روزی که قدس دوباره زنده شد؛

صهیونیست ها مدعی چه چیزی هستند؟!

صهیونیست ها از سال ۱۹۴۸ با توطئه جهانی و به زور سرزمینی را اشغال کرده اند که ساکنان اصلی آن عمری به اندازه یک تاریخ در آن ساکن بودند.

صهیونیست ها مدعی چه چیزی هستند؟!

به گزارش ۸دی، تاریخ سرزمین فلسطین تاریخ شگفت انگیز و عبرت آموزی است. به جرأت می توان ادعا کرد که کمتر نقطه ای را در روی زمین می توان پیدا کرد که شاهد این همه وقایع، حوادث و تحولات تأثیرگذار بر حیات انسان ها بوده باشد. فلسطین سرزمین پیامبران بزرگ الهی است، سرزمین وحی است، سرزمین نوح و ابراهیم و موسی وعیسی است و معراج پیامبر بزرگ اسلام.

نویسندگان تاریخ خاورمیانه، فلسطین را «چهار راه جهان» از آغاز تا امروز نام نهاده اند. بزرگراهی که در طول تاریخ پنج هزار ساله اش، گذرگاه و معبر اقوام و ملل مختلف بوده است. تاریخ فلسطین نشان می دهد که هر ملتی که قدرتی به هم زده، به تسخیر این چهار راه استراژیک اقدام نموده، چند صباحی حاکمیت خود را بر آن تحمیل کرده و سپس جای خود را به دیگری سپرده است به گونه ای که نوشته اند بیت المقدس در طول تاریخ ۱۷ بار مورد محاصره قرار گرفته و چندین بار با خاک یکسان گشته و مردم آن از دم شمشیر گذشته اند.  به عبارت دیگر، سرزمین فلسطین از قدیم الایام همواره هم از نظر ایدئولوژیکی واعتقادی نزد صاحبان ادیان بزرگ الهی مورد توجه، تکریم و تقدیس بوده است و  هم از نظر جغرافیای سیاسی و موقعیت سوق الجیشی، نزد قدرتمندان وفاتحان بزرگ تاریخ، حائز اهمیت خاصی بوده است. بنابراین این آمد و شدهای قدرت های خارجی نمی توانند در حق مالکیت و حاکمیت ساکنین اولیه و اصلی این سرزمین خدشه ای ایجاد کند. زیرا زور و اعمال قدرت ایجاد حق نمی کند.

 بیت المقدس و سرزمین های اطراف آن، در طول تاریخ همواره از اهمیت استراتژیک و قداست خاصی نزد ادیان بزرگ الهی برخوردار بوده است. به حکم همین اهمیت و قداست بود که پیامبر گرامی اسلام، در آخرین روزهای عمر خود تصمیم گرفتند بیت المقدس را از سلطه ی حکام روم خارج سازند. به دستور پیامبر(ص)، سپاهی به فرماندهی اسامۀ بن زیدبن حارثه، برای حرکت به سوی بیت المقدس آماده شد. اما در همین ایام وجود مبارک رسول خدا در بستر بیماری افتاد و این حرکت موقتا به تاخیر افتاد. 

به هر حال این برنامه پیامبر(ص) در زمان خلیفه ی اول تعقیب شد وسپاهیان اسلام پس از نبردهایی چند، شهرهای مختلف فلسطین و شام را فتح کرده و در زمان خلیفه دوم به ایلیا رسیدند. اما به خاطر احترام و حرمتی که این شهر نزد مسلمانان داشت، از حمله به آن خودداری کرده و صرفا به محاصره ی شهر پرداختند. در همین ارتباط نوشته اند:

بیت المقدس برای اولین بار در طول تاریخ طولانی خود، از تبدیل شدن مجدد به حمام خون مصون ماند. مردم بیت المقدس برای رهایی از شر اربابان روم شرقی، و با آگاهی از شهرت مسلمانان به رحم و شفقت، پس از یک مقاومت کوتاه شهر را تحویل دادند.” 

و بدین ترتیب ایلیا بدون خونریزی در سال ۱۵ هجری (۶۳۸میلادی) وبا عهدنامه ای که بین خلیفه ی دوم از یک سو، و مردم شهر، اسقف ها و رهبران مذهبی از سوی دیگر، به امضا رسید، به دست مسلمانان افتاد و به حکم قداستی که در اسلام داشت،«بیت المقدس» نام گرفت. یکی از نکات قابل توجه این عهدنامه این بود که مردم ایلیا، به دلیل سختی هایی که به خاطر آشتی ناپذیری های اجتماعی، شرارت ها وشورش هایی یهودیان در طول تاریخ متحمل شده بودند، موافقت کردند که از سکونت یهودیان در این شهر جلوگیری کنند. قسمت هایی از این عهدنامه را با هم می خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

این امان نامه ایست که عمر بنده ی خداوند، پیشوای مسلمانان به مردم ایلیا داده است. به جان و مال و کلیسا و مریض و سالم و همه ی افراد آن امان می دهد و اجازه نمیدهد که کلیسای آنان را اشغال کنند. همچنین امان می دهد که کسی با صلیب و دارایی آنان کاری نداشته باشد و آنان در مسائل مذهبی آزاد باشند و به کسی آزار نرسد و ایشان هم احدی از یهودیان را در ایلیا سکونت ندهد

از این تاریخ، یعنی سال ۶۳۸ میلادی تا پایان جنگ جهانی اول – به جز دوران به نسبت کوتاه سلطه ی محدود و ناتمام صلیبی ها بر بیت المقدس و بخش هایی از فلسطین  – یعنی حدود ۱۲ قرن، این سرزمین تحت حاکمیت حکومت های اسلامی باقی ماند. هزاران عرب تازه مسلمان شده به سرزمین آبا و اجدادی خود مهاجرت کرده و در فلسطین ساکن شدند. آن ها اعراب کنعانی آن جا را به دین اسلام دعوت کرده، و با ان ها ازدواج نموده وبه تدریج، زبان، آداب، اعتقادات و حتی معماری فلسطین را اسلامی کردند.

ممالیک مصر آخرین بازمانده های ارتش از هم گسیخته صلیبی ها را در سال ۱۲۹۱ مجبور به عقب نشینی و بازگشت به اروپا کردند. سپس ترک های عثمانی در سال ۱۵۱۷ ممالیک را شکست داده ونه تنها فلسطین، بلکه خود مصر را تحت حاکمیت اسلام درآوردند. سلطان سلیمان اداره ی بیت المقدس را به دست گرفت، نام شهر را به «قدس شریف» تغییر داد و دیوارهای بزرگ آنجا را ساخت.

حاکمیت عثمانی ها بر فلسطین تا سال ۱۹۱۷ ادامه یافت. نکته حائز اهمیت این است که فلسطین در حالی که تحت حاکمیت عثمانی ها قرار گرفت که طبق آمار های رسمی که در سال ۱۵۷۲ به مجلس شرعی قدس ارائه شد، در ولایت قدس فقط ۱۱۵ یهودی زندگی می کردند واین رقم در سال ۱۶۸۸،از ۱۵۰ نفر تجاوز نکرد

 تلاش ها و توطئه های مشترک یهودی ها و صلیبی ها علیه جهان اسلام

اخراج تقریبا کامل یهودیان از بیت المقدس و سرزمین های اطراف آن و پراکنده شدن آنان در اقصی نقاط اروپا و بخش هایی از آسیا، هرگز به معنای پایان تمایلات و تلاش های آنان برای بازگشت به «ارض موعود»  نبود. در حالی که وعده ی الهی بازگشت یهودیان به «ارض موعود» در زمان حضرت موسی (ع) تحقق یافته بود که به کیفر ناسپاسی ها و قدر ناشناسی ها نعمت هایی که خداوند عطا کرده بود، به کیفر برتری طلبی های نژاد پرستانه ای که موجب شده بود یهودیان خود را اؤلیای خدا و «قوم برگزیده» تلقی کنند و به کیفر سازش ناپذیری ها و ناسازگاری های اجتماعی که به نظر می رسد جزء مهمی از خصلت های عمومی یهودیان باشد، از «ارض موعود» به طور تقریبا کامل رانده شده شده بودند.همان گونه که نویسنده ی آمریکایی کتاب «رشد اندیشه ی سیاسی در غرب» می گوید، این «احساس منحصر به فرد بودن یهودیان» بود که  «به تنفر و دوری گزیدن آنان از دیگر ملت ها و اعتقادات آن ها منجر شد.» 

اما به هر حال میل به بازگشت به سرزمین مهم و تاریخی فلسطین در یهودیان و به ویژه رهبران مذهبی آن ها، بسیار شدید بود. لذا همواره درصدد یافتن راه هایی جهت خارج کردن فلسطین از دست مسلمانان و بازگشت به این سرزمین بودند

از سوی دیگر، صلیبی ها هم خاطره ی تلخ شکست های خود از مسلمانان را در جنگ هایی که خود بر آن ها تحمیل کرده بودند، هرگز از یاد نبرده بودند به ویژه اینکه اروپایی ها اینک با پشت سر گذاشتن دوران رنسانس وکسب موفقیت های علمی و صنعتی و تولید ثروت و قدرت، از انگیزه ها، استعداد و آمادگی های بیشتری برای بسط و گسترش قلمرو نفوذ و قدرت خود در اقصی نقاط عالم به طور عام، بخش خاورمیانه ای جهان اسلام به طور خاص، و فلسطین و بیت المقدس به طور اخص، برخوردار بودند.

بنابراین، یهودیان و اروپایی ها در مواجهه با جهان اسلام، دارای درد و احساس مشترک و هدف همسو بوده، درصدد گرفتن انتقام تلخکامی های خود از مسلمانان وجهان اسلام بودند. این همسویی اولین بار در زمان ناپلئون بناپارت تجلی پیدا کرد. وی که هم خود سودای حاکمیت بر جهان را از طریق سلطه بر منطقه ی حساس خاورمیانه در سر داشت و هم از جامعه ناپذیری ها و کارشکنی های یهودیان در فرانسه به تنگ آمده و در صدد بود به گونه ای جامعه ی فرانسه را از شر آنان راحت نماید، با شعار بازگشت یهودیان به سرزمین آبا و اجدادی، اعاده ی عظمت از دست رفته یهودیان و تشکیل مجدد مملکت کهن قدس، تصمیم گرفت با انتقال یهودیان فرانسه و اروپا به فلسطین، هم آمال و آرزوهای دیرینه ی آنان را برآورده سازد و هم از آنان در آنجا به عنوان پایگاهی جهت سلطه بر منطقه استراتژیک خاورمیانه استفاده نماید. هرچند این نقشه ناپلئون، به ویژه پس از شکست وی در لشکرکشی از مصر به سوریه، مورد توجه یهودیان قرار نگرفت.  خود ناپلئون بعدها در مورد این نقشه خود گفته بود:

به تحسین حالات و احوالات یهود پرداختم، بدون اینکه هیچ گونه میلی به افزایش جمعیت آن ها در کشورم داشته باشم. و در عمل نیز کاری کردم که بی اعتنایی مرا درباره ی پست ترین ملت روی زمین ثابت کند.”  

از همان زمان، این گونه همکاری های مشترک بین یهودیانی که بعد ها در قالب سازمان جهانی صهیونیسم  سازمان و تشکیلات یافتند و قدرت های استعمارگر اروپایی به ویژه انگلیس، فرانسه، روسیه و آلمان ادامه یافت.  در این مدت یهودیان در جوامع اروپایی به ثروت های عظیمی دست یافته و به یک قدرت مالی مؤثر برای پیشبرد اهداف دیرینه ی خود، یعنی بازگشت به صهیون  تبدیل شدند. در این میان نقش و نفوذ بارون ادموند روتشیلد  بزرگترین سرمایه دار یهودی انگلیس و دیگر عوامل صهیونیسم در کابینه ی انگلیس تعیین کننده بود. یهودیان علاوه بر مراکز مالی وسیاسی، در محافل علمی، دانشگاهی و مطبوعاتی هم به عنوان ابزار حرکت های فرهنگی و افکارسازی، سلطه و نفوذ فراوانی یافتند و بدین ترتیب، یک هماهنگی و همسویی کامل بین ارکان قدرت و ثروت در انگلیس در ارتباط با سرزمین فلسطین به وجود آمد.

در دهه های پایانی قرن نوزدهم بود که در گوشه و کنار جهان، زمزمه های توطئه آمیز پراکندگی و آوارگی قوم یهود در اقصی نقاط عالم، اوضاع حقارت آمیز آنها در کشور های اروپایی به ویژه در روسیه، و لزوم بازگشت به پایتخت داود(ع) و تشکیل یک دولت مستقل یهود در سرزمین فلسطین و قدس شریف بار دیگر قوت گرفت. برای اولین بار دکتر لئوپینسکر  (۱۸۹۱-۱۸۲۱)، یکی از نظریه پردازان و بنیان گذاران جنبش صهیونیسم ، در سال۱۸۸۲، با لحنی که مظلومیت دروغین یهودیان را به ذهن تداعی می کند، در رسال های تحت عنوان «رهایی» نوشت:
“ما همچون ملل دیگر به حساب نمی آییم. ما هیچ رایی بین ملت ها، حتی در امور مربوط به خود نداریم و سرزمین پدرانمان برای ما بیگانه است. هستی ما آوارگی است … آینده هیچ مسئولیت پستی را نیز برای ما تعیین و تضمین نمی کند … جهان یهود را تحقیر می کند،  زیرا دولتی را تشکیل نمی دهد. تنها راه حل این مسئله، همانا تشکیل دولت یهود است تا مردم ما در وطن مخصوص به خود زندگی کنند.”
پینکسر رئیس گروهی بود به نام «عشاق صهیون» که در روسیه زندگی می کرد و با همفکری برخی از اندیشمندان و روشنفکران یهود نظیر دکتر تئودور هرتزل،  بنیان گذار دولت صهیونیستی اسرائیل، حییم وایزمن،  دیوید بن گورین  ودیگران، خواستار بازگشت یهودیان به فلسطین و تشکیل یک کانون یهود بودند. جنبش «عشاق صهیون»، به همراه جنبش صهیونیستی دیگری به نام «جنبش بیلو» در روسیه، در قالب « سازمان جهانی صهیونیست»، طرح بازگشت یهودیان به فلسطین را مطرح و پی گیری کردند.
 کنگره ی بال  
صهیونیست ها اولین گردهمایی جهانی خود را به ریاست هرتزل در سال ۱۸۹۷ در شهر بال سوئیس برگزار کرده و سیاست ها، اهداف و برنامه های جهانی خود را تحت عنوان «پروتکل های زعمای صهیون»  در ۲۴ بند تدوین کردند. روزنامه واینر فری پرس در ۲۴ دسامبر ۱۹۱۲، به نقل از یکی از زعمای صهیون نوشت: «زعمای صهیون که سیصد نفرند همگی یکدیگر را می شناسند، سرنوشت اروپا را تعیین می کنند.»  در نقل قول دیگری از یکی دیگر از رهبران صهیونیسم، به نام بنیامین دیزرائیلی، آمده است: «دنیا به دست شخصیت هایی اداره می شود که در پشت پرده دست اندرکارند و همه ی این شخصیت ها صهیونیست هستند.»  در پروتکل شماره ی ۱۱، اهداف جهانی برتری طلبانه و نژاد پرستانه صهیونیسم، این گونه اعلام شده است:
“خداوند به ما قوم برگزیده نعمت اسارت، تبعید، تفرق و پراکندگی در جهان را ارزانی داشت. این امور در گذشته نشان ضعف ما بودند. بعدها سبب قدرت ما شدند؛ قدرتی که امروز مارا در آستانه ی حکومت جهانی قرار داده است. ما تا اینجا رسیده ایم و فقط مانده است که ساختمان حکومت آینده ی خود را بر این شالوده ها استوار کنیم و این کار چندان دشوار نیست.”
اما برگزاری کنفرانس بال که راه را برای ایجاد دولت صهیونیستی در فلسطین هموار کرد، حاصل تلاش های هرتزل بود. او در کتاب خود تحت عنوان «دولت یهود»  با تشریح وضعیت ناگوار یهودیان در اروپا و اشاره به جریان یهودستیزی در آنجا، همسان سازی  و ادغام یهودیان را در جوامع غیر یهودی غیر ممکن دانسته و خواستار ایجاد دولت مستقل یهود در فلسطین شد که همین ایده در کنگره ی بال به تصویب رسید.  هرتزل خود در این باره گفته است:
“اگر بخواهم کنگره ی بال را در یک کلمه جمع کنم، باید بگویم در بال من کشور یهود را بنیان گذاشتم. این را علنی نخواهم گفت، چون اگر امروز چنین بگویم، جهان به من خواهد خندید. اما شاید در عرض پنج سال ومسلما در ۵۰ سال آینده جهان کشور یهود را به چشم خواهد دید.”
برنامه صهیونیست ها برای ایجاد یک دولت یهودی در فلسطین وتلاش های همه جانبه جهت تحقق آن در حالی آغاز گردید که طبق بررسی های به عمل آمده در سال ۱۹۰۶، در تمام فلسطین ۷۰۰۰۰۰ هزار نفر ساکن بودند که تنها ۵۵۰۰۰ نفر از آن ها یهودی بوده و از این تعداد فقط ۵۵۰ نفر از این ها صهیونیست بودند.  بررسی دیگری حاکی از این است که در زمان برگزاری کنفرانس بال، ۹۵ درصد مردم فلسطین عرب بودند که ۹۹ درصد زمین های آن جا را تحت مالکیت خود داشتند.  با این وجود، صهیونیسم جهانی اراده کرده بود که حکومت خود را در سرزمینی که به او تعلق نداشت برپا کند.
 فشار بر دولت عثمانی 
هرتزل برای اجرای برنامه های کنفرانس بال، شخصا وارد عمل شده و در صدد فراهم آوردن زمینه های انتقال یهودیان به فلسطین برآمد. به همین منظور از همان سال ۱۸۹۷، از یک سو ارتباطات نزدیکی را با کشیش ها وپادشاهان اروپایی برقرار کرد و از سوی دیگر، به ملاقات احمد توفیق، سفیر عثمانی در آلمان رفت و پیشنهاد انتقال (transfer) یهودیان به فلسطین، در مقابل اعطای وام کلان از سوی یهودیان به دولت عثمانی را مطرح کرد. مقامات حکومت عثمانی که ظاهرا به نیات باطنی هرتزل پی برده بودند وبه او اطلاع دادند که:
“یهودیان می توانند در مناطق تعیین شده در سوریه و عراق اقامت کنند، اما نه در فلسطین، آن ها می توانند صرفا به صورت افراد عادی وارد قلمرو عثمانی شوند، نه به عنوان یک جامعه ی متمایز با جاه طلبی های سیاسی.”
عثمانی ها نه تنها با پیشنهاد هرتزل موافقت نکردند، بلکه با تصویب قوانین و صدور دستوراتی، ورود یهودیان به خاک فلسطین و خرید زمین های آن جا را توسط یهودیان ممنوع کردند.
هرتزل که از این اقدام خود به نتیجه ی مطلوب نرسیده بود، در ۱۳ اوت ۱۸۹۹، طی نامه ای به عبدالحمید دوم سلطان عثمانی نوشت:
“صهیونیست هایی که در کنگره ی بال بودند بر این عقیده اند که نخستین وظیفه ی آن ها این است که تعهد صادقانه خویش و تقدیر از عنایت اعلیحضرت را  در خصوص شهروندان یهودی به آستان همایونی ابراز نمایند.صهیونیست ها میل دارند برادران درمانده ی خویش را در کشور های اروپایی دریابند و در اقتدار امپراتوری عثمانی وشکوفایی آن سهیم باشند. آن ها خالصانه در این آرزو  به سر می برند که تمایلات صادقانه ی ان ها از تقدیر، تشویق و ترغیب حکیمانه ی آن خلیفه ی بزرگ بی نصیب نگردد.”
هرتزل این بار هم دولت عثمانی را بر مواضع قبلی خود در این رابطه استوار یافت. اما صهیونیست ها هم تصمیم خود را گرفته بودند و بر آن پای می فشردند. لذا هرتزل در ادامه تلاش های خستگی ناپذیر خود در سال ۱۹۰۱، برای سومین بار به استانبول سفر کرده و پس از چند روز توانست با وساطت آزمینوس وامبری، یهودی متنفذ، مردم شناس و ترک شناس که از دوستان دوستان نزدیک و مشاوران سلطان عبدالحمید هم بود و در معیت موسی لیوی، خاخام یهودی ترکیه، نه به عنوان یک رهبر صهیونیست، بلکه در لباس یک روزنامه نگار، با سلطان ملاقات کند. وی در این ملاقات، ضمن تلاش مزورانه جهت جلب اعتماد سلطان، آمادگی کامل خود را جهت ارائه خدمات مالی، به ویژه تسویه دیون عثمانی واعطای وامی به مبلغ یک و نیم میلیون لیره ی ترک اعلام می کند.  عبدالحمید نیز در پاسخ، با تاکید بر اینکه یهودیان در امپراتوری عثمانی همچون سایر شهروندان آن، از همه گونه امنیت، آسایش و رفاه برخوردار بودند و خواهند بود، گفت:
“شما نه تنها از تمامی رفاه و نعمت های کشور ما مانند هموطنان دیگر بهره مند شوید بلکه بیشتر از دیگران در ناز و نعمت می باشید، گمان می کنم شما دل نگرانی و شکنجه هایی را که در گوشه و کنار دنیا متحمل شدید، در آغوش ملت مهربان من از یاد برده اید… بی شک امکان ندارد که از کشورمان که در برابر هر وجبش خون نیاکان ما ریخته شده، درگذریم، و کمتر از آنچه که پیشینیان ما در راه آن مبذول داشته اند فدایش کنیم.”
و در ادامه، این گونه تاکید می کند:
“دوست دارم عدالت و مساوات برای همه ی هموطنان به اجرا در آید. اما ایجاد دولت یهود در فلسطین، که ما با خون نیاکان بزرگ خود آن را به دست آورده ایم هرگز!”
اما، صهیونیست ها تصمیم خود را گرفته بودند و هرگز از این پاسخ منطقی و متین سلطان عبدالحمید مایوس نشده و به تلاش ها و توطئه های خود جهت دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده ادامه دادند. به همین منظور، هرتزل ضمن حفظ تماس ها و روابط خود با برخی از دولتمردان عثمانی، با بعضی از سیاستمداران صاحب نفوذ در کشورهای اروپایی، از جمله لرد روتشیلد، سرمایه دار یهودی انگلیس ؛ چمبرلین، وزیر مستعمرات بریتانیا؛ وزیر خارجه واتیکا؛ پاپ پیوس دهم در رم؛ امپراتور آلمان؛ پادشاه پروس و … تماس هایی برقرار کرده، طرح صهیونیستی خود را با آنها در میان گذاشته و خواستار موافقت و مساعدت آن ها جهت اجرای این طرح شد. او توانست نظر موافق دولت های مهمی چون انگلیس، ایتالیا، روسیه آلمان و اتریش را به دست آورد. در این میان، موافقت انگلیس، به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین دولت استعمارگر آن زمان، نقش تعیین کننده را در شکل گیری دولت صهیونیستی در فلسطین ایفا کرد. به ویژه اینکه دولت استعماری تازه به دوران رسیده انگلیس، در صدد بسط و گسترش نفوذ و سلطه ی خود در اقصی نقاط عالم، به طور خاص در سرزمین اسلامی و به طور اخص در سرزمین مهم و استراتژیک فلسطین بود، که از قدیم الایام و موضوع مناعزات جهان اسلامی وجهان غرب، به ویژه میراث داران صلیبی آن بود.
حساسیت و انگیزه ی لازم در مورد کمک به صهیونیست ها در دولت های استعماری اروپا وقتی شدت و قوت گرفت که میانجیگری آنها برای تحمیل پیشنهاد هرتزل به دولت عثمانی،با مخالفت قاطع و روشن بینانه سلطان عبدالحمید، بی ثمر ماند. واقعیت این بود که عبدالحمید با روشنگری ها شجاعانه سید جمالدین اسدآبادی، در مورد نقشه های دولت استعماری انگلیس در جهان اسلام، به ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا، و نیز اهداف دراز مدت انگلیسی ها، که همانا تجزیه امپراتوری عظیم عثمانی بود، به درستی آگاهی یافته بود و به آن ها اعتماد نمیکرد.
 تجزیه ی امپراتوری عثمانی
از این رو، این بار تلاش صهیونیست ها و دولت های اروپایی در جهت تضعیف و تجزیه  دولت عثمانی به طور مشترک ادامه پیدا کرده و صهیونیست ها و فراماسونها توانستند حتی به درون تشکیلات دولتی عثمانی نفوذ کرده و  اجرای نقشه های خود را تعقیب کنند.  حییم وایزمن که بعد از مرگ هرتزل رهبری جنبش صهیونیست را به دست گرفته بود، در ۱۹۱۴، در روزنامه منچستر گاردین چنین نوشت:
اکنون میتوان گفت که اگر فلسطین در دایره ی نفوذ انگلیس قرار گیرد، واگر انگلیس پس از آن از مهاجرت یهودیان حمایت کند، ظرف ۳۰ سال آینده، یک میلیون یهودی یا بیشتر در آن کشور به سر خواهند برد که پاسدار کوشای آبراه سوئز خواهند بود.
در همان سال آتش جنگ جهانی اول شعله ور شد و دولت عثمانی که بر فلسطین حاکم بود، برای نبرد علیه انگلیس به المان پیوست. انگلیس بعد از سه ماه بعد از اعلام جنگ علیه آلمان، با حکومت عثمانی وارد جنگ شد و به همراه فرانسه و روسیه، حمله به متصرفات عثمانی را آغازکردند و در صدد سرنگونی امپراتوری عثمانی و تقسیم سرزمین های آن بین خود برآمدند. به همین منظور، یک سلسله مذاکرات سری بین این سه دولت استعمارگر در لندن، پیتروگراد و پاریس صورت گرفت که در سال ۱۹۱۶ به امضای موافقت نامه سایکس-پیکو، بین مارک سایکس نماینده ی انگلیس، و جرج پیکونماینده ی فرانسه منجر شده و تجزیه ی امپراتوری عظیم عثمانی رقم خورد.  بر اساس این موافقت نامه، روسیه سرزمین های هم مرز با تنگه بسفر وچهار استان هم جوار با روسیه در شرق آناتولی را به خود ضمیمه می کرد، اما روسیه که نتوانست تا پایان جنگ دوام آورد و شکست این کشور در جنگ از آلمان باعث وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شد، از گردونه جنگ خارج گردید. از قرارداد سایکس – پیکو هم چیزی به روس ها نرسید. در غرب آناتولی، لبنان و سوریه به مستعمره ی فرانسه تبدیل شدند و فلسطین، عراق و کویت هم تحت سلطه ی انگلیس قرار گرفتند. وبدین ترتیب، راه برای مهاجت یهودیان به فلسطین هموار شد و صهیونیست ها یک گام دیگر به هدف ایجاد دولت یهود در این سرزمین نزدیکتر شدند.
اعلامیه بالفور
صهیونیست ها که موفق به جلب رضایت سلطان عثمانی برای انتقال یهودیان به فلسطین نشده بودند، برای دستیابی به انگلیس به اهداف جنگی اش در فلسطین، با ارتش این کشور به طور جدی همکاری کرده و به آن کمک کردند. لذا، پس از اینکه طبق خواسته ی وایزمن، فلسطین در دایره ی نفوذ انگلیس قرارگرفت، هدف ایجاد یک دولت مستقل یهودی در فلسطین را اعلام کردند و این هدف باصدور اعلامیه بالفور از سوی انگلیس تامین شد. مقدمات صدور اعلامیه ی بالفور در جلسات مشترکی که بین لرد آرتور بالفور نخست وزیر انگلیس در سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۵ و وزیرخارجه ی این کشور در سال های ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۹؛ سرمایک سایکس جاسوس انگلیسی در امور خاورمیانه؛ دکتر حییم وایزمن استاد بیوشیمی دانشگاه منچستر، دبیر کل سازمان جهانی صهیونیسم و اولین روئیس جمهور اسرائیل از سال ۱۹۴۹؛  ناهوم سوکولف سرپرست هیات نمایندگی سازمان جهانی صهیونیسم در لندن و لرد روتشیلد سرمایه دار معروف انگلیس فراهم گردید.  به همین منظور، لرد بالفور در  آوریل ۱۹۱۷، طی سفری به امریکا مساله انتقاد یهودیان به فلسطین را با مقامات رسمی این کشور مورد تبادل نظر قرار داد که در آنجا اعلام شد: «چنانچه دولت انگلیس مساله ی مهاجرت یهودیان به فلسطین را به عنوان سیاست رسمی خود اعلام کند، افکار عمومی آمریکا نیز از چنین سیاستی حمایت خواهد کرد.»  به علاوه، مدارک رسمی موجود حاکی از این است که اعلامیه ی بالفور، قبل از اینکه به طور رسمی اعلام شود، به ویلسون، رئیس جمهور امریکا عرضه شده و موافقت وی با این اعلامیه  کسب شده بود.
به هر حال، پس از مذاکرات مفصلی که بین حامیان و مخالفان انتقال یهودیان به فلسطین و تشکیل یک دولت یهود در انجا، از ماه ژوئن تا اواخر اکتبر ۱۹۱۷، در کابینه ی انگلیس صورت گرفت، در ۳۱ اکتبر، لرد بالفور ماموریت یافت اعلامیه ی زیل را که به «اعلامیه بالفور» معروف شد، از طرف دولت انگلیس صادر نماید:
“… دولت اعلیحضرت تاسیس وطن ملی برای یهودیان در فلسطین را با نظر موافق تلقی می کند و برای رسیدن به این هدف مساعی حسنه ی خود را به کار خواهد برد.مشروط بر اینکه هیچ نوع اقدامی که به حقوق ملی و مذهبی جماعت غیر یهودی در فلسطین و یا به حقوق وموقعیت سیاسی یهودیان در کشورهای دیگر لطمه بزند، انجام نگیرد…”
دو روز بعد یعنی در دوم نوامبر ۱۹۱۷، بالفور عین این اعلامیه را طی نامه ای که در آن نسبت به آرمان های یهودیان صهیونیست اعلام همدردی شده بود، برای روتشیلد ارسال داشت. در حالی که این اعلامیه از نظر حقوقی فاقد هرگونه اعتبار و ارزش قانونی بود.
 فلسطین زیر پای صلیبی ها و صهیونیست ها
در پی صدور این اعلامیه، حرکت های همه جانبه ای از سوی مجموعه ی تمدنی غرب و جنبش جهانی صهیونیسم، جهت پیاده کردن یکی از زشت ترین و شرم آورترین نقشه ی امپریالیسم آغاز شد. فرانسه و ایتالیا در همان ماههای اول سال ۱۹۱۸ حمایت خود را از اعلامیه خود را از اعلامیه بالفور اعلام کردند و هنوز دو ماه از تاریخ انتشار اعلامیه نگذشته بود، یعنی در ۱۱ دسامبر ۱۹۱۷، ژنرال آلنبی، فرمانده ارتش انگلیس در فلسطین، با همکاری نیروهای جنبش عربی به رهبری ملک فیصل اول – که به او، در عوض کمک به بریتانیا در جنگ علیه امپراتوری عثمانی، قول یک حکومت مستقل در فلسطین داده شده بود – فلسطین و بیت المقدس را اشغال کرده و با این ادعا که هدف انگلیس از جنگ در مشرق زمین آزاد کردن مردم تحت ستم ترک ها می باشد، این جمله ی تاریخی را بر زبان راند که:« امروز جنگ های صلیبی به پایان رسید.»
در یکی از اعلامیه هایی که در همین روزها صادر شده و در آرشیو اداره ی اسناد ملی انگلیس ضبط است، می خوانیم:
“… اورشلیم سقوط کرد! لحظه ی رهایی قوم یهود فرا رسید؛ فلسطین باید بار دیگر به صورت وطن ملی یهودیان درآید … قوای متفقین قصد دارند اسرائیل را به اسرائیلیان واگذارند. امروز قلب هر یهودی آرمانخواه به خاطر این پیروزی بزرگ از خوشحالی می تپد…. فراموش نکنید که پیروزی متفقین معنای دیگری جز پیروزی قوم یهود در بازگشت به صهیون ندارد….”
صدور اعلامیه بالفور از سوی بزرگترین قدرت استعماری وقت، موجب جرات وجسارت هرچه بیشتر صهیونیست ها برای عملی ساختن اهدافشان در فلسطین گردید وآن ها از آن پس، به گونه ای روز افزون بر مطالب خود افزوده و در جهت زیر پا گذاشتن هرچه بیشتر حقوق ساکنان اصلی و بومیان فلسطین گام برداشتند. تا حدی که حتی لرد کرزن سیاست مدار سرشناس انگلیس، در یکی از جلساتی که به منظور تعیین سیاست های انگلیس در کنفرانس صلح پاریس برگزار می شود، اعلام خطر کرده و می گوید:
“یکی از مشکلات مهم که فعلا در فلسطین خود نمایی می کند، امتیاز خواهی صهیونیست ها و کوشش فراوان آن ها برای دستیابی به امتیازاتی به مراتب بیشتر از آن است که تاکنون در اختیارشان قرار گرفته … صهیونیست ها خواسته های خویش را روز به روز اضافه تر می کنند، و به جایی رسیده اند که امروز دم از تشکیل «دولت یهود» می زنند. اعراب ساکن فلسطین به کل فراموش شده اند و گویی اصلا قابل اعتنا نیستند…”
با این وجود در کنفرانس صلح پاریس که در اول ژانویه ۱۹۱۹، در قصر و رسای پاریس برگزار شد، وایزمن رئیس کمیسیون صهیونیسم حاضر در کنفرانس، خواستار این شد که فلسطین تحت قیومت انگلیس قرار گرفته و « به همان اندازه که انگلستان، انگلیسی است، یهودی باشد».(۵۹) در حالی که به گفته ی یک حقوقدان برجسته ی انگلیسی به نام راپورت امرسون اگر قرار بود حق تعیین سرنوشت را به طور معمول، یعنی کسب اطلاع از نظرات مردم فلسطین به کار بست، به آسانی روشن می شد که اکثریت این مردم بدون کمترین تردیدی، اعلامیه بالفور و طرح قیومت را رد می کردند.
شعار دروغین «سرزمین بدون مردم، برای مردم بدون سرزمین»
بنابراین، تردیدی باقی نمی ماند که ایجاد یک دولت جعلی در قلب سرزمین های اسلامی توطئه ی مشترک و هماهنگ بین قدرت های بزرگ مجموعه ی تمدنی غرب، به ویژه انگلیس و آمریکا، و صهیونیست بود تا در واقع هم صهیونیست ها به هدف نژاد پرستانه «ایجاد یک وطن از نظر عمومی و حقوقی امن برای مردم یهود در فلسطین»  برسند و هم صلیبی ها حضور قدرتمندانه ی خود را بر یکی از نقاط حساس و حیاتی جهان اسلام و منطقه ی استراتژیک خاورمیانه تثبیت کنند. این حقیقت وقتی روشن تر می شود که می بینیم صهیونیست ها در ابتدا با کمک دستگاههای تبلیغاتی انگلیس، اصولا وجود هر گونه جمعیت به قول خودشان، قابل توجهی را در سرزمین فلسطین منکر شدند. مطبوعات انگلیس، به نقل از اسرائیل زانگویل نویسنده ی معروف یهودی انگلیس و یکی از بنیان گذاران جنبش صهیونیسم، دائما اندیشه «یک سرزمین بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» را در نوشته های خود اشاعه می داند.  وایزمن که از فعالان تبدیل رؤیای صهیونیسم به واقعیت بود، گفته بود:
“صهیونیسم در مرحله ی آغازین خود، توسط پیشگامانش به عنوان جنبشی که کاملا به عوامل فیزیکی متکی بود، پنداشته می شد: یعنی اینکه کشوری وجود دارد که بر حسب اتفاق فلسطین نامیده می شود [!]، کشوری بدون مردم، و از سوی دیگر، یهودیانی وجود دارند که فاقد کشورند، بنابراین چه چیزی از قرار دادن نگین برانگشتری و پیوند دادن این مردم به کشورشان ضروری تر می باشد…”
او در جای دیگر اظهار می کند که: «انگلیسی ها به ما گفتند که در آنجا (فلسطین) حدود چند صد هزار سیاه پوست وجود دارند که هیچ ارزشی ندارند» و یا زانگویل در توصیف اعراب مسلمان فلسطین که از یک سابقه تمدنی ۵ هزار ساله برخوردار بودند، گفته بود:« هیچ عربی که به شیوه ی معنادار واقعی در آن کشور زندگی کرده، از منابع آن استفاده نموده و نقش تاثیرگزاری بر آن داشته باشند وجود ندارد. به بهترین تعبیر، آنجا یک اردوگاه عربی است.»
البته نه وایزمن، نه انگلیسی ها و نه زانگویل، منظورشان این نبود که اصولا در فلسطین مردمی وجود نداشتند، بلکه از نظر آن ها مردمی که در ان جا زندگی می کردند نه از حیث تعداد قابل ملاحظه بودند و نه از حیث مدنی، واجد ارزش. روحیه ی نژاد پرستی و سلطه طلبی صهیونیست ها و انگلیسی ها را چنان دچار خودپسندی و غرور کرده بود که به کل منکر وجود یک جمعیت واجد ارزش حیات و صاحب تمدن در این سرزمین باستانی و مقدس در نزد همه ی ادیان آسمانی شده و از صاحبان اصلی این سرزمین می خواستند که به تعبیر خودشان، چادرهای خود را جمع کرده و به جای دیگری کوچ کنند و به هیچ وجه حتی حاضر به یک همزیستی مسالمت آمیز هم با آن ها نبودند. زانگویل در یکی از نوشته هایش با تاکید بر «عقب افتادگی» اعراب، به عنوان مجوزی برای ازاله و انتقال انان از فلسطین، می گوید:
“ما نمی توانیم به اعراب اجازه بدهیم مانع بازسازی قطعه ی تاریخی این چنین ارزشمندی شوند … بنابراین ما باید به طور عام آن ها را متقاعد کنیم که از آنجا کوچ کنند. مهمتر از همه، آنها کل عربستان با میلیون ها مایل مربع وسعت را در اختیار دارند … اعراب هیچ دلیل خاصی ندارند که به این چند کیلومتر بچسبند. جمع کردن چادرها و در رفتن عادت همیشگی آن هاست: بگذار به این عادت عمل کنند.”
صهیونیست ها با اینگونه توجیهات نژاد پرستانه و غیر حقوقی، با زور اسلحه و قوه قهریه انگلیسی ها و با هماهنگی همه جانبه مجموعه ی تمدنی غرب، بیش از یک میلیون نفر انسان بی گناه را در بیابان ها آواره و سرگردان کرده  و با پشتیبانی قدرت های بزرگ استعماری از جمله آمریکا، وکسب مجوز از سازمان های ساخته ی دست ان ها، حضور غیر قانونی و نامشروع خود را بر سرزمینی که حداقل از سال ۱۳۵ میلادی، هیچ سهمی در تاریخ سیاسی آن نداشتند، تحمیل نموده وبه ادعای هرتزل، در آنجا« سدی در مقابل آسیا» ایجاد کرده و «پیش قراولان تمدن علیه توحش » شدند.
 فلسطین؛ سرزمین اعراب مسلمان
آنچه که از نظر موضوع مطالعه ی ما حائز اهمیت است و ارتباط و ثیقی با حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت ساکنان وصاحبان اولیه و اصلی فلسطین دارد، این است که در تمام طول این مدت که بیت المقدس وبرخی شهرهای مهم فلسطین صحنه ی نبرد قدرت های بیگانه جهت تکمیل حاکمیت خود بر منطقه بودند، ساکنان اصلی و اولیه ی آن، یعنی همان کنعانی های جزیره العرب که در اقصی نقاط و جای جای فلسطین مقیم شده و به زندگی خود مشغول بودند، همچنان به این حضور ادامه داده وهرگز سکونت گاهها ی خود را ترک نکردند. این گونه نبوده است که فاتحان خارجی این سرزمین که از نقاط دور ونزدیک به آنجا حمله می کردند.تک تک بومیان آنجا را بیرون رانده و قوم وملت دیگری  را به جای آنان در آنجا ساکن کرده باشند. عضو سابق مدرسه ی آمریکایی مطالعات شرق در اورشلیم، ضمن تاکید بر بومیان فعلی سرزمین فلسطین ریشه در کنعانی های جزیه العرب دارند، می نویسد:
“آنچه تاکنون تاریخ به ما می گوید این است که … مهاجمان خارجی که به این سرزمین حمله می کردند، صرفا شهر های اصلی آن را تسخیر کرده و گروهی را هم دستگیر می کردند.اما ان ها این زحمت را بخود نمی دادند که به نقاط دوردست خارج از شهر رفته و ساکنان بومی آنجا را یک به یک دستگیر کنند. بنابراین می توانیم مطمئن باشیم که از آغاز، مردم ساکن در نواحی روستایی و روستاهای کوچک در همان جا می ماندند. به همین اندازه می توانیم اطمینان داشته باشیم که ساکن اصلی – کنعانی های قدیم – و اولاد آنها در همان جاهایی که بودند باقی می ماندند.”
حقیقت امر این است که هم صهیونیست ها و هم صلیبی ها به درستی واقف بودند که اعراب کنعانی اولین مهاجران و صاحبان اصلی فلسطین هستند؛ اعرابی که در سر تاسر این سرزمین پراکنده شده، به حضور خود در انجا ادامه داده، با ورود مسالمت آمیز مسلمانان به این سرزمین مسلمان شده و در زمانیکه صهیونیست ها خواستار یهودی کردن فلسطین بودند، یعنی در سال ۱۸۹۵، یهودیان فقط ۸% جمعیت آنها را تشکیل داده و تنها ۵/۰ درصد از خاک فلسطین را در اختیار داشتند و در زمانیکه قیومت فلسطین به انگلیسی ها سپرده شد، جمعیت یهودی آنجا به ۱۱ درصد رسیده بود که فقط ۲ درصد خاک آنجا را مالک بودند.
اگر صهیونیست ها خواستار یهودی شدن و بازگشت به سرزمینی بودند که اعقاب نژادی آنها، یعنی عبرانی ها، در حدود قرن هجده قبل از میلاد به آنجا پاگذاشتند، اجداد اعراب ساکن آنجا، یعنی کنعانی های جزیره العرب، حدود سه هزار سال قبل از میلاد به آنجا مهاجرت کرده و در آنجا ماندند. اگر صهیونیست ها، با تمسک به یهودیت خواستا ر بازگشت به سرزمینی هستند که از سال هزار قبل از میلاد، فقط به مدت ۴۱۴ سال، تحت حاکمیت یهودیان بوده، اعراب فلسطینی، مسلمانانی هستند که از سال ۱۵ تا ۱۳۳۷ میلادی (۶۳۶ تا ۱۹۲۷ میلادی) که انگلیسی ها آنجا را اشغال نظامی کردند- به جز مدت قریب به یک قرن حاکمیت جزئی و محدود صلیبی ها، به مدت دوازه قرن و نیم بر این سرزمین حاکم بودند. به علاوه، اگر صرف حاکمیت حدود ۲۰۰ ساله یهودیان در ۲۰۰۰ سال قبل مبنای مالکیت فعلی قرار گیرد، در این صورت اعراب هم می توانند مدعی حقوق تاریخی خود نسبت به اسپانیا که حدود ۸۰۰ سال تحت حاکمیت اسلام قرار داشت. امرسون حقوقدان فوق الذکر، با اشاره به ادعای مالکیت اقلیت یهود بر فلسطین می گوید:
“تنها مشروعیتی که این گروه می توانستند برای خودقائل شوند این بود که فلسطین طی قرون متمادی، موطن قدیمی یهودیان بوده است. اما به رسمیت شناختن ادعای مالکیت بر اساس حاکمیت گسسته در دو هزار سال پیش، چنان زنجیره ای از ادعاهای متناقض و غیرقابل تحقق مطرح خواهد شد که نفس اصل تعیین حق سرنوشت اعتبار خود را از دست خواهد داد.”
نکته حائز اهمیت این است که در خود هیأت حاکمه و مجالس انگیس، مخالفت های فراوانی با واگذاری سرزمین اعراب مسلمان به یهودیان و صهیونیست ها و جود داشت، اما واقعیت این بود که صهیونیست ها حاکمان واقعی انگلستان بودند و توانستند پروژه یهودی سازی فلسطین را به پیش ببرند. یک عضو مجلس لردان انگلیس به نام لرد سیدنهام  در سال ۱۹۲۲، گفته بود:
“فلسطین موطن اصلی یهودیان نیست. این سرزمین پس از یک تهاجم بی رحمانه، به دست یهودیان افتاد و آنها هرگز تما این سرزمین را به تصرف خود درنیاوردند که اکنون آشکارا خواستار آن هستند. ادعای آنها نسبت به فلسطین به هیچ وجه از ادعای فرزندان روم باستان نسبت به انگلیس معتبرتر نیست. اسرائیلی ها فلسطین را همان مدت در اختیار داشتند که رومی ها انگلستان را و رومی ها در این مدت آثار به مراتب ارزشمندتر و مفیدتری از خود باقی گذاشتند. اگر بخواهیم ادعای مالکیت مبتنی بر مالکیت هزاران سال قبل را بپذیریم، کل جهان وارونه خواهد شد.”
و بالاخره اینکه، همان گونه که رهبر فقید هند مهاتما گاندی اعلام کرده بود:
“فلسطین متعلق به اعراب است، همانگونه که انگلستان متعلق به انگلیسی ها و یا فرانسه متعلق به فرانسویان است. تحمیل یهودیان بر اعراب غلط و غیرانسانی است. آنچه در فلسطین می گذرد، با هیچ معیار اخلاقی قابل توجیه نیست.”

منبع: فرهنگ

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه