به مناسب سفر رهبر انقلاب به گیلان؛

بررسی مطالبات رهبر انقلاب از جوانان گیلانی/ آیت الله خامنه ای: بین معلّم و جوان یک رابطه منطقی و دائمی برقرار است

رهبر انقلاب در سفر به گیلان در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۰ علاوه بر دیدار با عموم مردم، با جوانان و فرهنگیان گیلانی نیز در مصلی رشت دیدار کردند. دیداری که روز ۱۲ اردیبهشت ماه همزمان با روز معلم برگزار شد. جوانانی که رهبر انقلاب درباره شان فرمودند: “من از دیدار و صحبت با شما، نه خسته می شوم و نه سیر”؛ اکنون هر کدام از آن ها در مسیر مشخصی از زندگی قرار گرفته اند‌. از این رو بر آن شدیم به بررسی انتظارات رهبر انقلاب اسلامی از جوانان گیلانی بپردازیم. انتظاراتی که یقینا اکنون بعد از گذشت ۲۱ سال هنوز اصیل و محوری است.

بررسی مطالبات رهبر انقلاب از جوانان گیلانی/ آیت الله خامنه ای: بین معلّم و جوان یک رابطه منطقی و دائمی برقرار است

به گزارش هشت دی، یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۰ بود که رهبر معظم انقلاب به استان گیلان سفر کرد. این اولین بار نبود گیلان میزبان آقاسیدعلی خامنه ای شده بود اما گیلانی ها اولین بار بود که شاهد حضور ایشان در قامت رهبری انقلاب اسلامی بودند.

رهبر انقلاب در این سفر علاوه بر دیدار با عموم مردم با جوانان و فرهنگیان گیلانی نیز در مصلی رشت دیدار کردند. دیدار که روز ۱۲ اردیبهشت ماه همزمان با روز معلم برگزار شد.

جوانانی که هر کدام از آن ها اکنون در مسیر مشخصی از زندگی قرار گرفته اند‌ و رهبر انقلاب درباره شان فرمودند: “من از دیدار و صحبت با شما، نه خسته میشوم و نه سیر”؛ از این رو بر آن شدیم به بررسی انتظارات رهبر انقلاب اسلامی از جوانان گیلانی بپردازیم. انتظاراتی که یقینا اکنون بعد از گذشت ۲۱ سال هنوز اصیل و محوری است.

 

بین معلّم و جوان یک رابطه منطقی و دائمی برقرار است

رهبر انقلاب در بخشی از سخنان خود فرمودند: امروز، روز معلّم است و این جلسه، جلسه جوانان است. بین معلّم و جوان یک رابطه منطقی و دائمی برقرار است. من احترام و تکریم خودم را به معلّمان عزیز عرض میکنم. معلّمان و استادان در سرتاسر کشور بدانند که من یکی از قدرشناس‌ترین مخلصان آنها هستم. کار آنها و زحمتی که بر دوش گرفته‌اند، به قدری باارزش است که هیچ بیانی – از قبیل بیانهای امثال من – قادر نیست آن را توصیف کند.

امروز، روز شهادت شهید مطهّری هم هست. او یک روحانىِ معلّم بود و شهیدِ معلمىِ خود شد… . توصیه میکنم با سخن شهید مطهّری – که همچنان سخن روز است – ارتباط برقرار کنید. یک روز همه عناصری که شهید مطهّری به عنوان یک استوانه فکری در مقابل آنها قد علم کرده بود، سرِ او ریختند؛ و از لحاظ فکری بمبارانشان کردند و از لحاظ حیثیّت اجتماعی نیز وی را مورد تهاجم قرار دادند؛ اما او یک تنه ایستاد. آن مهاجمان چه کسانی بودند؟ مبلّغان فرهنگهای وارداتىِ بیگانه گمراه کننده و دامهایی بر سر راه افکار جوانان. آن روز عمدتاً کمونیزم و برخی تفکرات لیبرالیزم غربی مطرح بود؛ امروز هم آن سخنان همچنان پابرجاست. امروز علی‌الظّاهر کمونیزم مرده است، اما آن سخنان – که معرف پایه‌های تفکّر اسلامی در جوانب مختلف است – همچنان زنده است.

رهبر انقلاب در بخشی از سخنان شان وارد موضوع جوانان شدند و گفتند: شما همان قشری هستید که موضوع جوانان را تشکیل می دهد. میخواهم در این زمینه قدری با شما صحبت کنم.

جوان مایل به استقلال است

… جوان مایل به استقلال است. جوان طبیعتاً سرش را بالا میگیرد و مایل نیست که اسیر و دنباله‌رو باشد. نظام سیاسی امروز کشور شما، نظامی است که سرش را بالا گرفته، در مقابل هیچ کس آن را خم نکرده و از توپ و تشر امریکایی ها و تهدیدهای گوناگون لحظه‌ای بیم به دل راه نداده است.

رهبر انقلاب در بخشی از این نشست فرمودند: “من در این‌جا دو حرف دارم: یک حرف با مدیران و برنامه‌ریزان کشور است؛ حرف دیگر با خود شما جوانان است.”

در اینجا کاری به سخنان رهبر انقلاب با مدیران نداریم آنچه که اینجا برای ما مهم است بیان سخنان رهبری با جوانان گیلانی است که در ادامه می آید:

جوانِ شهر با جوانِ روستا، جوانِ تهران با جوانِ دورترین شهر کشور تفاوتی ندارد. خصلتهای جوانی در همه یکسان است؛ گاهی استعداد او بیشتر هم هست. ما این را لازم داریم.

البته نمی خواهم به شما جوانان بگویم که خودتان هیچ مسؤولیتی ندارید؛ نه. این حرف را هرگز نخواهم گفت – بعداً میگویم که یک پایه مسؤولیت، خود شمایید – همچنین نخواهم گفت که همه این مشکلات باید در کوتاه مدت و زمان بسیار محدودی برطرف شود؛ نه. اینها برنامه‌ریزی میخواهد و برنامه‌ریزیها بلندمدت است. بعضی از مقاصد در ظرف سه سال، بعضی در ظرف پنج سال و بعضی در ظرف ده سال برآورده خواهد شد. منتها اگر برنامه‌ریزی نشود، نه تنها ده سال، بلکه اگر دهها سال دیگر هم بگذرد، فایده‌ای نخواهد بخشید. من هیچ کس را به شتابزدگی دعوت نمیکنم؛ نه شما را، نه مسؤولان را. نه شما پا به زمین بکوبید که چه شد، نه مسؤولان شتابزده و بلغورشده چیزی درست کنند و بگویند این هم در جواب فلانی که در فلان جا چنین مطلبی گفته؛ بفرمایید این هم برنامه ما! هیچکدام فایده‌ای ندارد.

جوان بایستی صبورانه کار خودش را – که امروز مشخص است کار او چیست – دنبال کند و مسؤولان باید مسؤولانه و مدبّرانه بنشینند و روی این مسأله، مثل یک مسأله اساسی فکر کنند. ما گاهی میبینیم که برای مسائل جزئی، زودگذر و احساسی، هیأتهایی تشکیل میشود – هیأت رسیدگی به فلان قضیه! – که اصل قضیه‌اش چیزی نیست تا یک نفر یا هیأتی بخواهد آن را تعقیب کند. باید کسانی مخصوص این فکر بنشینند و کار کنند.

معجزه انقلاب اسلامی در دهه پنجاه، و معجزه جنگ هشت ساله در دهه شصت اتّفاق افتاد. اوایل جنگ، بعضی از برادرانِ عادت‌کرده به بخشنامه‌ها و دستورالعملهای سنّتىِ نظامی، میگفتند شما چه میگویید!؟ در مقابل پنجاه تانک، پنجاه تانک لازم است.

عراق وقتی پنجاه تانک به میدان میآورد، باید با پنجاه تانک با او مقابله کرد؛ ولی ما نداریم! راست هم میگفتند؛ نداشتیم. من خودم یک شب رفتم تعداد تانکهای تیپی را که به طور سازمانی باید در حدود صدوبیست دستگاه تانک میداشت، شمردم؛ دیدم هفده تانک دارد! یک تیپ ارتشی در دُبّ حردان جلوِ نیروهای عراقی مستقر شده بود؛ اما به جای صدوبیست تانک، هفده دستگاه تانک داشت! میگفتند نمیشود؛ اما جوان ایرانی نشان داد که میشود. جوان بسیجی، جوان سرباز، جوان افسر – چه ارتشی و چه سپاهی – معجزه آفرید و نشان داد که میشود.

جوان ایرانی که در دهه‌های پنجاه و شصت آن معجزه‌ها را آفرید، چرا در دهه‌های هشتاد و نود نتواند معجزه کند؟ چرا نتواند آن معجزه عظیم را نهادینه کند و در سطح جهان گسترش دهد؟ چرا نتواند الگو شدن جوان ایرانی را برای همه جوانان دنیا به طور تردیدناپذیر ثبت کند؟ چه دلیلی دارید؟ این شدنی است.

به نظر من خود شما جوانان بزرگترین مسؤولیت را دارید؛ مسؤولیتی که میتوانید آن را انجام دهید. عزیزان من! هر جوانی دوست میدارد کشوری که در آن زندگی میکند و خاکی که از آن روییده، عزیز، سربلند، مقتدر و برخوردار از همه زیباییها و نیکیها باشد؛ دلش میخواهد جامعه متمدّنی داشته باشد؛ دلش میخواهد از پیشرفتهای علمی و عملی برخوردار باشد. این آرزوی هر جوانی است. برای این، دو راه در پیش است: یک راه واقعی، یک راه کاذب و بدلی. راه واقعی را باید پیدا کرد، زحمات آن را پذیرفت و هزینه‌اش را هم باید پرداخت.

راه واقعی چیست؟ این است که جوان ایرانی تصمیم بگیرد در زمین خود، بذر خود را بپاشد؛ از اندوخته و ثروت فرهنگی خود استفاده کند؛ اراده‌ی خودش را به کار گیرد؛ برای شخصیت و استقلالِ خود ارزش قائل شود؛ جامه عاریت نخواهد و دنبال تقلید و عاریه‌گیرىِ الگوهای بیگانه نباشد.

تمدّن واقعی برای مردم ما تمدّن ایرانی است؛ تمدنی است که متعلّق به خود ماست؛ از استعدادهای ما جوشیده وبا شرایط زندگی ما در هم آمیخته و چفت شده است. راه حلّ حقیقی، راه حلّ بومی است. باید بذر سالمِ خودمان را بپاشیم و مراقبت کنیم تا سبز شود؛ دنبال تقلید از این و آن نباشیم؛ دنبال سخن گفتن با زبان و لغت بیگانه و عاریه گرفتن از تجربه‌های دست چندم آنها نباشیم. نه این‌که از فرآورده‌های علمی دیگران بهره نبریم؛ چرا، صددرصد معتقدم که باید از همه تجربه‌های علمىِ بشری بهره برد. پنجره‌ها را نمیبندیم؛ هرکس که در دنیا کار خوبی کرده، آن را انتخاب می کنیم.

من یک وقت گفتم که فرق تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی چیست. تهاجم فرهنگی، یک امر منفی است؛ اما تبادل فرهنگی، یک امر مثبت است. یک وقت هست که یک انسان برای این‌که کمبودی را در بدن خودش برطرف کند، میگردد و غذا و داروی مناسب را – آن چیزی که به دردش میخورد – از هر جایی که گیرش آمد، پیدا میکند و با میل خود آن را داخل کالبدش میریزد. یک وقت هم هست که نه، ما انتخاب نمیکنیم؛ دست و پای ما را میگیرند، یا بیهوشمان میکنند، یا مستمان میکنند و چیزی را که خودشان میخواهند – نه آن چیزی که ما لازم داریم – در بدن ما تزریق میکنند. آیا اینها با هم فرق ندارد!؟ من میگویم ملت ایران نباید خودش را لَخت بیندازد تا دشمن با مدرنترین شیوه‌ها، آنچه را که خودش میخواهد، از تفاله‌های دست دومِ فرهنگش به جسم ملت ایران تزریق کند.

یک روز عدّه‌ای غربزده چشمهای خود را بستند و گفتند ما باید همه چیز را از غرب بگیریم. آنها چه چیزی را از غرب گرفتند؟

منشا عمده موفقیت های اروپایی ها خطرپذیری است

یکی از خصوصیات خوبی که اروپاییها دارند، خطرپذیری است. منشأ عمده موفقیتهای آنها این بوده است. آیا غربزده‌های ما این را گرفتند و به ایران آوردند؟ آیا ایرانیها ریسکپذیر شدند؟

خصوصیت خوب دیگر آنها عبارت از پشتکار و از کار نگریختن است. آیا آن را به ایران آوردند؟ بزرگترین و ماهرترین مکتشفان و دانشمندان غربی کسانی اند که سالهای متمادی با زندگیهای سخت در اتاق خود نشستند و چیزی را کشف کردند. انسان وقتی زندگی آنها را میخواند، میبیند چگونه زندگی کردند. آیا این روحیه تلاشِ خستگیناپذیرِ فقط برای علم را به ایران آوردند؟ اینها بخشهای خوب فرهنگ غربی بود. اینها را که نیاوردند؛ پس چه چیزی را آوردند؟ اختلاط زن و مرد و آزادىِ عیّاشی و پشت میز نشینی و ارزش کردن لذّات و شهوات را آوردند!

رضاخان قلدر وقتی خواست از غرب برای ما سوغات بیاورد، اولین چیزی که آورد، عبارت از لباس و رفع حجاب بود؛ آن هم با زور سر نیزه و همان قلدرىِ قزّاقىِ خودش! لباسها نباید بلند باشد؛ باید کوتاه باشد؛ کلاه باید این‌طوری باشد؛ بعد همان را هم عوض کردند: اصلاً باید کلاه شاپو باشد! اگر کسی جرأت میکرد غیر از کلاه پهلوی – کلاهی که آن موقع با این عنوان شناخته میشد – کلاه دیگری سرش بگذارد، یا غیر از لباس کوتاه چیزی بپوشد، باید کتک میخورد و طرد میشد. این چیزها را از غرب گرفتند! زنها حق نداشتند حجابشان را حفظ کنند؛ نه فقط چادر – چادر که برداشته شده بود – اگر روسری هم سرشان میکردند و مقداری جلوی چانه‌شان را میگرفتند، کتک میخوردند! چرا؟ برای این‌که در غرب، زنها سربرهنه میآیند! اینها را از غرب آوردند. چیزی را که برای این ملت لازم بود، نیاوردند.

علم که نیامد، تجربه که نیامد، جِدّ و جهد و کوشش که نیامد، خطرپذیری که نیامد – هر ملتی بالاخره خصوصیات خوبی دارد – اینها را که نیاوردند. آنچه را هم که آوردند، بی دریغ قبول کردند. فکر و اندیشه را آوردند، اما بدون تحلیل قبول کردند؛ گفتند چون غربی است، باید قبول کرد. فرم لباس و غذا و حرف زدن و راه رفتن، چون غربی است، بایستی پذیرفت؛ جای بروبرگرد ندارد! برای یک کشور، این حالت بزرگترین سمّ مهلک است؛ این درست نیست.

با مغزِ خود فکر کنید؛ با چشمِ خود ببینید

راه حلّ واقعی این است که یک ملت خودش باشد؛ با مغزِ خودش فکر کند؛ با چشمِ خودش ببیند؛ با اراده خودش انتخاب کند؛ آنچه را هم انتخاب میکند، چیزی باشد که برایش مفید است. ما باید با حفظ تمدّنمان، با دست و بازوی خود کار کنیم و فقط ترجمه، کارِ منحصر ما نباشد.

راه حلّ واقعی این است که یک ملت با دست خود، کار کند؛ برای خود، کار کند؛ با فکر و مغزِ خود بیندیشد و اجتهاد کند و با ابتکار خود پیش برود؛ ضمن این‌که از همه تجارب هم استفاده کند.

راه حلّ کاذب چیست؟ راه حلّ کاذب این است که یک ملت به تغییر ظاهری دل خوش کند و از حرکت عمیق رو برگرداند. یک وقت میبینید آدمی هست که نه معلوماتی دارد، نه سوادی دارد، نه اراده‌ای دارد، نه تجربه‌ای نشان داده، نه کاری از او برمی‌آید؛ لباس و آرایش و شکل خودش را شبیه فلان هنرپیشه یا فلان جوان غربی کرده است. این راه حلِّ کاذب است. آیا شما با این کار، متمدّن شدید و تحولّ پیدا کردید!؟

دنبال تقلید نباشید

…. جوانان عزیز من! فرزندان من! دنبال تقلید نباشید. بر روی شیوه و راهی که در آن ذهن و اراده و ایمان شما قوی می شود و اخلاق شما پاک و آراسته میگردد، فکر کنید. آن‌گاه شما عنصری خواهید بود که مثل یک ستون، سقف مدنیّت این کشور و تمدّن حقیقی این ملت بر روی آن قرار میگیرد.

من به شما عرض کنم، امروز دستگاه های تبلیغاتىِ فوق مدرن غربی – بخصوص امریکایی و صهیونیستی – برای ذهنها و فعّالیتها و احساسات و اراده شما طرح عملیاتی تهیه میکنند.

خیال نکنید آنها غافل نشسته‌اند و این سی میلیون جوان را در کشور ما نمیبینند. آنها این سی میلیون جوان را میبینند؛ آنها برای کار و هدفِ خودشان مشغول برنامه‌ریزی هستند؛ آنها برای اخلاق و فکر و عقیده و ایمان جوان ما برنامه‌ریزی میکنند.

خطرات یک نسل بی خاصیت

خیلی از حرفهایی که گاهی در فضای مطبوعاتی یا فرهنگی کشورمان زده میشود، تفسیرش این است و با این دید قابل تحلیل است. آنها میخواهند نسلی که الگوی جوانان فداکارِ برجسته دنیا شد، به یک نسل بی خاصیت تبدیل شود.

شما امروز فلسطین را نگاه میکنید و به هیجان میآیید. این دختر عزیز ما میگوید که ای کاش مدّ نگاه ما به فلسطین میرسید. میدانید فلسطینیها از چه کسی یاد گرفتند؟ پنجاه سال است که فلسطین اشغال شده است؛ بیست سال و پنجاه سال پیش هم فلسطین جوان داشت. این جوان فلسطینی که این گونه به میدان آمده، از چه کسی یاد گرفته و الگوی او کیست؟ الگوی او جوانِ مبارزِ مؤمنِ بااخلاصِ لبنانی است. این را من نمیگویم، خودشان میگویند. در تظاهراتی که در نوار غزّه و ساحل غربی رود اردن – که منطقه فلسطینینشین است – راه میاندازند، عکس رهبر حزب‌الله لبنان – سید حسن نصرالله – را سر دست بلند میکنند و راه میبرند. آنها پرچم حزب‌الله لبنان را روی گنبد مسجدالاقصی نصب کردند. البته صهیونیستها نگذاشتند آن‌جا بماند، اما آنها آمدند نصب کردند. بنابراین او شد الگوی جوان فلسطینی. تلویزیون «المنار» حزب‌الله لبنان – که به نظرم روزی بیست ساعت برنامه پخش میکند – بیشترین بینندگانش در داخل فلسطین اشغالی هستند! نه فقط برنامه‌های آن را میبینند، بلکه مثل تشنه، جرعه، جرعه‌اش را مانند آب گوارا مینوشند.

الگوی جوان لبنانی چه کسی است؟ حزب‌الله لبنان از کجا جوشید؟ او روی کدام سرزمین رویید؟ الگوی او شمایید. او همین شعارهای شما را میدهد؛ همین کارهای شما را میکند؛ همان پیشانیبند شما را به پیشانیاش میبندد؛ مثل رژه نظامی بسیج، رژه میرود. بنابراین الگوی آن جوان، سرداران و رزمندگان شهیدی هستند که در خود گیلان امثال آنها را کم نداریم. آنها فداکاری و برای خدا حرف زدن و برای خدا کارکردن را از اینها یاد گرفتند.

شهید املاکىِ شما – جانشین فرمانده لشکر گیلان – وقتی در میدان جنگ در معرض بمباران شیمیایی بود و بسیجىِ بغل دستش ماسک نداشت؛ او ماسک خودش را برداشت و به صورت بسیجىِ همراهش بست! قهرمان یعنی این. البته هر دو شهید شدند؛ اما این قهرمانی ماند؛ اینها که از بین نمیرود؛ «ولا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء»؛ (۱) اینها زنده‌اند؛ هم پیش خدا زنده‌اند، هم در دل ما و در فضای زندگی و ذهنیّت ما زنده‌اند.

پدر شهیدی از همین شهرهای گیلانِ شما، وقتی جوانش را با گلوی بریده از جبهه برگرداندند، گلوی بریده بچه‌اش را بوسید؛ اما آه نکشید! اینها الگوست. این الگوها را از من و شما بگیرند و قدر این چهره‌ها را در چشم من و شما بشکنند، بعد به جایش الگوهای دروغین و جعلىِ خودشان را بیاورند؛ ارزشهای ما را بگیرند، ارزشهای خودشان را جایگزین کنند.

امروز رسانه‌های غربی با برنامه‌ریزیهای میلیاردی، در تبلیغات رسانه‌ای خود – چه در تلویزیونشان، چه در رادیوشان، چه در مصاحبه‌هایی که دائماً میکنند و متأسّفانه بعضی از عناصر داخلی هم فریب آنها را میخورند و اسیر و نوکر آنها میشوند؛ حرفهایی که آنها مایلند، اینها بر زبان جاری میکنند – میکوشند تا به شما جوانان ایرانی تفهیم کنند که یک ظرف خالی هستید و مظروف ندارید؛ مظروف شما را ما باید بدهیم؛ ما باید این ظرف را پُر کنیم؛ شما امروز این مایه را ندارید، دیروز هم نداشتید، طبعاً فردا هم نخواهید داشت! تاریخ شما را هم منکر میشوند؛ میخواهند گذشته شما را هم زیر پا لگد کنند؛ نه فقط تاریخِ قدیمِ چند صدساله را، بلکه تاریخِ بیست‌ساله اخیر را هم میخواهند زیر پا لگد کنند و آن را انکار نمایند.

آنها میخواهند فرهنگ‌سازی و الگوسازی کنند؛ آنها میخواهند جوان ایرانی و نسل نوی ایرانی، یک نسل تحقیرشده توسریخور باشد تا بتوانند روی او سوار شوند و به او دیکته کنند و آن کاری را که آنها میخواهند، انجام دهد. برای این‌که کسی را به زیر مهمیز بکشند، بهترین راه این است که بگویند تو چیزی نیستی، تو کسی نیستی و گذشته‌ای نداری. مفاخر یک ملت را انکار میکنند، برای این‌که او احساس کند چیزی نیست.

میرزا کوچک، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا – یعنی روسها و انگلیسیها – یک «نه» ی بزرگ گفت. نه با روسها ساخت، نه با انگلیسیها؛ اما در کنار او کسانی بودند که میخواستند با دستگاه حکومتِ آن روز – بعد هم با رضاخان که تازه میخواست سرِ کار بیاید – مبارزه کنند، اما به روسها پناه می‌بردند؛ به باکو رفتند و بند و بستهایشان را کردند و به ایران برگشتند و سرسپرده آنها شدند. اما میرزاکوچکخان قبول نکرد و حاضر نشد سازش کند؛ او، هم با انگلیسیها جنگید، هم با قزّاقهای روس جنگید، هم با لشکر رضاخانی – و قبل از رضاخان، آن کسانی که بودند – مبارزه کرد؛ با احسان‌الله‌خان و دیگران هم کنار نیامد.

وقتی جوان گیلانی سرِ قبر میرزاکوچک خان میرود و میبیند این مرد تنها، این مرد باایمان و باصفا، اگرچه در وسط جنگلهای گیلان در مظلومیت مُرد، اما شخصیت خودش را در تاریخ ایران تثبیت کرد؛ مُرد، اما یک مشعل شد. ما در دوران مبارزه خودمان، هر وقت نام میرزاکوچکخان را به یاد می‌آوردیم و شرح حال او را میخواندیم، نیرو میگرفتیم. او از همت و اراده و شخصیت و هویّت خود خرج کرد، برای این‌که به یک نسل هویّت و شخصیت و نیرو و اراده ببخشد. این بسیار ارزش دارد.

امثال او تعدادی بودند که در غربت مبارزه کردند، در غربت هم مُردند؛ اما میبینید که امروز غریب نیستند. جریان تاریخ، جریان عجیبی است. نگذاشت و نخواهد گذاشت شیخ فضل‌الله‌ها و میرزاکوچکخان‌ها و خیابانیها و امثال اینها، همچنان که غریب مُردند، غریب بمانند. دشمنان میخواهند این مفاخر را از دست جوان ایرانی بگیرند.

راجع به نیازهای جوانان، زیاد صحبت میشود. من گفته‌ام، قبل از من هم گفته‌اند؛ اما میدانید از نظر من مهمترین نیاز جوان چیست؟ نیاز عمده جوان، هویّت است؛ باید هویّت و هدف خودش را بشناسد؛ باید بداند کیست و برای چه میخواهد کار و تلاش کند. دشمن میخواهد هویّت جوان ایرانی را از او بگیرد؛ اهداف را از بین ببرد؛ افقها را تیره کند؛ به او بگوید تو یک موجود حقیر و محدود هستی؛ پیش من بیا تا تو را زیر بال بگیرم. معلوم است؛ کشور ثروتمند ایران و منطقه بسیار مهم و راهبردی ما و تأثیرات فراوانی که این ملت از همه سو میتواند بگذارد، همه از طریق تحقیر شخصیت جوانها، در مشت دشمن می‌آید. امروز برنامه دشمن نسبت به شما جوانها این است؛ خیلی باید بیدار باشید. این حرفها را به شما نمیزنم تا معنایش این باشد که مسؤولان کشور در قبال نسل جوان مسؤولیتی ندارند؛ چرا، آن را قبلاً گفتم؛ آنها هم مسؤولند؛ مسؤولیتهای آنها به جای خود؛ اما شما هم مسؤولید.

من عمرم را در میان جوانان گذرانده‌ام. از دورانی که خودم جوان بودم، با جوانان دانشگاهی که خارج از محیط ما بودند، ارتباط برقرار کردم؛ تا امروز هم ارتباط من با جوانان قطع نشده است. بنابراین میدانم حال و هوای جوانی چیست و امروز در فضای جوانىِ ما چه میگذرد؛ اما معتقدم نسل کنونىِ امروز این قدر هم آسیب‌پذیر و شکننده نیست؛ این را بد فهمیده‌اند. این نسل در محیطی بار آمده که از محیط سی سال و سی و پنج سال قبل به مراتب پاکیزه‌تر و بهتر است.

کسانی که در این محیط متولّد شده‌اند، به برکت هدایت دینی توانستند آن کار عظیم را انجام دهند و آن ایمانهای پولادین و استوار را عرضه کنند. من معتقدم که این نسل نسبت به آن نسل، در محیط بهتری پرورش یافته و آمادگیها و آگاهیهای به مراتب بهتر و بالاتری دارد. بنده وقتی حدود بیست سالم بود، هرگز آگاهیهایی که امروز شما جوان بیست ساله دارید، نداشتم. امروز جوان ایرانی، آگاه و بامعرفت و بصیر و سیاسی و اهل تحلیل است و از همه بالاتر باایمان است.

چه چیزی موجب میشود که با این بمباران های فرهنگی که سال گذشته در مجموعه‌ای از مطبوعات زنجیره‌ای علیه مذهب و علیه فکر مذهبی و علیه انقلاب و علیه امام و علیه همه چیز صورت گرفت، وقتی روزهای اعتکاف ماه رجب فرا رسید، مسجد دانشگاه تهران جزو شلوغترین مراکز اعتکاف شود؟ چه کسی به جوانان گفت بروید اعتکاف کنید؛ سه روز روزه بگیرید و از مسجد بیرون نروید و وقتتان را در آن‌جا به عبادت و ذکر و دعا و تضرّع و توسّل بگذرانید؟ چه کسی به جوانان بخشنامه کرده بود؟ من خبر دارم که در رشت هم مساجد و مجامعی وجود دارد که قبله امید جوانان است؛ به آن‌جا میروند و استفاده معنوی می برند… .

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه