قربان صحرائي چاله‌سرائي
به بهانه بازگشت شهيد بي‌سر، محسن حججي؛

خبر آمد که از شام بلا خواهی آمد / بر حرمت او قامت افلاک خم است

تو حجت خدا بر ما شده‌ای در این زمانه مخلوط از حقیقت و مجاز و به هم آمیخته حق و باطل. گویی خدا به این همه حجت و برهان که در تو جمع کرده است با مردم سخنها دارد.

خبر آمد که از شام بلا خواهی آمد / بر حرمت او قامت افلاک خم است

این‌بار نسیم صبا عطری دلاویز با خود آورده است، عطری متفاوت و از مسیری متفاوت، مسیری که زینب سلام‌الله علیها طی کرد تا پیام عاشورا را به گوش عالم در همه اعصار برساند.

اینک عطری از شامات می‌رسد.

بله، نسیم صبا شمیم خبری را بر مشام مشتاقان حلول داده است که دیدگان منتظر یک ایران، چشم به راه و  مشتاق دیدارش به انتظار نشسته است.

گویی ستاره‌ای از غرب طلوع می‌کند که با خود عطر حسین سرجدا را از حریم بانوی حماسه و ایثار به ارمغان می‌آورد.

به تو می‌گویم ای شهید سر از پیکر جدا، ای حججیی که راز و رمزهایی شگرف در این رفت و آمدت هست.

ای سبز رفته و سرخ برگشته، چه زیبا رفتنی داشتی و عجب سرخ آمدنی.

تو آن روز که راهی شام بلا شدی و با سر دادنت، بلایی به جان میلیون‌ها عاشق حسین علیه‌السلام انداخته‌ای، جانسوز. بلایی که آرزوی هزاران شیفته‌ی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام است.

یک تنه حماسه‌ای را برای ملتی به تماشا گذاشتی که ۱۴ قرن است با هر زبانی که برایش میسر است آن حماسه را می‌سراید؛ حماسه روز واقعه، حماسه دشت عطش و عرفان، حماسه جاوید عاشورا در عرصه نابرابر کربلا.

این ملت قرن‌هاست که آن صحرا را در روز واقعه تصوّر و تجسم می‌کند و تو چه زیبا آن را از دنیای خیال بیرون آوردی و مقابل دیدگان میلیون‌ها شیفته و مشتاق به واقعیت روزآمد تبدیل کردی و چه زیبا به تصویرش کشیدی.

دشت سوزان و تفتیده، خیمه‌های آتش‌گرفته،  پیکرهای بر زمین افتاده، خنجر آهیخته، لب‌های خشکیده، سیمایی مستحکم و راضیه مرضیه، شمر سرخ‌پوش با صورتی پر آبله، و … و اینها همه حقایقی است که قرن‌هاست در تخیل به تماشایش نشسته‌ایم اما تو آن تخیل را به عیان مقابل دیدگانمان به واقعیت مبدل کردی.

ای شهید بی‌سر!‌ تو کاری کردی کارستان؛ کارستانی که سبب می‌شود دیگر هرکس از منظر خویش آن را تصور و تخیل نکند بلکه هرگاه از حماسه و حضور روز واقعه سخن به میان آید همگان یک صحنه واحد را به تماشا بنشینند.

ای اسطوره ایثار! اینک قریب به یک ماه است که تو با حماسه‌ای که سرودی، زلزله‌ای را به جان ملتی انداختی که بر قلوبشان مُهرِ مِهرِ حسین و زینب و عباس علیهم‌السلام حکّ است؛ زلزله‌ای که آرام و قرار مشتاقان حسین مظلوم را متلاطم کرده است.

حال خبر رسیده که از شام بلا خواهی آمد.

ملت می‌داند چه در سر داری، سری که در پیکر نیست، همین است راز پیکر بی‌سر و سر بی‌پیکر. رازی که آرامش دلهای ملتی را به هم می‌ریزد و میلون‌ها سر به احترام و اعزازت دست تعظیم بر سینه می‌ساید.

اینک در آستانه ایامی می‌آیی که اسماعیل به قربانگاه منا می‌رود و مسلم به بام دارالاماره کوفه.

و آن حج‌گزار با حجی ناتمام به سوی نینوا.

اینکه تو «حججی» هستی هم قصه‌ای اسرارآمیز است. گویی تو لبریز از حجت‌هایی هستی از این همه برهان آشکار که عادت کرده‌ایم نبینیم. همان است که به فرموده رهبر عظیم‌الشأن تو حجت خدا بر ما شده‌ای در این زمانه مخلوط از حقیقت و مجاز و به هم آمیخته حق و باطل. گویی خدا به این همه حجت و برهان که در تو جمع کرده است با مردم سخنها دارد.

تنها «حججی»بودنت کافی بود تا حجت‌های فراوانی باشی برای دنیای پر از مجاز و حقیقت؛ اما تو محسن هم هستی. نمونه‌ای از همان محسنی که پهلوی مادرش را شکستند به جرم سپر ولایت شدن. در آن پیکار، هم محسن شهید شد و هم مادر، پهلوشکسته. اما تو چه زیبا تکرار حماسه کردی در مسیر ولایت، هم پهلویت زخم کین برداشت و هم «محسنِ شهید» شدی برای ایران ولایتمدار و حسینی.

ای شهیدی که از سفر شام بلا رهسپار کشور امام رضائی! گاهی خیال می‌کنم تو از اول شهید بودی و ما تو را نشناخته بودیم و معمولی و بی‌تفاوت از کنارت می‌گذشتیم. حال که خنجر بر حنجر نفس زدی و سر به آستان دوست سپردی و خنجر کین حنجر اسماعیلی‌ات را در مسیر عشق به ولایت و راه حسین مظلوم و ذوب در خدا شدن ذبح کرد، شهادتت مقابل دیدگانمان آشکار گشت.

گویی از همان اول عاشق خدا بودی و  نفْس را در راهش شهید کرده و باطنت را به او سپرده بودی و کسی چه می‌دانست در آن سَرِ سبزت چه شور سرخی برپا و شعله‌ور است. اما ناگهان خدا عاشقیت را رسوا کرد؛ رسوای عالم و آدم. تو گویی خدا هم عاشقت بود و پرده بر انداخت تا رابطه این عاشق و معشوق و عشق‌بازی بر سر هر کوی و برزنی شهره عام و خاص شود تا مگر بازار این معاشقه رونقی روزافزون گیرد.

آدم نمی‌داند به این رسواییت حسودی کند یا غبطه خورد. عجب قیامتی برپا کرده‌ای ای خوش‌مرام.

زهی به سعادتت که چه  دلکش نرد عشق باختی و خوش درخشیدی و چه زیبا در آغوش سرور شهیدان بی‌سر، سرفرازانه جا خوش کردی و جاودان شدی.

گزارش رسیده در آستانه محشر محرم راهی حسینیه‌ای به وسعت ایران خواهی شد آن هم از سفر شام بلا. می‌دانی محرم امسال ایرانیان را رنگ و بوی دیگری داده‌ای؟ آنان تن بی‌سری را استقبال خواهند کرد که تنها یک روضه یک خطی دنیایی از اسرار را هویدا و عالمی دیگر از رازها را در دلها ایجاد خواهد کرد:

«این تن بی‌سر  از کجا آمده، از سفر شام بلا آمده».

«حسینیه ایران» محرم امسال با زینبی همراهی خواهد کرد که پس از چهارده قرن در میان لبیک‌گویان حسین‌اش، کسی پیدا شده تا مو به مو، پا جای پای سرور و ارباب بی‌کفن بگذارد و سر راه داور دهد تا خدا سردارش کند.

ای شهید بی‌سر با تمام عجزم باید اعتراف کنم:

در وصف شهید هرچه بگویم کم است

مهمان خدا گشته و مرغ حرم است

آنگه که شهید پر گشاید به ملکوت

بر حرمت او قامت افلاک خم است

به امید شفاعتت ای شهید بی‌سر،‌ محسن حججی عزیز.

 

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه