رزمنده انقلابی

برای ساخت یک پل در صومعه سرا از شوروی و ژاپن کارگر می آوردند!

کربلایی مرتضی رضایی رزمنده دوران ۸ سال دفاع مقدس از دوران زندگی اش قبل از پیروزی انقلاب، از آن روزهایی که حتی کارگر ایرانی را لایق کار در پروژه های شهرستانی نمی دانستند سخن گفت.

برای ساخت یک پل در صومعه سرا از شوروی و ژاپن کارگر می آوردند!
به گزارش۸دی، کربلایی مرتضی رضایی در گفتگو با واران، از دوران پر فراز و نشیب کودکی و نوجوانی اش گفت که همزمان با روزهای اوج مبارزات انقلابی بود، از احساس تحقیر از سوی خارجی ها گفت که حتی کارگر ایرانی را هم لایق کار نمی دانستند، از فقر گفت، از نداری های مردم و از قناعتشان که با همه بی پولی با همان یک لقمه نان می ساختند تا امشبشان بگذرد و حالا کو تا فردا، خدا بزرگ است.

 کمی از قبل از انقلاب برای ما بگویید؟

یادم می آید من در سال ۴۹ هنوز ۷ سالم نشده بودم، در محل ما یک سپاه دانش بود که آنها صبح ها می آمدند در خانه ها را می زدند و می گفتند بچه هایتان را بفرستید مدرسه، اون موقع ما پنج بچه بودیم که هیچکدام هم مدرسه نرفته بودیم، خلاصه من و یکی از برادرانم رفتیم مدرسه، من شش سال بیشتر نداشتم و گفتند شما را نباید ثبت نام کنیم اما چون قد و قواره ات می خورد تو هم بیا کلاس بشین، خب سر امتحان هم با اینکه قبول شدم ولی نمره ام را برای برادرم نوشتند و گفتند اگر شما را قبول کنیم به خاطر شرایط سنی ات قبول نمی کنند تو را، خب سال بعد که شد دیگر به این مدرسه نرفتم و رفتم یک مدرسه دیگر که در فتمه سر درست کرده بودند و آنجا درس خواندم.

دوره راهنمایی را در مدرسه باغچه بان کسما گذراندم، یادم می آید یک تلوزیون آورده بودند گذاشته بودند در مدرسه که فقط چند ساعتی برنامه درباره خاندان سلطنت نشان می داد یا مثلا از تیمسارهای ارتش برنامه نشان می داد.

یادم می آید در راه مدرسه ما در کلسر یک پل بزرگ چوبی بود که باید از روی آن عبور می کردیم، و وقتی هم باران می آمد با ترس و لرز باید از روی آن رد می شدیم چون که وقتی باران می آمد و سیلاب می شد پل را با خود می کند و می برد، ۲۰ متر هم بود.

خب قرار شد یک پل خوب بسازند و جالب اینجاست برای ساخت یک پل محلی و بومی که از روی یک رودخانه رد می شد یک تیم کامل نیروی کار اعم از پیمانکار و کارگر و حتی کارگری که شن حمل می کرد از شوروی و ژاپن آورده بودند، فقط ماشینی که غذای آنها را می برد راننده اش ایرانی بود.

یادم می آید یک روز در مدرسه بودیم که یک هلیکوپتر بزرگ از بالای سر ما رد شد و در همان نزدیکی ها روی زمین نشست، مردم هم که از دیدن هلیکوپتر تعجب کرده بودند همه افتادند دنبالش، وقتی رسیدیم فهمیدیم تعدادی روس هستند که برای اجرایی کردن قرارداد انتقال گاز به آستاراخان آمده اند، یعنی گاز از محل زندگی ما می گذشت و می رفت به یک کشور دیگر اما ما خودمان گاز نداشتیم.

در خصوص وضعیت آزادی این یادم می آید که آن زمان هیچکدام از مردم در خانه های خودشان هم نمی توانست حرفی بر علیه حکومت بزند، مثلا بگویند امروز رفتم بازار قند نبود یا قند گران بود، از ترس حکومت حتی نمی توانستند بگویند زمین های ما سوخته امسال و هیچ چیز نتوانسته ایم کشت بکنیم و هیچ چیز نداریم بخوریم، یا اینکه بگویند این چه وضعی است به چه کسی باید مراجعه کنیم، شاه یا حکومت، اصلا کسی نمی توانست حرف بزند، می گفتند دیوار موش دارد و موش هم گوش.

در خصوص وضعیت فرهنگی هم یادم می آید یکبار یکی از همکلاسی هایم ما را دعوت کرد عروسی، شب با پدرم رفتیم و دیدیم چه وضعیت بدی است، حتی یادم می آید یک خانم آورده بودند بنشیند روی پاهای مردم، خلاصه این وضعیت عروسی گرفتن خیلی هم برای مردم عادی بود و عمومیت داشت این اتفاق.

یک بار هم یادم می آید سینما رفتم در سال ۵۶ که شیر علی قصاب در آن فیلم نقش داشت، همان یک باری هم که رفتم توبه کردم از رفتنم، دیدم هرکس می آید دست یک زنی در دستش هست و یک وضعیت بدی بود.

کسما زودتر از بخش های دیگر صومعه سرا حرکات انقلابی را شروع کرد، هم به دلیل سابقه نقش آفرینی مردم کسما در نهضت جنگل و هم به این علت که یک گروه مخالفین سلطنت در این بخش وجود داشت که البته توده ای بودند، پدر من بی سواد بود ولی چون بازاری بود و هر روز با این ها سر و کار داشت این ها را می شناخت، به این ها می گفت حزب روده، یادم می آید برای پدرم توضیح داده بودند که اگر ما حکومت را بدست بگیریم اسم آن حکومت کارگری خواهد بود، به این معنا که همه باید کار بکنند نه این که یک تعداد کدخدایی بکنند یک عده گرسنگی بکشند، یکی ارباب و یکی رعیت نه، همه باید یک جور باشند.

پدرم می گفت تفکر توده ای ها اینگونه است که می گویند در جامعه مد نظر ما اشکالی ندارد پدری که دخترش را بزرگ کرده خودش از آن استفاده کند، آدم چرا اصلا دخترش را بدهد یک نفر دیگر ببرد!

ما در صومعه سرا گروه های زیادی داشتیم، اقلیت داشتیم، چریک های فدایی خلق داشتیم، گروه فرقان هم داشتیم، گروه های زیادی فعال بودند، البته مجاهدین خلقی ها بعدا آشکار شدند، یادم می آید یک بار یک پیراهن از بازار خریدم که رویش نوشته بود مجاهد، خب بچه های انقلابی همه اسمشان مجاهد بود، اصلا آن سرود معروف ” ای مجاهد ای مظهر شرف” برای همین بچه های انقلاب بود، اما بعد ها متوجه شدیم این مجاهد روی پیراهن ما را منافقین چاپ کرده اند و این پیراهن ها را سازمان مجاهدین خلق درست می کند.

 از اولین راهپیمایی که شرکت کردید چیزی به یاد دارید؟

اولین راهپیمایی که یادم می آید راهپیمایی آبان ماه در کسما بود، البته اوج راهپیمایی ها برای زمانی بود که شاه از ایران رفت، در دی ماه، دیگر راهپیمایی ها علنی شد، تا قبل از آن یک مقدار ترس و لرز وجود داشت، یادم می آید در یکی از راهپیمایی ها که در صومعه سرا بودیم یک نفر تیر خورد منتها یادم نیست شهید شهرام طلوعی بود یا برشنورد یا آقای صابر که پایش تیر خورد و از جانبازان انقلاب شد، یکی از این سه نفر بود.

یادم می آید بعد از فرار شاه یک کارناوال ماشین راه افتاده بود که به محل ما در جاده کلسر هم آمدند و چراغ و بوق می زدند و اعلام می کردند که شاه فراری شده است، البته نه مثل کارناوال های امروزی شاید ۸ الی ۱۰ ماشین بودند، از سه راه کلسر رد شدند و به سمت ضیابر رفتند.

یادم می آید یک بازاری در کلسر بود که نانوایی و نفت فروشی داشت و خلاصه بازاری بود که مردم از روستاهای همجوار می آمدند برای فروش محصولشان و تا شب همه را می فروختند، یکی دو کیسه انار می آورد، یکی چند کیسه انگور می آورد، هر میوه ای در فصلش، خلاصه جمعیت آنقدر بود که این وسایل فروخته می شد، در آن بازار هر شب تجمع داشتیم و مثلا اعلام می کردند فردا می خواهیم راهپیمایی بکنیم.

یادم می آید یکبار یک جمعیتی در حمایت از شاه به راهپیمایی پرداختند که از محل ما هم رد شدند و شعار می دادند درود بر شاه خائن، بی سواد بودند و نمی دانستند خائن چیست و فقط شعار می دادند، کدخدا ها این ها را جمع کرده بودند، که یکی از آن کدخدا ها از بستگان یکی از نمازگزاران همین مسجد است که الان با هم همیشه شوخی می کنیم، خلاصه آن روز پدرم می گفت در صومعه سرا مشغول ماهی فروشی بودم که دیدیم یک تعدادی شعار می دهند در حمایت از شاه و راهیمایی می کنند، یکی از همین کسانی که در حمایت از شاه راهپیمایی کرده بود و اهل قاضده است بعدها به من گفت آن روز شانس آوردیم ما را نکشتند، گفتم چرا، گفت ما شعار می دادیم و یک گروه انقلابی هم روبروی ما شعار می دادند که یک دفعه تیر اندازی شد، ما هم خیال کردیم ما را می زنند، فرار کردیم و آمدیم سمت مسجد جعفری و دیدیم درب یکی از خانه ها باز است و رفتیم داخل  و در دستشویی خانه چند نفری قایم شدیم.

آیا کسانی را بیاد دارید که طرفدار شاه یا عامل ساواک بوده باشند و الان به راحتی در جمهوری اسلامی زندگی بکنند؟

یک ساواکی را یادم می آید که صومعه سرایی بود و در کلسر خانه داشت و اصلا در کلسر او را گرفتند، این آقا در شرکت گاز گیلان کار می کرد، یک خرده مالک بود و دیسیپلینی برای خودش داشت، خیلی هم قُد بود و سرش را پایین نمی آورد و سعی داشت که همه مردم محل به او تعظیم کنند، یادم می آید در عاشورای ۵۷ هم یک روحانی ساواکی به نام زری گیلانی توسط همین آقا آمده بود برای سخنرانی در محل ما که شب پنجم یا ششم بود که پای این روحانی را از مسجد انداختند، چون یکی گروهی بود در مسجد که انقلابی بودند و هرکس می خواست بالا برود برای سخنرانی صلوات می گرفتند و می گفتند برای سلامتی قائد اعظم امام خمینی صلوات و آنهایی که می آمدند برای سخنرانی می ترسیدند، که خب بعد از این روحانی یک نفر دیگر آمد به نام پنج تنیان که از مشهد می آمد و آدم انقلابی بود.

یک شب یادم می آید از شهربانی چند نفر آمدند در مسجد تا پیگیری کنند ببینند چه خبر است که یکی از اقوام ما در جیبش یک چیزی انداخت و این آقا رفت.

یادم می آید بعد از انقلاب که ساواکی ها را می گرفتند آمدند محل ما و این آقا که با ساواک ارتباط داشت را هم گرفتند، اگر او را می بردند رشت می کشتند، به عموی ما اطلاع دادند این قضیه را او هم به حاج آقای یکتا اطلاع داد، ایشان هم او را می شناختند، خب این آقا با ساواک ارتباط داشت ولی خب نه اینکه مثل آن ساواکی هایی باشد که بازجویی و شکنجه بکند، اسم و رسمی در بیرون برای خودش داشت فقط، خلاصه این را نجات دادند و این کشته نشد.

یادم می آید یک فامیلی هم داشتیم که طرفدار شاه بود و تا ۱۰ سال بعد از انقلاب هم عکس شاه را نگه داشته بود، آن اوایل که عکس را هنوز روی دیوار می گذاشت و می گفت شاه بر می گردد، بعد از چند سال که رفتیم پیشش ازش پرسیدم عکس را چه کردی گفت این پدرسگ که دیگر نمی آید دیگر این عکس را چرا بگذارم.

الان هم خیلی ها هستند که طرفدار شاه هستند و دارند زندگی خودشان را می کنند، خیلی ها هم بعد از انقلاب دست برداشتند از طرفداری شاه، در واقع باورشان نمی آمد که حکومت برچیده شود برای همین می گفتند مگر می شود شاه برود و دیگر نیاید، جنایت های اینها را دیده بودند، ساواک را دیده بودند و مردم ترس داشتند.

حتی خیلی از منافقین هستند که الان بین مردم زندگی می کنند، می آمدند نماز جمعه توبه نامه می خواندند و بعد آزادانه به زندگی شان ادامه می دادند، برخی شان را من در راهپیمایی دیده ام، وضع زندگی شان هم الان خیلی خوب است، به بچه های نسل جدید هم نگفته ایم از گذشته اینها که مبادا ذهنیت بدی پیدا کنند.

 مهمترین موتور محرک شما برای حضور در راهپیمایی ها چه بود؟هیجان جوانی وضع اقتصادی اعتراض سیاسی یا امام خمینی؟

ما از بچگی در همین مسجد و منبر بزرگ شدیم، خانه ما پشت مسجد بود، اصلا ما از حیاط مسجد می رفتیم و می آمدیم، یادم می آید وقتی مهمان می آمد برای ما با تعجب می پرسیدند شما از این حیاط مسجد و از بین قبر ها چطور می روید و می آیید، به هر حال ما در مسجد و پای منبر بزرگ شده ایم، اسلام در ذهن ما بود، یادم می آید پدرم هر وقت نماز خواندنم را می دید یک ریال به من می داد.

از طرفی ما این را حس می کردیم که نظام حاکم شاهنشاهی یک نظام خفقان است، یعنی مردم دارند آسیب می بینند از نظام ارباب و رعیتی، مردم کشاورزی می کردند و بعدا یک مباشری می آمد سر محصول و از ۲۰ کیسه محصول فقط ۵ کیسه را برای کشاورز می گذاشت و می گفت فلانی حالا تو امسال این را بخور، بقیه را هم مباشر و مالک بر می داشتند، هیچکس هم جرات نمی کرد حرف بزند، مردم همان را هم که می گرفتند می گفتند خدا را شکر امسال هوا خوب بود و خداوند یک آبی به ما داد و ما یک محصولی کاشتیم و این هم به ما رسیده است، جرات نداشتند بگویند کدخدا تو چرا دو کیسه برنج ما را به ما نداده ای، کدخداها همان سر زمین آدم ها را می گرفتند می زدند، فلک می بستند و چوب می زدند بدون قانون و بدون حکم دادگاهی.

قبل از انقلاب وضع اقتصادی شما و دوستان و آشنایانتان چطور بود؟ می توانید یک مقایسه ای بکنید بین امکانات فعلی محل زندگی تان با آن موقع؟

پدر من چون یک بازاری بود وضع ما بد نبود، یعنی بدون شام و نهار نبودیم، ولی وضع مردم را من می دیدم که بد بود، مثلا شبی نبود که خانه ما یک نفر مراجعه نکند برای گرفتن پول، یکی بچه اش مریض بود و هیچی نداشت او را ببرد دکتر، و مثلا پدر من دو تومان به او می داد و او بچه اش را می برد دکتر، وضع مردم واقعا اسفناک بود، ۷۰ الی ۸۰ درصد مردم روستا همیشه شام و صبحانه نداشتند بخورند، یادم می آید بلال را می بردند آرد می کردند و می خوردند، این را به چشم دیده ام، الان مردم کدو را به عنوان دسر درجه سه و چهار می خورند، یعنی طرف شام و چایی و میوه اش را خورده است حالا آخر شب زمستان یک کدو هم می خورد.

در روستاها نان نبود، یک نانوایی در کلسر بود که آن هم هرکسی پول نداشت نان بخرد، نان را نسیه می گرفتند و به حساب می گذاشتند تا اینکه محصولشان برسد و پولش را بدهند، یا بار هیزم می بردند برای نانوایی و دو عدد نان می گرفتند تا امشبشان را بگذرانند، روزگذرانی بود و به امشب بسنده می کردند، حالا فردا نهار خدا بزرگ است، مثل الان نبود که همه ذخیره هم دارند و باز حرف هم می زنند.

نه برق داشتیم، نه تلفن داشتیم، نه گاز داشتیم، گاز سالها بود که از کنار ما رد می شد و می رفت کشورهای خارجی اما مردم خودمان گاز نداشتند، اصلا مردم هم خبر نداشتند که اینجا لوله انتقال گاز است، بعد از انقلاب تازه فهمیدند این گاز سالها است از این ور می رود و ما خودمان گاز نداریم، شهر هم گاز نداشت.

تلویزیون که نداشتیم، اما عموی من رفته بود مکه و از آنجا یک رادیو با خودش آورده بود، می گفت این رادیو را که روشن می کردم مردم می آمدند آن را ببینند که این چطور حرف می زند، در محل چو افتاده بود حاج محمد از مکه یک وسیله ای آورده که داخلش آدم هست و حرف می زند، سال ۵۶ در محل ما یک مغازه بود که تلویزیون آورد که یک شب هم یادم هست مسابقه محمد علی کلی بود و با پدرم رفتیم که ببینیم.

 آیا انتظار داشتید انقلاب بشود به این زودی ها؟

بگذارید یک خاطره برایتان تعریف کنم، یادم می آید یک شب موتور برق مسجد که باید بلندگو را به آن وصل کنیم تا بخواند روشن نمی شد، هوا هم خیلی سرد بود، هرکاری کردیم موتور برق روشن نشد، پسر عموی من سر رسید و گفت برید کنار، گفتیم چیه، گفت یک یا خمینی بگویید این روشن می شود، گفتیم بازی را بگذار کنار، همه ما اینجا عرق از سرمان می ریزد و نتوانسته ایم روشن کنیم، خلاصه ما یک یا خمینی گفتیم و هندل زدیم این موتور روشن شد، آن شب آن اتفاق برای با یک معجزه بود.

باور مردم روز به روز بیشتر می شد، هر روز که مردم می آمدند در خیابان باورشان بیشتر می شد.

راستی کمی از فضای مدرسه در دوران پهلوی بگویید؟ امکانات چطور بود؟ برخورد معلمها چطور بود؟ 

یادم می آید بیشتر معلم های مدارس خانم بودند، یکی از این معلمها به نام ابراهیمی که استاد تاریخ بود هر روز که می آمد، می گفت کتاب را بگذارید کنار و بیایید شعر بخوانیم، یک روز یادم هست که به یکی از بچه ها گفت بیا بیرون یک شعر بخوان، یک صندلی کوچکی هم آنجا بود، نصف صندلی خود معلم نشست و نصف بعدی را به آن دانش آموز گفت بشین، او را هم (به قصد سوءاستفاده) بغل کرد و می گفت شعر بخوان.

حال و هوای آن موقع این جوری بود، در همان موقع یادم هست با پدرم وقتی به بازار رشت می رفتیم، اگر غروب می رسیدیم و می رفتیم دنبال شام می دیدیم آدمها طوری هستند که انگار اینجا باغ وحش هست، من می دیدم که همه مست هستند، زن ها مست مردها مست، از چهارراه میکائیل که رد می شدیم می دیدیم اصلا بعضی از زنها ایستاده اند تا یکی بیاید آنها را سوار کند ببرد، حال و هوای آن موقع اینجوری بود، مدارس هم این وضعیت را داشت.

مسئولیت شعار نویسی و پخش اعلامیه در صومعه سرا با چه کسانی بود؟ خاطره ای دارید؟

کارهای اصلی انقلابی در صومعه سرا در همین مسجد جعفری شهرستان صورت می گرفت، شهید عظیم صدیقی یکی از نقش آفرینان بود، شهید باقر نجفی، شهید جعفری نژاد، آقای سرخوش، دیگران هم بودند کم و بیش.

روحانی شاخص آن سالها حاج آقای یکتا بود، خود من کودک بودم و پای منبر ایشان نشسته ام وقتی می آمد محل ما، شاید از شاه نام نمی برد اما انقلابی صحبت می کرد، و مثلا می گفت این حکومت و این دولت چرا فلان کار را می کند، در راهپیمایی ها هم نقش آفرینی داشت ایشان، قبل از انقلاب روحانی برجسته دیگری نداشتیم.

کلام آخر:

اگر از ۸۰ میلیون نفر ۵۰ میلیون انقلابی نباشد انقلاب کار خودش را کرده است و سر جای خودش است، واقعا فشار هایی که آن زمان به امثال شهید مطهری و بهشتی آمد درصدی اش الان نیست، مردم اوایل انقلاب و زمان جنگ برای گرفتن قند و شکر صف می ایستادند، آن هم یا نوبتشان نمی رسید یا اگر می رسید پول نداشتند قند و شکر بگیرند و برخی ها هم همان را که می گرفتند بخشی اش را به جبهه ها می فرستادند، الان در جیب ها پول هست ولی چشم ها سیر نیست، چشم ها هریس است، از طرفی مردم می شنوند فلانی حقوق نجومی می گیرد، فلان وزیر سرمایه اش ۸۰۰ میلیارذ است، این را مقایسه می کند با خودش و فکرشان خراب می شود، مردم در این قسمت دارند اذیت می شوند که انشالله حل شدنی است، انقلاب قوی تر از این حرف هاست.

انتهای پیام/

منبع: واران

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه