میلیاردی/ آقای دادستان؛ ما قول می دهیم! + فیلم
انتخابیه / ۷
انتخابیه /۶
اندرحکایت اعضای شورای “دلبخواهی!”/ پای یک “ایران” در میان است + فیلم
انتخابیه/ ۴
اینجا هرکی با زنش قهر می کنه استعفا میده!/ مواظب کبک های لنگ باشیم
انتخابیه/ ۲
کارمند وزارت امور خارجه در قامت کاندیدای مجلس/ احتمال حضور چهره کهنه کار در کارزار انتخابات شرق گیلان
انتخابیه/ ۱
اندر حکایت احساس وظیفه کرده های پر کار این روزها/ در گوشه و کنار گیلان چه می گذرد؟!
نظرات