راههای رهایی از افسردگی

افسردگی یک بیماری مزمن مانند فشار خون یا دیابت است که خود می تواند باعث ابتلای به انواع بیماری های جسمی و روحی شود.

راههای رهایی از افسردگی

به گزارش ۸دی، حدود یک ماه پیش احمد حاجبی، مدیر کل سلامت روانی و اجتماعی وزارت بهداشت،‌ درمان و آموزش پزشکی گفت که ۷/۱۲ درصد از جمعیت بزرگسالان ایران دچار افسردگی هستند که نسبت زنان در آن بیش از مردان است.

همچنین سازمان بهداشت جهانی افسردگی را بحران جهانی خواند و شعار امسال  روز جهانی بهداشت را «بیایید درباره ی افسردگی حرف بزنیم» قرار داد. نیز «مارگارت چان» رئیس سازمان جهانی بهداشت گفته است که میزان افسردگی از سال ۲۰۰۵ بیش از ۱۸ درصد افزایش یافته است.

افسردگی یک بیماری مزمن مانند فشار خون یا دیابت است که خود می تواند باعث ابتلای به انواع بیماری های جسمی و روحی شود. این بیماری علاوه بر عوامل بسیار دیگر، می تواند از جمله عوارض جانبی داروها باشد اما بر طبق گفته ی انستیتوی ملی سلامت روانی آمریکا،‌ افرادیکه دچار اختلال افسردگی هستند علایم و نشانه های یکسانی ندارند. از جمله علایم این بیماری می توان به نشانه های زیراشاره کرد:

مشکل در تمرکز، یادآوری جزئیات و تصمیم‌گیری
خستگی و کاهش انرژی
احساس گناه، بی‌ارزشی و یا درماندگی
ناامیدی نسبت به آینده و بدبینی
بیخوابی، بیدار شدن صبح زود و یا خواب زیاد
بیقراری و نا‌آرامی
ازدست دادن علاقه به فعالیت‌های لذت بخش، شامل رابطه جنسی و …
از دست دادن لذت به زندگی
پرخوری عصبی و یا کاهش اشتها
سردرد، گرفتگی عضلات و یا مشکلات گوارشی

گریه کردن بدون هیچ دلیل خاصیافسردگی در کودکان هم وجود دارد و در افراد و اقشار مختلف به صورت های گوناگونی بروز می کند. مثلا افسردگی در زنان و یا افسردگی در بیماران مختلف که به علت بیماری خاص خود دچار افسردگی می شوند. این بیماری انواع مختلفی دارد از جمله افسردگی اساسی، دیس تایمی یا افسردگی خفیف Dysthymia ، اختلالات تطابقی، اختلال دوقطبی و اختلال خلقی فصلی.

گفتگوی  خبرنگار اجتماعی الف با خانم دکتر میرسعیدی روان شناس و مشاوردر ارتباط با افسردگی در زنان  را با هم میخوانیم

خانم دکتر میرسعیدی آیا افسردگی صرفا یک عارضه است یا رسما یک بیماری به حساب می آید؟ اگر بیماریست علایم مشخص آن کدام است؟

افسردگی بطور کلی در موقعیت حادش بیماری محسوب می شود یعنی احتیاج به درمان های دارویی دارد و بیمار حالت پاتولوژیک پیدا می کند، زندگی اش مختل می شود. در مراحل پیشرفته تر حتی ممکن است بستری در بیمارستان هم لازم داشته باشد. ولی آن چیزی که ما بعنوان افسردگی با آن سر و کار داریم این است که مراجع می آید اینجا، یک سری علایمی را می گوید که اینها ممکن است در شروعش باشد و در ادامه و در راستای افسره تر شدنشان باشد.

علایمش معمولا میل به تنهایی هست،‌ خیلی جمع گریز هستند،‌ تمایلی به فعالیت های اجتماعی ندارند، هیچ چیزی خیلی خوشحالشان نمی کند،‌ سیستم بیولوژیکشان مثل خواب و خوراکشان تقریبا مختل می شود،‌ خواب خوب و با کیفیتی ندارند، انگیزه ای برای فعالیت مثبت یا هر فعالیت روزمره ای ندارند، انگیزه ای برای ورزش، مهمانی رفتن و حتی بچه داری کردن در خانم های خانه داروجود ندارد. در واقع انگیزه هاشان خیلی خیلی پایین می آید و باعث می شود که زندگی شان تقریبا یک حالت منفعلی پیدا می کند.

هر چیزی که خوشحال کننده است حتی رنگ های شاد، موسیقی هایی که یک مقدار هیجان ایجاد می کند برای آنها هیجان ندارند، میل به فعالیت هایی که جزو وظایفشان هست ندارند یعنی در حد اینکه فقط رفع تکلیف بکنند مشغول می شوند. کارشان خیلی راندمان ندارد. این ها معمولا با این شکایت ها مراجعه می کنند. بعد ما باید علت یابی کنیم ببینیم علت این افسردگی چه هست. آیا ریشه هایش فردی است- چون گاهی اوقات نگرش خود فرد است که به او افسردگی می دهد و خطاهای شناختی دارد مثلا خیلی تعمیم می دهد، دنیا را خیلی سیاه و سفید می بیند، خیلی صفر و صد میبیند یا خودش را مدام با بقیه مقایسه می کند و بعد به خودش نمره ی منفی می دهد، خیلی چیزهایی که از ذهن خود فرد نشات می گیرد. یک وقتی هم عوامل بیرونی باعث این بیماری می شود مثل رابطه با همسر، سرخوردگی های شغلی- اجتماعی می تواند باشد، بچه ی ناسازگاری که نمی دانند با او چه کنند مثلا درگیر اعتیاد است یا درگیر ناهنجاری های اجتماعی شده است و آن عدم توانایی شان در کنترل این مسایل گاه باعث می شود افسرده شوند و در خودشان فرو روند.

ولی به هر حال خیلی ها افسردگی را باور ندارند و فکر می کنند تلقین فرد است در اثر ضعف شخصی او. با چنین مواردی مواجه هستید؟ 
این بیشتر برمی گردد به همان باورهای سنتی در جامعه ما که به بیمار می گویند «افسردگی یا اضطراب اصلا چی هست و بیخود نرو خودت رو درگیر دارو نکن.» آن ها با توجه به شناختی که از آن فرد دارند نظرشان این است که تو نگاه خودت دارد افسرده ات می کند یعنی تو اگر خودت را تغییر دهی و مثبت نگاه کنی، مقایسه نکنی یا انقدر حسرت نخوری، خوب می شوی. آن نگاه سنتی در واقع موید همین چیزیست که من می گویم منتها با گویش خاص خودشان که این باور خودت است و داری به خودت تلقین می کنی. ما می گوییم این ها خطاهای شناختی اش است یعنی خطاهایی که در ذهنش تفکرش را به گونه ای می کند که او را به سمت افسردگی می برد.

نسبت بیماری افسردگی در خانم ها بیشتر از آقایان است اینطور نیست؟ 

بله معمولا نسبت به آقایان بیشتر است و این اصلا منحصر به جامعه ما نیست و در مطالعات کلی هم دردنیا اینگونه نشان می دهد. بخاطر اینکه خانم ها کلا و جنسا عاطفی تر و آسیب پذیرترند یعنی خیلی ریزه کاری هایی که شاید آقایان اصلا به آن اهمیت نمی دهند و خیلی راحت از کنار آن می گذرند، می تواند یک خانم را به هم بریزد. مثلا اینکه طرف سر موقع نیامدهیعنی آن درجه ی حساسیت شان بواسطه ی زن بودن بواسطه همسر بودن بواسطه مادر بودن، باعث می شود که هر چه حساسیت بیشتر باشد آسیب پذیری هم بیشتر می شود، آستانه ی تحملشان تغییر می کند و این ها کافیست که چندین بار سرخوردگی برایش ایجاد شود. در هر رابطه ای، ‌در رابطه با خانواده اش در رابطه با شغلش، تحصیلش… پس خانم ها به این دلیل گرایش های افسردگیشان از لحاظ آماری بیشتر است.

فرهنگ ما در عدم درمان افسردگی چقدر موثر است؟ 
خوشبختانه مراجعه به مشاور و روانشناس دارد برای مردم جا میفتد. از قدیم وقتی دیگر ناچار به استفاده از دارو بودند، به روانپزشک مراجعه میشد و بیمارشان را می آوردند. ولی الان خیلی ها خودشان خودخواسته و با علم و اشرافی که دارند مثلا احساس می کنند طبیعی نیستند یا احساس می کنند اختلالی دارند یا مثلا در کاری می خواهند مشورت بگیرند یا حتی اصلا از خیلی چیزها پیشگیری کنند. این تغییر تفکر سنتی ما به شکلی که بخشی از زندگیشان مشورت گرفتن تخصصی باشد، چشم انداز خیلی خوبی دارد. ولی باز اگر بخواهیم الآن کلیت ماجرا را نگاه کنیم به شکل نسبی کماکان درصد کسانی که با مشکلات و بیماریشان دست و پنجه نرم می کنند به نسبت کسانی که مراجعه می کنند خیلی بیشتر است.

خانم ها گاهی هم خجالت می کشند که بگویند، بخشی هم برای همسرانشان گویا جا نیفتاده است یا هنوز فکر می کنند که مراجعه کردن حتما نشان دهنده بیماری است… آیا چنین مواردی که به دلایل مشابه این ها، یواشکی پیش شما بیایند هستند؟ 
دقیقا. داریم در مراجع هایمان که خانمی مثلا با مشکل شخصی می آید و می گوید که من همسرم نمی داند که دارم می آیم و با استفاده از پولی که پس انداز کرده ام دارم می آیم اما وقتی ما بررسی می کنیم می بینیم که مشکل او اصلا دو طرفه است و باید همسر حضور داشته باشد. ولی کماکان خیلی از آقایان همکاری نمی کنند و باز طبق آن تفکر مردانه جامعه ما خودشان را عقل کل می دانند. البته هستند آقایانی هم که پا به پای خانم هایشان می آیند و واقعا پروژه درمان را قبول دارند. بیشتر اما خانم ها یواشکی می آیند اما ناراحتند از اینکه کارشان به جایی رسیده است که باید برای درمان بیایند روانشناس یعنی هنوز این تفکر را دارند. اما با وجود همه این ها باز هم مراجعه می کنند. گاهی اوقات هم مراجعه شان به این دلیل است که بچه شان مشکل دارد، مثلا اضطراب یا شب ادراری یا ناخن جوی دارد. چنین مواردی را راحت می آورند تا زمانی هم می آیند که ما با بچه سر و کار داریم. ولی وقتی ما می گوییم که خب مشکل این بچه معلول است و علتی دارد که آن علت در خانه است، علت شمایید، علت رابطه ی شماست، دیگر نمی آیند. آنجایی که احساس می کنند که حالا قرار است خودشان آنالیز شوند دیگر نمی آیند. ترجیح می دهند بچه شان مثلا اضطرابش را داشته باشد چون فکر می کنند که با پیشرفت درمان، ما قرار است کنکاشی در خصوصی ترین مسایلشان کنیم. این باز ناشی از تفکر غلطشان می شود. انگار که ما طالع بینی می کنیم و با نگاه کردن به آن ها تا ته ماجرا را می خوانیم. در صورتی که اینطور نیست ما بر اساس داده هایی که آن ها ارایه می کنند می توانیم مشکلات را حل کنیم.

افسردگی های موقت پس از زایمان چه هستند؟ چقدر دایمی یا موقت هستند و تا چه حد خطرناکند؟ 
بله ما پدیده ای داریم بنام افسردگی پس از زایمان که درصدی از خانم ها به آن مبتلا می شوند. علت هایش می تواند همان ضعیف شدن سیستم بدنشان باشد، حساس شدنشان نسبت به آن اتفاق جدیدی که در زندگی شان می افتد، تعادل های هورمونی بدنشان بواسطه ی حاملگی به هم می خورد که اینها باعث می شود فعل و انفعالات خونشان تغییر می کند… همه ی این ها منجر به افسردگی پس از زایمان می شود. درصد بسیار زیاد و بالایی از آن به خوبی درمان می شود یعنی اصلا به مرور زمان برطرف می شود یا نهایا با مشاوره های خیلی سبکی مساله مرتفع می گردد. ولی خب کسی که زمینه اش را از قبل داشته است با زایمانش و افسردگی پس از زایمان اش در واقع این بیماری بروز پیدا کرده و قطعا عمیق تر هست. این حالت ها بهانه ای شده اند برای بروز افسردگی ای که از قبل و بالقوه داشته است. این حالت نه اینکه ماندگار باشد بلکه درمانش طولانی تر و یک مقدار ریشه ای تر خواهد بود. به هر حال این ها بستگی دارد به نوع درگیری های قبلی فرد.

در مراجعین تان چقدر از مشکلات زن، از بچه ناشی می شود؟ از بچه داری، از اختلاف سلیقه ی تربیتی با همسر، و این ها چگونه می توانند دست و پنجه نرم کنند با این قضیه، چون این قضیه خیلی معضل بزرگی است؟
خیلی زیاد. خیلی از خانم هایی که زندگی روزمره دارند و بیشترین درگیری شان آن نقش مادر بودن و زن بودن و همسر بودن است که این ها را به افسردگی می کشاند. حالا کسی ممکن است چیزهایی در شغلش ایجاد شود این گونه مسایل را که کنار بگذاریم معمولا همینطور است. وقتی خانم ها بچه دار می شوند دوران حاملگی را که می دانند و پذیرفته اند که این یک وظیفه مادرانه و زنانه است.

ولی وقتی بچه بدنیا می آید انتظارشان تقسیم وظایف است. از همان شب بیدار ماندن ها از همان دکتر بردن ها، مراقبت های لازم در هنگام مریضی بچه. وقتی هم که بزرگتر می شود کارهای تربیتی اش، پرورشش، مدرسه اش، تفریحات جانبی اش، کلاس های مختلف اش … معمولا پدرها خیلی هاشان به اندازه ای که مادرها نیاز دارند این نقش ها را ایفا نمی کنند. انتظارات مادرها هم گاهی زیاد است مثلا فکر می کند اگر از صبح تا شب بچه داری کرده حالا که شوهرش آمده خانه باید این شیفت را تحویل دهد و خودش آرامش داشته باشد درصورتی که او هم بیرون کار کرده یعنی همه آن تنش ها را به شکل دیگری داشته است. او هم می آید خانه که استراحت کند. خود همین جرقه های اولیه را می زند.

آن نقش پذیری را اگر زوج ها بتوانند در خودشان جا بیندازند و یک تقسیم وظایفی را به توافق برسانند، رضایتمندی خانم که بیشتر شود به همان نسبت از تمایلش به افسرده شدن کاسته می شود. البته پسرهای جوان جدیدا بهتر می پذیرند این قضیه را و در خیلی چیزها به خانم هاشان کمک می کنند. آن آقایانی که کمی با تفکر سنتی تر بزرگ شده اند معمولا تکرار این ها خانم ها را خسته می کند، سرخورده می کند و طبیعتا ممکن است که افسردگی هم بگیرند.

فرض بگیریم خانمی در چنین شرایطی قرار بگیرد یعنی طرز تفکر شوهرش اینگونه باشد که او نباید به روانشناس رجوع کند اما خانم در خودش آثار افسردگی را می بیند. او چگونه می تواند در این شرایط به خودش کمک کند؟
او اول باید یک مقدار روی دیدگاه های خودش کار کند و پذیرشش را نسبت به این واقعیتی که در زندگی اش است بالا ببرد که همسرش یک تفکر و یک باور سنتی تر دارد و شاید اصلا اقتضای شخصیتش است و نمی تواند انجام دهد . این واقعیت را اگر آن خانم بتواند بپذیرد و بعد به موازات این بتواند یک مقدار به خودش سرویس جانبی بدهد که از آن فشار کار کم شود خیلی خوب است. مثلا اگر استطاعت مالی اش جوری است که بتواند یک کمکی بگیرد، پرستار بگیرد که یک زمان مشخصی آن نقشی را که پدر ایفا نمی کند پرستار ایفا کند، یا از اطرافیانش کمک بگیرد یا زمانی که بچه کمی بزرگتر می شود، برای شارژ کردن خودش می تواند مثلا بچه را بگذارد مهد و خودش برود زمان مشخصی را ورزش کند، برود دوره هایی را با دوستانش ترتیب دهد که کمی نیازهای روحی اش را برآورده کند. اینگونه انقدر خودش را غرق و ذوب شده در آن وظایفی که اذیتش می کند نمی بیند.

در کشور ما در این زمینه به اندازه کافی آموزش وجود دارد؟
متاسفانه نه. به نظر من این ها همه باید فرهنگ سازی شود و بهترین جا برای آن، مدارس است. ما هر چیزی را اگر از مدارس مان شروع کنیم از ابتدایی به راهنمایی و تا انتها به فراخور سن بچه ها ما آن آموزش هامان را گسترش دهیم. من استنباطم از خروجی های سیستم آموزشی مان این است که هیچ یادگیری آنجا انجام نمی شود. می ماند رسانه مثل تلویزیون که نسبتا بیشترین مخاطب را دارد و می تواند نقش خیلی خوبی داشته باشد.

انتهای پیام/

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه