نامه ای برای رییس جمهور؛

مادر سالخورده گیلانی: قربان رئیس جمهورم بروم؛ ببینم چه می کند برای بیکاری پسر ۳۶ساله ام!

گفتم: مادر برای دیدن رئیس جمهور میروی؟ گفت: بله، قربان رئیس جمهورم بروم، میروم تا ببینم چه می کند برای بیکاری پسر ۳۶ساله ام، نامه هم‌نوشته ام میروم تا بگویم دخترم هر ماه ۵۰۰هزارتومان اجاره خانه می دهد آن هم در این اوضاع که همه چیز ۲. ۳ برابر گران شده است.

مادر سالخورده گیلانی: قربان رئیس جمهورم بروم؛ ببینم چه می کند برای بیکاری پسر ۳۶ساله ام!

۸دی: امروزم با عزم رفتن به ورزشگاه تختی آغاز شد. روزی که از ابتدا برایم دردسر آفرید! از صادر نشدن کارت خبرنگاری برای ورود به جایگاه خبرنگاران تا پیدا نشدن ماشینی که بتوانم حداقل به نزدیک ترین مکان ممکن به ورزشگاه لاهیجان برساند تا با پیاده روی چندکیلومتری از میدان انتظام لاهیجان به محل قرار برسم.

پس از نفس گرفتن از مسیری تقریبا طولانی چشمم به پیرزنی با عصا افتاد به قدری آرام قدم برمیداشت که گمان کردم اگر دستم را پشتش نگذارم بین زمین و آسمان معلق می شود.

گفتم: مادر برای دیدن رئیس جمهور میروی؟ گفت: بله، قربان رئیس جمهورم بروم، میروم تا ببینم چه می کند برای بیکاری پسر ۳۶ساله ام، نامه هم‌نوشته ام میروم تا بگویم دخترم هر ماه ۵۰۰هزارتومان اجاره خانه می دهد آن هم در این اوضاع که همه چیز ۲. ۳ برابر گران شده است.

با دلی آکنده از اندوه از مروارید های چشم مادر سالخورده در هنگام گفتن از پسر بزرگ بیکارش از او جدا شده و به پیرمرد خسته و درمانده ای چشم دوختم.

به او گفتم پدر جان! گفت: من پدر هیچ کسی در این دنیای بزرگ نیستم! با لبخند تلخ گفتم خب حاج آقا! برای دیدار با رئیس جمهور می روید؟ گفت: بله اما نمیدانم از کدام طرف باید رفت. گفتم حاج آقا از کجا پیاده ای؟ این همه راه خسته نشدی؟ گفت: رئیس جمهورمان است دیگر برای خودمان است می رویم تماشا، کار کند یا نه فعلا برای ایران است و ما وظیفه داریم برویم.

از او دور شدم و ضرب المثلی در ذهنم پررنگ تر از همیشه شد … آش کشک خاله است دیگر…

کمی دیگر از مسیر را رفتم از ماموران نیروی انتظامی که آدرس خواستم گفتند پیاده روی برای شما جوانان خوب است مستقیم بروید.

دو نوجوان پسر که با قدم های کوتاه اما تند می رفتند و به هم می گفتند اگر امیر می آمد حتما با رئیس جمهور حرف میزد، امیر همیشه معترضه پس باید می آمد
با لبخند سراغشان رفتم پرسیدم از طرف مدرسه آمدید؟ بعد از مِن مِن کردن گفتند که نه امروز همه کلاس مدرسه و کلاس را پیچاندیم چون هشتم و نهمی هارا آوردند اما مارا نه.

گفتم: به حرف های رئیس جمهورتان گوش می دهید؟ گفتند: میشنویم اگر خوب بود گوش میدهیم و اگر بد بود نه؛ و من با فکر بازی حرفه ای این پسر با کلمات، سرعتم را کم کردم.

خب… بالاخره به محل مورد نظر رسیدم … از وصف حال اینجا نوشتن سخت است هر کس یا نامه و نوشته خود را در دست دارد یا در حال نوشتن است.

از چشمان اشکبار بانویی در حال نوشتن نامه نمی شود گذشت، می شود؟ به سراغش که رفتم بی هیچ مقدمه ای با لهجه شیرین شهرش گفت می نویسم اگر خواند که خداراشکر اگر نه دِین اشکهایم بر گردنش است حداقل دلم خوش است که نامه دادم و می گویم ای مردم همه بیایید، بیایید تا یکصدا باشیم و از دردها بگوییم.

در فاصله چند قدمی‌ تا ورزشگاه تختی لاهیجان چند نفری بسیار خوشحال از زندگی و عده کثیری بسیار ناراحت از وضعیت اقتصادی و اجاره خانه و غم بیکاری مرد خانه‌شان بودند، براستی که چه راحت شکاف نه گسستگی عمیق طبقات جامعه در اینجا احساس می شود.

به آهنگ شاد درحال پخش ورودی ورزشگاه و چشمان غم بار پیرزن اول راه می اندیشم و به طرف دو دختر دبیرستانی می روم و از خواسته هایشان پرسیدم که گفتند: از رئیس جمهور می خواهیم عدالت را اجرا کنند، اجناسی که مردم نیاز دارند را ارزان کنند و صدای مارا بشنوند.

سراغی از نامه میگیرم که دوستش گفت من نه اما پدرومادرم چندروز است نامه خود را هر روز تغییر می دهند.

خانومی هم می گفت: بارها به رهبری و رئیس جمهور نامه داده و جواب هم گرفته اما داخل استان برایش کاری نکردند!

کنار سبزه نشسته و به آهنگ محلی رعنا گوش داده و رفت و آمد مردم را از نگاه می کنم تا ورودی ورزشگاه باز شود و رئیس جمهور کشورم را ببینم اگرچه نامه ای ندارم اما دل پر حرف و درد که دارم…

 

ریحانه خداجو

* عکس تزیینی است

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه