دشمن اگر می‌خواهد قدرت ارتش ایران را بسنجد بسم‌الله

فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران با بیان اینکه ارتش، سپاه و همه نیروهای نظامی و انتظامی در شرایط مناسبی به سر می‌برند، تاکید کرد: همان‌طور که حضرت آقا فرمودند، هر که می‌خواهد این توان را امتحان کند بسم‌الله.

دشمن اگر می‌خواهد قدرت ارتش ایران را بسنجد بسم‌الله

به گزارش  هشت دی نیوز به نقل از خبرگزاری صدا و سیما، امیر سرلشکر عطاالله صالحی فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران در حاشیه نماز عید سعید فطر در مصلای تهران در واکنش به اظهارات مقامات آمریکایی که به خیال خود می‌توانند ارتش ایران را شکست، دهند، اظهار داشت: این‌ها در همه آرزوهایشان در خواب طولانی به سر می‌برند و فکر می‌کنند این هم جزو آرزوهای جدیدشان است.

وی با بیان اینکه آمریکایی‌ها این آرزو را هم برای همیشه به گور می‌برند، تصریح کرد: البته منظور از ارتش، یعنی قدرت نظامی مقدم ملت ایران.

صالحی با تاکید بر اینکه ارتش، سپاه و همه نیروهای نظامی و انتظامی در شرایط مناسبی به سر می‌برند، افزود: همان‌طور که حضرت آقا فرمودند، هر که می‌خواهد این توان را امتحان کند بسم‌الله.

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
mansor
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن در پاسخ به یاوه گویی باراک اوباما رییس جمهور متفرعن آمریکا، مبنی بر اینکه :«من ‌اگر بخواهم ارتش ایران را نابود می‌کنم » مثنوی «ایران ،سرای شکوه» تقدیم می‌گردد به تمام مردان و زنان سلحشور و غیور ایران زمین. پلید اهرمن بر بلندای شب - چه جرأت بری نام ایران به لب نگفت آنکه زادت ز بد کارگی - که ایران بود خاک آزادگی نه گفتت که ایران سرای شکوه - بُوَد ملک مرد و زنانی چو کوه نه بشنوده ای قصّه زالِ زَر - که بود اوج قافش همی رهگذر از این آریایی کیانی دیار - به سودای عشق علی دل سپار از این خاک چون گلشن زرنگار - ز خون شهیدان شده لاله زار نگفتت کسی کن حذر از سِتیغ - که تسلیم ایران؛ دریغا دریغ که ایران بود خاک گردنکشان - چو خورشید تابان در کهکشان که ایران سرای امید است و شور - و قلبش تپنده به عشق ظهور به عالم تو ای شهره بر کَرکَسی - ز غوغای رستم نگفتت کسی نگفتت ز آرش، کمانگیر عشق - ز حیدر ولی خدا، شیر عشق نه خواندی که ما شیعۀ حیدریم - و دلدادۀ آن شه بی‌سَریم ندیدی به پا کربلا را به‌عِین - به سربنده‌ها نام سرخ حسین نه خواندی که چون کوس جنگش زنند - خبیثانه بر تن خدنگش زنند همه متحد گشته بر دشمن‌اند - و آماده بر جنگ اهریمن‌اند ز ایران زمین ملک مردان شیر - برآید چو از کوس جنگی نفیر زمرد و زن و کودک و خرد و پیر - تمامی تهمتن یلان دلیر ببارد به دشمن چو باران تیر - زمین را زِبَر، آسمان را به زیر نماند به‌جا کس درآن کار و زار - به‌جز لاشۀ دشمنِ تار و مار تو ای کرده بر جنگ ایران هوس - ز خاطر برفتت خروش طبس به درگاه سیمرغ ما چون مگس - تو را آن همه خرد و خواری نه بس تو را یادت آید ز طوفان شن - ندیدی که با ما بِبود اِنس وجنّ ندیدی که دانه شنی خرد و خوار سپاه تو را کرده چون تار و مار ندیدی شکوه و فَرِ اربعین - و خون‌بارش آسمان بر زمین به والفجر و فتح المبین و ظفر - ندیدی ز ایرانیان کَرّ و فَرّ تو ای ذره در پیش افلاک ما - نخواندی کهن قصۀِ خاک ما درفش کیانی چو خیزد ز جا ؟ - نماند ز دشمن نشانی به‌جا ! ز گرز گران کس نگفتت سخن - ز مردانِ مردِ دیارِ کهن ز ببر بیان کرده بر تن یلی - زمردانِ دل دادۀِ بر علی تو را آن که زادت به اهریمنی - نگفتت ز ایران بجو ایمنی نگفتت هراسیدن از روشنی - دم از جنگ ایران نباید زنی نگفتت که ایران تهمتن سراست - و عاشق‌ترین خاک بر کربلاست چه بربر، چه تاتار و رومی، عرب- ز بیم آورد نام ایران به لب به قوم یهودا شده بَردِه ای - به مسلخ مسیحا تو آورده‌ای دل از کین خوبان تو پَروَرده‌ای - به خاک دلیران طمع کرده‌ای؟! زبان در کش ای بدسگال خبیث - زنا زاده از روبه انگلیس نسب از که آورده‌ای بدسِگال - ز روباهِ پیرِ زبون، ای شُغال به خاک دلیران نظر کرده‌ای - تو سودای ایران به سر کرده‌ای نگفتت کسی این کهن سرزمین - اهورا سرشتی، بهشت برین نباشد سرای حقیرانِ پست - و مردانه پشتش نگیرد شکست سیه دیوِ شهره به بد منظری - که گفتت به لب نام ایران بری که ایران سرای دلیران بود - و جولانگه شرزه شیران بود تو ای تخمۀِ روبَهی پیر و پست - دژم خویِ بَدکار شیطان پرست در این بوم و بَر ایزدی خاک عشق - ز مردان بود سینه‌ها چاک عشق نه یک تن گذارد که خصمی زبون - نهد پا در این وادی لاله گون که ایران سرای دلیری بود - کجا اهل ذلت پذیری بود همه طوس و رستم، همه آرشیم - دلیران و شیران گردن کشیم همه بهمن و زال جنگاوریم - سر سرکشان زیر سنگ آوریم به عالم چو ما مردِ مردانه نیست - بخوان، نیزه با تیررستم یکیست بِدان تُخمۀِ رستمیم و بِکوش - که پیش دلیران بمانی خموش که تا دودمانت نگردد فنا - خرابه نگردد به کاخت بنا چو دانی نِئی با یلان هم نبرد - خموشی گزین پیش مردان مرد به پا گر بخیزد درفش کیان - نماند به‌جا دشمنی در میان به سر تا ثریا جنون تاخته - درفش کیانی برافراخته سر از تن ز دشمن جدا آوریم -و مردانه محشر به پا آوریم چو رستم نشسته به رخش سُتُرگ -چو شیران، شکسته کمرها ز گرگ درفش کیانی گرفته به کف - به تیر بلا کرده قلبت هدف زِ نیل و زِ جیحون گذر کرده مست - به تاتار و تازی چِشانده شکست کنیمت تو را روز روشن چو شب - تو را غرقه در بحر رنج و تعب تو ای چپ نگه کرده بر خاک ما - شوی گم تو در سوز کولاک ما زنیمت زمین روز روشن به پشت - به تیر و تبر نیزه و چنگ و مُشت اگر سر تمامی به دار آوریم - دریغا که ذلت به بار آوریم تمامی اگر جان ببازیم و تن - به از آن به دشمن دهیمش وطن دریغا که بر مام ایران زمین - نظر بد کند دشمن غرقه کین دریغا به ذلت دمی تن دهیم - کجا خاک ایران به دشمن دهیم تو و صد تو دیگر به میدان رزم - ندارد رهی پیش ما غیر هَزم الا بَرده زادِ یَهودا نهاد - شنودم که گفتی ز جهل و عناد به شهر غریبان ز لاف زیاد - ز اهریمنی آن دهان گشاد توانی به ایران کشی لشکری - و بر ملک شیران هجوم آوری در آری یلان را به فرمان‌بری - و مردان ایران به بند آوری و ایران به بند مذلت کشی - و بر نقش رستم به خون خط کشی و بر ارتش ما شکست آوری - و تخت کیانی به دست آوری بگیری تو ایران به جنگ آوری؟! - درفش کیانی به چنگ آوری وزیر و زبر آوری طوس را - و گردن زنی مرد ناموس را جهان گشته مسحور فحشای تو - چنین خبط اگر کرده‌ای وای تو که مردی اگر نی مُخنَّث کسی - و بر جنگ با ما نه دلواپسی بیاور گران لشکری در میان - و تازان، بیا سوی ملک کیان و ما را نشان ده به غوغای جنگ - که مردانه‌ای و نئی اهل ننگ اگر یک نشان داری از نام مرد - به ایران زمین آ، ز بهر نبرد ز رومی و تازی بیاور بسی - نما ائتلافی به هر ناکسی ز دریا، زمین، آسمان، کن هجوم - ببار آتش و خون بر این مرز و بوم ز مردی نمایان هرآن داری‌اش - به قوم یهودا رسان یاری‌اش ببینی تو تا جنگ نام‌آوران - به نام علی ما قیام آوران بیا تا ببینی تهمتن یلان - که کوبد سرت را به گرز گران چو رستم هزاران یل صف شکن - همه جان فدایی مام وطن همه، حیدر حیدر به لب پُرخروش - و از حوض کوثر بلا کرده نوش به سربسته سربَندۀِ یا حسین - و غوغا به پا کرده پرشور و شین میان بسته تیغ دودَم ذوالفقار - و رستم شکوه و علی باوقار به خصم آوریم آن‌چنان تاختن - و سرها ز تن‌ها بر انداختن که روز آورد دامن شب پناه - و ماه آورد خانه در چشم چاه که عرش و ز مین و زمان یار ماست - و دست علی خود نگهدار ماست درفش کیانی چو گردد فراز - ز وادی روم و ز ملک حجاز همه سر به پیشش فرو آورند - و اعزاز ایران نکو آورند که این بوم و بر دارد از حق سرشت - و گردیده از عشق زهرا بهشت به هر گوشِه این، خاک عنبر سرشت - فلک لاله و یاس و مریم بِکِشت کجا خاک ایران بود جای خَصم - نباشد خدا را چنین عهد و رَسم که این ملکِ زرخیزِ ایران زمین - گهر جامه کرده، بَر ابریشمین دیار یلانی چو بهرام و طوس - ز جنگ آوری آسمان را به کوس نه تن در دهد بند و زندان کس - اگر زنده باشد در او یک نفس که ایران سرای شکوه ست و فَر - و جولانگه شرزه شیرانِ نر به فتراک ما جمله آید به بند - مَه و مِهر و گردون، سِپهرِ بلند جهان دار هستی بود یار ما - و مردانه عبّاس علمدار ما کجا تخمۀ زال و رستم ز جنگ - هراسان بود از سر نام ننگ بدین بوم و بَر زنده تا یک تن است - به جانش نگهبان این میهن است نه اینجا به‌جز مقتل دشمن است - نه ایران قدمگاه اهریمن است به ایران هرآن کس کند بد نگاه - و یا کرده کوچک‌ترین اشتباه چُنان کاوه از جان گذر کرده مست - درفش کیانی گرفته به دست کِشیمش به بند و هلاکش کنیم - و بدعاقبت چون ضحاکش کنیم بگفتم که داند یهودای پست - بلور مسیحا ندارد شکست چو ایران بود مُلکِ مردانِ حق - بود ایمن از هر فنا و زَهَق به گور این برد آرزوی محال - هر آن کس که خواهد به ایران زوال که جاوید و پاینده ایران ماست - چو عاشق‌ترین خاک بر کربلاست هر آن کس که تهدید ایران نمود - به دست خود او خانه ویران نمود که بازیِّ با نره شیران بسی - خطر دارد و ترس و دلواپسی 28 تیرماه 1394 -منصور نظری- ایران سرای شکوه -تهران
در حاشیه