گزارش ۸دی نیوز از شهید شاخص محمد کاظمی پور / معلمی که به وطن اصلی خود بازگشت

بالأخره او هم پرواز کرد دیگر طاقت ایستایی نداشت و تصمیم خود را گرفت و رهسپار جبهه های حق علیه باطل شد دو سه باری مشرف به جبهه شد اما توفیق شهادت دست نداد.

گزارش ۸دی نیوز از شهید شاخص محمد کاظمی پور / معلمی که به وطن اصلی خود بازگشت

به گزارش ۸دی نیوز، شهید بزرگوار محمد کاظمی پور دهبنه همانگونه که از نام مبارکش پیداست زادگاهش روستای سرسبز ی است در گیلان علوی به نام دهبنه نام پدرش مصیب ، مصیبی که در محل دفن آینده خود زیر درختی در مسجد پایین محله دهبنه قرآن می خواند و کسی نمی دانست چرا و شاید او می دانست قرار است خانه او که إن شاء الله غرفه من غرف الجنه بود آنجا باشد.

گزیده ای از زندگینامه شهید معزز معلم بسیجی محمد کاظمی پور دهبنه؛

unnamed

بسم رب الشهداء و الصدیقین

وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ۞ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ

شهید بزرگوار محمد کاظمی پور دهبنه همانگونه که از نام مبارکش پیداست زادگاهش روستای سرسبز ی است در گیلان علوی به نام دهبنه نام پدرش مصیب ، مصیبی که در محل دفن آینده خود زیر درختی در مسجد پایین محله دهبنه قرآن می خواند و کسی نمی دانست چرا و شاید او می دانست قرار است خانه او که إن شاء الله غرفه من غرف الجنه بود آنجا باشد.

 

تاریخ پای به دنیا نهادنش، ۰۴/۱۲/۱۳۳۸ بود دریک خانواده مذهبی و از مادری فداکار که حقیر شاهد دانه دانه فداکاریهایش بودم. میمرد برای پسرش تاب دوری او را نداشت اما محمد این کودک بی قرار مال جای دیگری بود، او متعلق به این عالم نبود.

تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش با بهترین نمرات گذراند و بالأخره ۱۰ ساله بود که پدرش را از دست داد که شاید رسم بزرگ شدن و بزرگ ماندن چشیدن طعم تلخ و شیرین یتیمی است داغ بی پدری او را آبدیده کرد و نگاهش را به عالم متفاوت ، از کودکی اهل کار و تلاش و خدمت ، خواهرش که عمه ما باشد می گفت کار هر روزه او و مهدی بریدن علف برای دام ها بود و این کار هیچ وقت ترک نشد از کودکی به اهالی محل در همان نوجوانی کمک می رساند که در زبان محلی ما می گویند یاور، در شالیزارها برای دروی برنج و برداشت آن و… یاور دادن یعنی تو برای کسی مجانی کار کنی و او هم بیاید در شالیزار تو کمک دهد اما محمد می رفت بدون چشم داشت به کمک صاحب مزرعه.

در هنرستان تحصیل خود را در رشته برق الکتروتکنیک ادامه داد و جزء هنرجویان برتر هنرستان شهید چمران بود و دیپلم خود را با نمره عالی از آن هنرستان گرفت دیگر کم کم بوی امام داشت در ایران می پیچید مثل غالب جوانهایی که از بوی خوش امام مست شده بودند او هم مست شد در قبل از انقلاب از متولیان راه اندازی راهپیمایی های اعتراضی علیه حکومت طاغوت بود ا اولین کسانی بود که رساله عملیه حضرت امام را به روستا آورد و خیلی از جوانان هم دوره خود را با امام و افکار امام آشنا کرد مسئول پخش اعلامیه ها در بین مردم بود و مانند چراغ برای مردم نورافشانی می کرد طوری که بعضی از بزرگان استان الان اذعان دارند که در پرورش و تربیت آنها  نظر مکتبی شهید محمد نقش داشته است.

unnamed(1)

صدای امام او را بی قرار می کرد می دانشت امام بوی مهدی می دهد. بنیانگذاران تعاونی روستا برای خدمت رسانی به قشر محروم بود در آمد تعاونی روستا را در راه عام المنفعه هزینه می کرد. موسس پایگاه مقاومت بسیج امام سجاد (ع) دهبنه بود همان پایگاهی که بعد ها پرورش دهنده شهیدان زیادی من جمله شهید محمود طهماسبی و جمشید کلانتری و علی نقی رازقی و محمد ابراهیم پرور و جانباز سرافراز شهید زنده مهدی کاظمی پور معاون عملیات سپاه قدس گیلان و این اواخر شهید عزیز ما شهید یوسف فدائی نژاد هم از ثمرات آن هم از ثمرات آن شجره طیبه بود ثابت و فرعها فی السماء.

 همه نیروهای ارزشی روستای دهبنه اگر نگوییم همه بسیاریشان خودشان خودشان را مدیون شهید محمد می دانند  هر چند او بی ادعا خادمانه خدمت می کرد بچه های پایگاه بسیج را جمع می کرد آقا امروز فلانی دروی برنج دارد کسی داوطلب است که مجانی برای او کار کنیم اولین نفر هم خودم دیگر وقتی او می رفت همه دنبال او می رفتند و در درو کمک می دادند.

کاش می شد ذره ای از معرفت او در وجود من بود در آن زمان بی خبری دست نوشته هایی از او دارم که به رفقای خود هشدار می داد نسبت به انحراف انجمن حجتیه و منافقین و بنی صدر ملعون.

آگاه به زمان خودش ، تمام روستاهای اطراف مثل قاضیان ، سراوان ، و شهرستان و.. به مرکزیت دهبنه تغذیه معنوی می شد و این از ثمرات درایت و مدیریت الهی شهید محمد بود.

پسرخاله پدر می گفت پسرجان خاطره ای از پدرت بگویم ؟ گفتم بفرما گفت : پسرم تا الان به هیچ کس نگفتم پدرت حق بیمه مرا پرداخت می کرد پیرمردی است فرتوت .

ابتدا وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد اما در دانشگاه تربیت معلم هم آزمون داده بود یک سال در سپاه مشغول به خدمت شد و بعد و قتی جواب آزمون معلمیش که از همان کودکی علاقه مند به آن بود و شنیده بود که معلمی شغل انبیاست و شنیده بود من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا ، تصمیم نهایی خود را گرفت و لباس تعلیم پوشید .

unnamed(2)

 برای ادامه تحصیل مجبور به هجرت شد و در دانشگاه تربیت معلم شاهرود مشغول به تحصیل گردید که در آن زمان هنوز ازدواج نکرده بود و با مادر خود در آنجا ساکن گردید بعد از اتمام تحصیلات در کسوت معلمی در هنرستان شهرستان رودبار مشغول به تدریس شد.

در سن ۲۲ سالگی با شهربانو ازدواج کرد و حاصل زندگی او دو پسر به نام های سجاد و سبحان شد دیگر طبل جنگ کوفته بود نمی دانم شاید دو دل بین بوسیدن فرزندانش و ماندن پیش آنها و رفتن پیش صاحب اصلیش و موطن حقیقیش مدتی با خود کل انجار می رفت.

 بالأخره او هم پرواز کرد دیگر طاقت ایستایی نداشت و تصمیم خود را گرفت و رهسپار جبهه های حق علیه باطل شد دو سه باری مشرف به جبهه شد اما توفیق شهادت دست نداد.

نمی دانم شاید هنوز تماما از ما دل نکنده بود با چه خون دلی خانه ای برای خود ساخت که با همسر و بچه هایش ساکن آن خانه شوند سجاد ۲ سال و ۶ ماه داشت و سبحان ۶ ماهه بود ، می شود از بچه ۶ ماهه دل کند در حیث و بیس مبارزه با خود بود همسرش می گفت یعنی مادرم محمد جان اول وسایل خانه مان را ببریم بعد شما برای دیگر بار عازم جبهه ها شو می فرمود عزیزنم میترسم ساکن خانه شویم و خانه و زندگی زیر زبانم شیرین شود و به شماها دل بسته شوم و نتوانم به آرزویم که همانا آرزوی امیرالمومنین مولی الموحدین علیه آلاف التحیه والثناء همان جهاد در راه خدا و نتیجه شهادت در راه اوست برسم اجازه بده برای آخرین بار تأکید می کرد برای آخرین بار به جبهه بروم بعد بر می گردم و میرویم سر خانه و زندگیمان غافل از اینکه او کنیه می زند برای آخرین بار و می داند دیگر نمی آید.

 برای آخرین بار جلوی مسجد بادی الله رشت با او وداع کردیم مادرم هر وقت از آن مکان رد می شویم نی گوید چند لحظه صبر کن اینجا پسرم محل خداحافظی ما با پدرت بود یک بار گفتم برایم بگو چطور وداع کردیم من یادم نیست فرمود سبحان چون بغلی بود نتوانستم بیاورمش اما تو با من آمدی می زدی بر صورت پدرت ارام و میگفتی بابا نرو دلم برایت تنگ می شود خداییش ما بودیم می توانستیم طاقت بیاوریم و گریه نکنیم صورت شهید محمد خیس اشک شد اما او مشتاق زیارت خداست و می داند المال و البنون زینه الحیاه الدنیا بگذریم و…

از بصیرت و ولایتمداری او هرچه بگویم کم است شما عزیزان را ارجاع می دهم به وصیتنامه شهید که عمق معرفت و بصیرت او در آن جملات نهفته است.

وثمره زندگی او دو پسر که سجاد در کسوت روحانیت با تحصیلات عالیه حوزوی و استاد حوزه و دانشگاه و مسئول فرهنگی و اجتماعی اداره کل اوقاف و امور خیریه استان گیلان و سبحان مهندس عمران و مسئول عمران اداره کل فرودگاه استان گیلان که هر دو محتاج دعای شما برای عاقبت بخیریند.

والسلام علی عبادالله الصالحین

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه