تحريفات معنوی حادثه كربلا؛

گریه بر حسین(ع) برای تسلی خاطر زهرا(س) بالاترین توهین به آن حضرت است

ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم. گفتیم فقط بخاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت‏ زهرا سلام‏‌الله‏‌علیها باشد!

گریه بر حسین(ع) برای تسلی خاطر زهرا(س) بالاترین توهین به آن حضرت است

به گزارش هشت دی، ماه محرم نزدیک است و بازار مداحی و سخنرانی‌ها به زودی گرم خواهد شد. به همین مناسبت لازم دانستیم با گذری در کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهری به پیشواز محرم برویم تا برخی کاستی‌ها و ضعف‌های مداحی‌ها و سخنرانی‌ها قبل آغاز برنامه‌های این ماه مطرح و در اختیار خوانندگان دوستداران اهل بیت(ع)  قرار گیرد. در این بخش به تحریف معنوی قیام عاشورا می‌پردازیم:

تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است، هم دچار تحریف لفظی شده است و هم دچار تحریف معنوی. تحریف لفظی یعنی اینکه‏ ما از خودمان ساز و برگ‌هایی بر پیکره این تاریخ ساخته‌ایم که چهره با عظمت‏ و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده‏ایم. نمونه‌هایی را در این زمینه عرض کردم.

متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی شده است و تحریف‏ معنوی بسیار خطرناکتر از تحریف لفظی است. آنچه سبب شده است که این‏ حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیافتد، تحریفات معنوی است نه‏ تحریفات لفظی، یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است. تحریف معنوی یعنی چه؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ، نه کم کنیم‏ و نه زیاد، ولی وقتی که می‏‌خواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم، طوری توجیه‏ و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد. برای‏ این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض می‌کنم تا مطلب روشن شود. در روزی که مسجد مدینه را بنا می‏‌کردند، عماریاسر فوق‌العاده تلاش‏ صادقانه می‏‌کرد، نقل کرده‏‌اند (از نقل‌های مسلم است) که پیغمبر اکرم‏ فرمود: «یا عمار! تقتلک الفئه الباغیه” (۱). ای عمار! ترا آن‏ دسته‏‌ای می‏‌کشند که سرکشند. اشاره به آیه قرآن است که می‏‌فرماید اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع‏ آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید. این جمله را که‏ پیغمبراکرم(ص) درباره عمار فرمود: شخصیت بزرگی به او داد. لهذا عمار که در صفین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی علیه‏‌السلام شمرده می‏‌شد، حتی افراد ضعیف‏‌الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی که در رکاب علی(ع)  می‏‌کنند، بحق است، یعنی کشتن‏ معاویه و سپاهیان او جایز است. روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمؤمنین(ع) کشته شد، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که‏ حدیث پیغمبر صادق آمد. بهترین دلیل برای اینکه معاویه و یارانش بر باطل‏‌اند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد: «یا عمار! تقتلک الفئه الباغیه”(۲ ) که اشاره است‏ به آیه: «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی‏ء الی امرالله»(۳). امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه، لشکر ” باغی ” یعنی سرکش‏ و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است. پس به نص قرآن باید به‏ نفع لشکریان علی(ع) ، علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. این قضیه‏ تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش می‏‌برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمی‏‌شد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین چیزی نگفته است، زیرا اقلا شاید پانصد نفر در آنجا بودند که شهادت می‏‌دادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر درباره‏ عمار قابل انکار نبود. شامی‌ها به معاویه اعتراض می‏‌کردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود: «تقتلک الفئه الباغیه”، گفت اشتباه کردید! درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه ‏سرکش، طائفه‏ سرکش، لشکرسرکش می‏‌کشند، ولی عمار را ما نکشتیم! گفتند لشکریان ما کشتند. گفت نه! عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش‏ را فراهم کرد!  عمروعاص دو پسر داشت، یکی مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگری‏ نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‌کرد. اسم او عبدالله بود. در یک جلسه‏‌ای که عبدالله حاضر بود، همین مغلطه معنوی را بکار بردند. عبدالله گفت این چه حرفی است که می‌زنید، این چه‏ مغلطه‏‌کاری است که می‌کنید؟! چون عمار در لشکر علی بود پس علی او را کشت؟! گفتند بله! گفت پس بنابراین حمزه ‏سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت‏، چون حمزه‏سیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بی‌‏ادبت را نمی‏‌گیری؟! این‏ را می‏‌گویند تحریف معنوی.

اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم، چگونه تحریف‏ می‏‌کنیم؟ حوادث و قضایای تاریخی از یک طرف علل و انگیزه‏‌ها و از طرف دیگر منظور و هدف‌هایی دارند. تحریف یک حادثه تاریخی این است که با علل و انگیزه‌های آن حادثه را بگونه‏‌ای غیر از آنچه که بوده‏ است بگوئیم، یا هدف و منظور آن را بگونه‏‌ای غیر از آنچه که بوده است‏ تفسیر کنیم. مثال: شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است می‏‌روید. انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است، لذا به دیدن او می‏‌روید. یک‏ نفر می‏‌گوید می‏‌دانی چرا فلان کس به خانه فلان شخص رفت؟ دیگری می‏‌گوید چرا؟ می‏‌گوید منظور او از رفتن به منزل فلانی این است که دختر او را برای‏ پسرش خواستگاری کند، موضوع مکه را بهانه کرده است. منظور شما را این‏ چنین تحریف می‏‌کنند. این را تحریف معنوی می‏‌گویند. حادثه تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزه‏‌هایی دارد و از طرف دیگر هدف‌ها و منظورهای عالی. ما مسلمانان، ما شیعیان حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  این‏ حادثه را تحریف کردیم همان‏طور که معاویه بن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره‏ عمار «تقتلک الفئه الباغیه”را تحریف کرد. یعنی حسین علیه‏‌السلام در نهضت خود انگیزه‏‌ای داشت، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم! حسین یک‏ هدف و منظور خاصی داشت، ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم! اباعبدالله علیه‏‌السلام نهضتی فوق‏‌العاده با عظمت و مقدس کرده است. تمام شرائط تقدس یک نهضت، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد. آن شرائط چیست؟ اولین شرط یک نهضت مقدس این است‏ که منظور و هدف آن، شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی، نوعی و انسانی باشد. یک وقت کسی نهضت می‏‌کند بخاطر شخص‏ خودش و یک وقت کسی نهضت می‏‌کند بخاطر اجتماع، بخاطر انسانیت، بخاطر حقیقت، بخاطر حق، بخاطر توحید، بخاطر عدالت، بخاطر مساوات، نه‏ بخاطر خودش، در واقع آن وقتی که او نهضت می‌‏کند دیگر خودش به عنوان‏ یک فرد نیست، اوست و همه انسانهای دیگر. به همین جهت کسانی که در دنیا، حرکاتشان، اعمالشان، نهضتهایشان بخاطر شخص خودشان نبوده است، بخاطر بشریت بوده است، بخاطر انسانیت بوده است، بخاطر حق و عدالت‏ و مساوات بوده است، بخاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است، همه‏ افراد بشر آنها را دوست دارند. همان طور که پیغمبر(ص) فرمود: «حسین منی و انا من حسین”(۴)، ما هم می‏‌گوئیم: حسین منا و نحن من حسین چرا می‏‌گوئیم؟ برای اینکه حسین علیه‌السلام در سال ۱۳۲۸ (۵) پیش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسان‌های عالم قیام‏ کرد. قیامش، قیام مقدس بود، قیام پاک بود، از منظورهای شخصی بیرون‏ بود.

شرط دوم برای اینکه قیامی مقدس باشد، این است که آن قیام با یک‏ بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد. یعنی چه؟ یعنی یک وقت‏ مردم اجتماعی، خودشان در غفلتند، بی‏‌خبرند، نمی‏‌فهمند، جاهلند. یک‏ فرد بصیر، چیز فهم و با درک پیدا می‏‌شود که درد این مردم را صد درجه از خودشان بهتر می‏‌فهمد. دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می‏‌فهمد. در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمی‏‌فهمند و درک نمی‏‌کنند و در ظاهر هم‏ نمی‏‌بینند. یک فرد بصیر و چیز فهم که به اصطلاح، آنچه را که مردم دیگر در آینه نمی‏‌بینند او در خشت خام می‏‌بیند، پیدا می‏‌شود که قیام و نهضت‏ می‏‌کند. بیست سال، سی سال، پنجاه سال می‏‌گذرد تازه ملت بیدار می‏‌شود که‏ فلان شخص که قیام کرد، حرکت کرد، نهضت کرد، چه منظورهای مقدسی داشت‏. پدران ما در بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه سال پیش، ارزش‏ این را درک نمی‏‌کردند!

مثلا مرحوم سیدجمال‏الدین اسدآبادی در حدود شصت، هفتاد سال پیش (فوت‏ این مرد در سال ۱۳۱۰ قمری بوده است، ۱۴ سال قبل از مشروطیت) قیام‏ کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی به پا کرد، شما امروز که تاریخ‏ این مرد را می‏‌خوانید، می‏‌بینید واقعا غریب و تنها بوده است، درد و دوای ملت مسلمان را احساس می‏‌کرد ولی خود ملت نمی‏‌فهمید، خود ملت به‏ او دهن‏کجی می‏‌کرد، خود ملت او را مسخره می‏‌کرد، ملت از او حمایت‏ نمی‏‌کرد. حالا که شصت، هفتاد سال گذشته است، وقتی که زوایای تاریخ‏ درست روشن می‏‌شود، می‏‌بینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز می‏‌فهمیده که‏ اساسا ۹۹ درصد ملت ایران نمی‏‌فهمیده‏‌اند.

لااقل آن دو نامه‏‌ای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید، یکی نامه‏‌ای‏ که به مرحوم آیت‏‌الله میرزای شیرازی بزرگ اعلی الله مقامه نوشته است و دیگر نامه‏‌ای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمأل فرستاده است‏. یا نامه‏‌هایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمدتقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان، و فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده‏ است، بخوانید تا ببینید این مرد چقدر خوب می‏‌فهمیده است، چقدر درک‏ می‏‌کرده است، چقدر خوب استعمار را می‏‌شناخته و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملت بوده است. (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم می‏‌گویند بگذارید، دیگر این حناها رنگ ندارد) این نهضت، مقدس‏ است چون مردی در زمانی پیدا می‏‌شود که در پشت این ظواهر، حقایقی را می‏‌بیند که مردم عصر خودش نمی‏‌فهمند و درک نمی‏‌کنند. نهضت حسینی چنین نهضتی است. امروز ما درست می‏‌فهمیم یزید یعنی چه؟ حکومت یزید یعنی چه؟ معاویه چه کرد؟ نقشه اموی‌ها چه بود؟ ولی از صدی‏ ۹۹ نفر از ملت مسلمان در آن روز درک نمی‏‌کردند، مخصوصا با نبودن وسائل‏ اطلاعاتی که امروزه هست و در گذشته نبوده است. مردم مدینه درک‏ نمی‏‌کردند، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه که‏ حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  کشته شده بود، بعد تکان خوردند که چرا حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  کشته شد؟! یک هیئت از اکابر مردم مدینه را که در رأسشان مردی بنام‏ عبدالله‏‌بن‏‌حنظله غسیل‏‌الملائکه بود، به شام فرستادند. وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به‏ دربار یزید رفتند و مدتی در آنجا ماندند، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. هنگامی که به مدینه برگشتند، از آنها پرسیدند چه دیدند؟ گفتند همین قدر ما به شما بگوئیم که در مدتی که در شام بودیم، می‏‌گفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد! گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفه‏‌ای روبرو شدیم که علنا شراب می‏‌خورد، قمار می‏‌کرد، سگ‏‌بازی و یوزبازی و میمون‏‌بازی می‏‌کرد، حتی با محارم خود هم زنا می‏‌کرد! عبدالله‏‌بن‏‌حنظله غسیل‏‌الملائکه هشت پسر داشت، به مردم مدینه گفت چه‏ شما قیام کنید چه نکنید من قیام می‌‏کنم ولو با این هشت پسر خودم. همین‏ طور هم شد، در قیام حره (۶) علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش‏ فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد. عبدالله‏‌بن‏‌حنظله‏ غسل‏‌الملائکه، دو یا سه سال پیش از اینکه اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید(۷). من ننگ می‏‌دانم اگر یزید خلافت اسلامی را بدست گیرد، اگر چنین شود، چه به سر اسلام می‏‌آید، کجا بود؟ آن روز آگاه نبود. باید حسین کشته بشود، جهان اسلام تکان بخورد، تازه عبدالله‏‌بن‏‌حنظله غسیل‏‌الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیه‏‌السلام حق داشت که چنین حرفی زد!

شرط سوم برای اینکه نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد، فرد باشد. یعنی چه؟ یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد، ندائی باشد در میان سکوت‌ها، حرکتی باشد در میان سکون‌های مطلق. یعنی در یک شرایطی که‏ خفقان به‏‌طوری کامل حکمفرماست، مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاریکی‏ مطلق‏، یأس‏ مطلق، نا امیدی مطلق، سکوت مطلق، سکون مطلق است، یک مرتبه‏ یک مرد پیدا می‏‌شود و سکوت را می‏‌شکند، سکون‌ها را از بین می‏‌برد، حرکتی‏ می‏‌کند، برقی می‏‌شود و در میان ظلمت می‏‌درخشد. تازه دیگران پشت سرش راه‏ می‏‌افتند. آیا نهضت حسینی اینچنین بود یا نبود؟ آری، اینچنین بود. امام‏‌ حسین(ع)   چنین نهضتی کرد. او در این نهضت چه هدفی داشت؟ چرا ائمه‏ اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیه‏‌السلام زنده بماند؟ چرا امام‏ حسین علیه‏‌السلام نهضت کرد؟ چه احتیاجی است که ما از خودمان دلیل‏ ذکر کنیم؟ حسین‏‌بن‏‌علی(ع)   خود، دلیل نهضت را بیان کرده است: «انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امه جدی”(۸ ) در کمال صراحت می‏‌گوید دنیای ما را فساد گرفته است، امت جدم فاسد شده‏‌اند، قیام کردم برای اصلاح، من یک مرد اصلاح طلبم. «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرش جدی و ابی”(۹)، هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم. امام‏ حسین(ع)  هدف‏ نهضت خودش را روشن کرده است. «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان‏ الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا”». حسین‏ علیه‏‌السلام می‏‌گوید من نهضت کرده‏‌ام برای امر به معروف، برای اینکه دین‏ را زنده کنم، برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت‏ اصلاحی اسلامی است. ما چیز دیگری گفتیم.

دو تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه کردیم (نمی‏‌دانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه) یک جا گفتیم‏ حسین‏‌بن‏‌علی(ع)   قیام کرد تا کشته شود، برای اینکه کفاره گناهان امت‏ باشد! حال اگر بپرسند این حرف در کجاست؟ آیا خود امام‏ حسین علیه‏‌السلام‏ چنین چیزی گفت؟ پیغمبر گفت؟ امام گفت؟ ما می‏‌گوئیم به این حرفها چکار دارید؟ امام‏ حسین(ع)  کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود! نمی‏‌دانیم که ما این فکر را از دنیای مسیحیت گرفته‏‌ایم یا نه؟ ملت‏ مسلمان ندانسته خیلی چیزها را از دنیای مسیحیت بر ضداسلام گرفته است. یکی از اصول معتقدات مسیحیت مسئله به صلیب کشیدن، مسیح است برای‏ اینکه فادی باشد. الفادی لقب مسیح است. از نظر مسیحیت این جزء متن‏ مسیحیت است که عیسی به دار رفت تا کفاره گناهان امت باشد! یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی می‏‌گذارند! فکر نکردیم که‏ این، حرف دنیای مسیحیت است، با روح اسلامی سازگار نیست، با سخن‏ حسین علیه‏‌السلام سازگار نیست. به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است. والله اگر کسی در ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین‏‌بن‏‌علی‏(ع)   نسبت بدهد و بگوید حسین برای چنین کاری بود و [این سخن را] از او نقل بکند روزه‏‌اش باطل است، دروغ بر حسین(ع) است. اباعبدالله‏ که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد، ما گفتیم قیام کرد تا سنگری برای‏ گنهکاران باشد! گفتیم حسین یک بیمه درست کرد، یک شرکت بیمه تأسیس‏ کرد. بیمه چه؟ بیمه گناه! گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم، در عوض چه بگیرم؟ اشک. شما برای من اشک بریزید، من در عوض، گناهان‏ شما را جبران می‏‌کنم. شما هر چه می‏‌خواهید باشید، ابن‏‌زیاد باشید، عمر سعد باشید. یک ابن‏‌زیاد در دنیا کم بود! یک عمرسعد در دنیا کم بود!  یک سنان‏‌بن‏‌انس در دنیا کم بود! یک خولی در دنیا کم بود؟ امام‏ حسین(ع) خواست خولی در دنیا زیاد شود، عمرسعد در دنیا زیاد شود، گفت‏ ایهاالناس هر چه می‏‌توانید بد باشید که من بیمه شما هستم! تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده، این‏ است که می‏‌گویند: می‏‌دانید چرا امام‏ حسین(ع) نهضت کرد و کشته شد؟ می‏‌گوئیم چرا؟ می‏‌گویند یک دستور خصوصی فقط برای او بود. به او گفتند برو و خودت را بکشتن بده. پس به ما و شما ارتباط پیدا نمی‌کند، یعنی‏ قابل پیروی نیست! به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است، مربوط نیست. تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است؟ امام حسین(ع) فریاد کشیده که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که‏ منطبق بر اصول کلی اسلام است. احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی می‏‌گویند که‏ دستورهای عمومی وافی نباشد. امام‏ حسین(ع)  در کمال صراحت فرمود: اسلام‏ دینی است که به هیچ مؤمنی (حتی نفرمود به امام) اجازه نمی‏‌دهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد و گناه بی‏تفاوت بماند. امام‏ حسین(ع)   مکتب‏ بوجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی، مکتب او همان مکتب اسلام است. مکتب اسلام بیان کرد، حسین(ع) عمل کرد. ما این حادثه را از مکتب‏ بودن خارج کردیم، وقتی از مکتب بودن خارج شد، دیگر قابل پیروی نیست، وقتی که قابل پیروی نبود، پس دیگر نمی‏‌شود از حسین استفاده کرد، یعنی‏ از حادثه کربلا نمی‏‌توان استفاده کرد. از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن، عقیم کردیم. آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟ این است که عرض کردم تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت‏ گرفته است از تحریف لفظی آن صددرجه خطرناکتر است.

چرا ائمه اطهار (حتی از پیغمبر اکرم روایت است) گفتند که این نهضت‏ باید زنده بماند، فراموش نشود، مردم برای امام‏ حسین(ع) بگریند؟ هدف آنها از این دستور چه بوده است؟ ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم. گفتیم فقط بخاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت‏ زهرا سلام‏‌الله‏‌علیها باشد! با اینکه ایشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بی‏‌تابی می‏‌کنند تا ما مردم بی‏‌سر و پا یک‏ مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند! آیا توهینی بالاتر از این، برای حضرت زهرا پیدا می‏‌کنید؟ عده‏‌ای دیگر گفتند امام‏ حسین(ع)  در کربلا بدست یک عده مردم تجاوزکار، بی‌تقصیر کشته‏ شد، پس این تأثرآور است! من هم قبول دارم امام حسین(ع)   بی تقصیر کشته شد. امام حسین(ع)   بی‏‌تقصیر کشته شد، اما همین؟! یک آدم بی‏‌تقصیر بدست یک عده متجاوز کشته‏ شد؟! روزی هزار نفر آدم بی‏‌تقصیر بدست آدم‌های با تقصیر کشته می‏‌شوند. روزی هزار نفر آدم در دنیا نفله می‏‌شوند و تأثرآور است، اما آیا این‏ نفله‏‌شدن‌ها ارزش دارد که سال‌های زیادی، قرن‌های‏ زیاد، ۱۰ قرن، بیست‏ قرن، سی‏ قرن مطرح باشد و ما بنشینیم و اظهار تأثر کنیم که حیف، حسین بن‏‌علی(ع) نفله شد، خونش هدر رفت! حسین‏‌بن‏‌علی(ع) بی‏‌تقصیر کشته شد، بدست‏ افرادی متجاوز کشته شد! اما چه کسی گفته حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  نفله شده است‏؟ خون حسین‌بن‏‌علی(ع)  هدر رفت؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که‏ نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود، حسین‏‌بن‌علی(ع)  است. اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود، حسین‏‌بن‏‌علی(ع)   است. او برای قطره‏‌قطره خونش آنچنان ارزش قائل شد که‏ نمی‏‌توان آن را توصیف کرد. اگر ثروت‌های دنیا را که برای او مصرف می‏‌شود تا دامنه قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان‏ بشر پول خرج کرده است. آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ‏ ستمکاران را برای همیشه بلرزاند، نفله شد؟! خونش هدر رفت؟! ما غصه‏ بخوریم برای اینکه حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  نفله شد؟ تو نفله شدی بیچاره‏ نادان. من و تو نفله هستیم، من‏وتو عمرمان هدر رفت، غصه برای خودت بخور. تو به حسین‏ توهین می‏‌کنی که می‏گویی نفله شد! حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  کسی است که: «ان لک‏ درجه عند الله، لن تنالها الا بالشهاده”(۱۰)، آیا حسین‏‌بن‏‌علی‏ علیهم‌االسلام که آرزوی شهادت می‏‌کرد، آرزوی نفله شدن را می‏‌کرد؟ آنها که‏ توصیه کردند که عزای حسین‏‌بن‏‌علی(ع) باید زنده‏‌ بماند، برای‏ این بوده که هدف حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  مقدس بود. حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  یک مکتب بوجود آورد، می‏‌خواستند مکتبش زنده بماند. هرگز نمونه‏‌ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی‏‌کنید که نظیر مکتب‏ حسین‌بن‏‌علی(ع)  باشد. اگر شما نمونه حسین‏‌بن‌علی را پیدا کردید، آن وقت بگوئید چرا ما هر سال باید یاد او را تجدید کنیم؟!  نظیر آنچه که در حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  در حادثه عاشورا، در آن‏ ابتلاء و مصیبت پیدا شد، از توحید، از جلوه‏ ایمان، از جلوه‏ خداشناسی، از ایمان کامل به جان دیگر، از رضا و تسلیم، از صبر، از مردانگی، از طمأنینه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و کرامت نفس، از آزاد‌ی‌خواهی و آزادی‏‌طلبی، از اینکه در فکر انسانها باشد، از اینکه در خدمت انسان‌ها باشد، اگر در دنیا نمونه‏‌ای پیدا کردید، آن وقت بگوئید چرا ما نام حسین‏‌بن‏‌علی(ع)  را زنده کنیم؟ (بدیل ندارد، مثل‏ ندارد).

زنده کردن نام و نهضت او برای این است که پرتوی از روح حسین‏‌بن‏‌علی بر روح ما و شما بتابد. اگر اشکی که ما برای او می‏‌ریزیم، در مسیر هماهنگی روح ما باشد، پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می‏‌کند. اگر ذره‏‌ای از همت او، ذره‏‌ای از غیرت او، ذره‏‌ای از حریت او، ذره‌ای از ایمان او، ذره‏‌ای از تقوای او، ذره‏‌ای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری‏ شود، آن اشک بی‏‌نهایت قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس هم باشد یک دنیا ارزش دارد، باور کنید! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین(ع) باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین(ع)  باشد، برای شخصیت حسین‏(ع)  باشد. اشکی که نشانه‏‌ای از هماهنگی با حسین‏‌بن‌علی(ع) و پیروی کردن از او باشد، بله، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد. خواستند همیشه مردم، این مکتب عملی را ببینند، مشاهده کنند که‏ خاندان پیغمبر(ص) دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر(ص) هستند. اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد، ایمان و شهامت زیادی از خود نشان داد، آنقدر دلیل بر حقانیت پیغمبر(ص)  نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد. چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوءظن و بدگمانیش به او بیشتر است. ولی اینکه خاندان پیغمبر(ص) را در نهایت صفا و ایمان می‏‌بینیم، بهترین گواه بر صدق پیغمبر(ص) است. هیچ کس مانند علی علیه‏‌السلام با پیغمبر(ص) نبوده، با پیغمبر(ص) بزرگ شده است. هیچ کس مانند علی(ع)   مؤمن به پیغمبر(ص) و فدائی او نیست. این خود اول دلیل بر صدق پیغمبر(ص) است. حسین(ع) فرزند پیغمبر(ص) است. او وقتی ایمان خود را به تعلیمات‏ پیغمبر(ص) نشان می‏‌دهد، پیغمبر(ص) جلوه می‏‌کند، پیغمبر(ص) متجلی می‏‌شود. آن چیزهایی که بشر همیشه بزبان می‏‌آورد ولی در عمل او کمتر دیده می‏‌شود در وجود حسین(ع) دیده می‏‌شود. چطور روح بشر این مقدار شکست ناپذیر می‏‌شود؟ سبحان‏‌الله! بشر به کجا می‏‌رسد، روح بشر چقدر شکست‌ناپذیر باید باشد که‏ بدنش قطعه‏‌قطعه می‏‌شود، جوانانش جلوی چشمش قلم‏‌قلم می‏‌شوند، در منتهی‏ درجه تشنه می‏‌شود و حتی به آسمان که نگاه می‏‌کند، بنظرش تیره‏ و تار است، خاندانش را می‏‌بیند که اسیر می‏‌شوند، هر چه داشته از دست داده است ولی‏ یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است. هرگز روحش شکست نمی‏‌خورد. شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر حادثه کربلا نشان‏ دهید تا بجای کربلا از آن حادثه یاد کنیم. پس چنین حادثه‏‌ای را باید زنده‏ نگهداریم. حادثه‏‌ای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک‏ جمعیت سی‏‌هزار نفری را شکست دادند. چطور شکست دادند؟ اولا با اینکه‏ اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود، یک نفر از اینها به‏ دشمن ملحق نشد. اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند. از جمله‏ سردارشان حر بن‏‌ یزید ریاحی و سی‏ نفر دیگر. این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند. عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که‏ دلیل بر شکست روحی خودش است. لشکریان عمرسعد در کربلا از جنگ تن‏ به‏ تن‏ پرهیز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولی که در آن دوره‏‌ها بوده است‏ قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مغلوبه یا تیراندازی شود [جنگ تن‏‌به‏‌تن] یک‏ نوع زورآزمایی بوده است. یک نفر از این طرف می‏‌رود، یک نفر از آن‏ طرف می‏‌آید. چند نفر که با اصحاب حسین(ع) مبارزه کردند، آنقدر به‏ آنها نیروی روحی دادند که عمرسعد دستور داد جنگ تن‏‌به‏‌تن نکنند.

اباعبدالله در چه وقتی به میدان آمد؟ (فکر کنید) عصر روز عاشورا است‏. تا ظهر هنوز عد‌ه‏‌ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهداء گذاشته است. خودش به بالین یارانش آمده، اهل بیتش را خودش تسلی‏ داده است. گذشته از همه اینها، داغ‌هایی که دیده است. آخرین کسی که‏ به میدان می‏‌آید خودش است. خیال کردند که در چنین شرایطی می‏‌توانند با حسین(ع)   مبارزه کنند. هر کسی که جلو آمد لحظه‏‌ای مهلتش نداد. فریاد عمرسعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند، به مبارزه کی رفته‏‌اید؟ هذا ابن قتال العرب(۱۱) این پسر کشنده عرب است، پسر علی بن ابی‌طالب‏(ع)  است، والله نفس ابیه بین جنبیه(۱۲ ) بخدا روح پدرش علی(ع) در کالبد اوست، به جنگ او نروید. این علامت شکست بود یا نه؟ سی‏‌هزار نفر جنگ تن‏‌به‏‌تن کردند با یک مرد تنهای غریب، آن همه مصیبت دیده، آن همه زحمت کشیده، آن همه تلاش کرده، هم تشنه است و هم گرسنه، شکست‏ می‏‌خوردند و عقب نشینی می‌کردند. نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله‏ شکست خوردند، در برابر منطقش هم شکست خوردند. اباعبدالله(ع) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ، دو سه‏ بار خطابه‏ انشاء کرد. واقعا خود آن خطابه‏‌ها عجیب است! کسانی که اهل سخن هستند می‏‌دانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالی‌ای‏ بگوید که در حد اعلای اوج باشد. روح بشر باید به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلی سوخته باشد تا مرثیه‏ خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته‏ باشد تا یک سخن حماسی بگوید. وقتی خطبه‏‌های اباعبدالله(ع) ایراد می‏‌شود، مخصوصا یکی از آن خطبه‏‌هایی که در روز عاشورا ایراد می‏‌کند و از مفصل‌ترین خطبه‏‌هاست، [عمرسعد بر لشکریان خود می‏‌ترسد]. امام برای‏ خواندن این خطبه از اسب پیاده شد و برای اینکه می‏‌خواست یک جای‏ مرتفع‌تری باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالای شتر رفت و فریاد زد: تبالکم ایتها الجماعه و ترحا حین استصرختمونا والهین، فأصرخناکم موجفین‏” (۱۳ ). که براستی نمونه‏‌ای از خطبه‏‌های علی علیه‏السلام است و اگر خطبه‏‌های‏ علی علیه‏‌السلام را کنار بگذاریم دیگر خطبه‏‌ای به این پرشوری در دنیا پیدا نمی‏‌شود. و سه بار صحبت کرد. عمرسعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق‏ حسین(ع) آنها را تحت تأثیر قرار دهد. نوبت بعد که اباعبدالله(ع) شروع به صحبت کرد، از آنجا که روح دشمن شکست خورده بود، عمرسعد دستور داد فریاد کنید و به دهان‌هایتان بزنید تا صدای حسین(ع) را کسی نشنود. آیا این علامت شکست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین(ع) نیست؟ بشر اگر با ایمان باشد. موحد باشد، اگر با خدا پیوند داشته باشد، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد، یک تنه بیست هزار، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می‏‌دهد. آیا این برای ما نباید درس باشد؟ نمونه‏ اینها را کجا پیدا می‏‌کنید؟ چه کسی را در دنیا پیدا می‏‌کنید که در شرایطی‏ مثل شرایط حسین‏‌بن‏‌علی(ع) قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو کلمه از خطابه زینب سلام‏‌الله علیها در دم دروازه کوفه‏ را بتواند بخواند؟ اگر گفتند این عزا را احیاء کنید، زنده نگهدارید، برای این است که این نکته‏‌ها را بفهمیم و دریابیم، برای اینکه عظمت‏ حسین(ع) را درک کنیم، برای اینکه اگر اشکی می‏‌ریزیم از روی معرفت‏ باشد. معرفت حسین(ع) ما را بالا می‏‌برد، ما را انسان می‏‌کند، ما را آزاد مرد می‏‌کند، ما را اهل حق و حقیقت می‏‌کند، اهل عدالت می‏‌کند، یک‏ مسلمان‏‌ واقعی می‏‌کند. مکتب حسین(ع)، مکتب انسان‏سازی است نه مکتب‏ گنهکارسازی. حسین(ع) سنگر عمل صالح است، نه سنگر گناهکاری. نوشته‏‌اند در صبح روز عاشورا حسین علیه‏‌السلام همین که نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت به آنها فرمود: اصحاب من آماده باشید. مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می‏دهد، نیست. از یک‏ دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور می‏‌دهد. این سخنش بود، اما عملش را ببینید. این را حسین‏‌بن‏‌علی(ع) نگفته است، کسانی که وقایع‏‌نگار بوده‏‌اند گفته‏‌اند. حتی هلال‏‌بن‏‌نافع که‏ وقایع‏‌نگار عمرسعد است، این قضیه را گفته است. می‏‌گوید من از حسین‏‌بن‏‌علی‏(ع)  تعجب می‏‌کنم که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سخت‌تر می‏‌شد، چهره‏۲اش برافروخته‏‌تر می‏‌گردید، مثل آدمی که به وصل نزدیک‌تر می‏‌شود. حتی می‏‌گوید در آن لحظات آخر، هنگامی که آن لعین ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود، رفتم سراغ حسین‏‌بن‏‌علی(ع)، چشمم که به حسین(ع) افتاد، آن بشاشت و روشنی چهره‏‌اش، آنچنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم. لقد شغلنی نوروجهه جمال‏هیبته عن‏الفکرش فی قتله(۱۴). نوشته‏‌اند اباعبدالله(ع) در حملات خود، نقطه‏‌ای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکی اینکه‏ می‏‌دانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند که‏ لااقل بگویند ما با حسین(ع) طرف هستیم، پس متعرض خیمه‏‌ها نشویم. می‏‌خواست تا جان در بدن دارد، تا رگ گردنش می‌جنبد، کسی متعرض خیام‏ حرمش نشود. حمله می‏‌کرد، از جلو او فرار می‏‌کردند، ولی زیاد تعقیب‏ نمی‏‌کرد، برمی‏‌گشت تا خیام حرمش مورد تعرض قرار نگیرد. منظور دیگر اینکه می‏‌خواست تا زنده است اهل‏ بیتش بدانند که او زنده است. لذا نقطه‏‌ای را مرکز قرار داده بود که صدایش به آنها می‏‌رسید. وقتی که بر می‏‌گشت و در آن نقطه می‏‌ایستاد، فریاد می‏‌کرد: «لا حول و لا قوت الا بالله‏ العلی العظیم،”فریاد حسین علیه‏‌السلام که بلند می‏‌شد اهل بیت سکونت‏ خاطری پیدا می‏‌کردند. می‏‌گفتند آقا هنوز زنده است. امام(ع) به‏ اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه‏‌ها بیرون نیائید (این حرف‌ها را باور نکنید که اهل‏بیت دائما بیرون می‏‌دویدند. ابدا. دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمه‏‌ها باشید)، حرف سستی از دهان‌تان بیرون نیاید که‏ اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می‏‌کنید، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد کرد. آنها اجازه‏ نداشتند که بیرون بیایند و بیرون هم نمی‌آمدند. غیرت حسین‏‌بن‏‌علی(علیهم‌االسلام) اجازه نمی‏‌داد، غیرت و عفت خود آنها نیز اجازه نمی‏‌داد که‏ بیرون بیایند. لذا صدای امام(ع) را که می‏‌شنیدند: «لا حول ولاقوش الا بالله العلی العظیم”اطمینان خاطری پیدا می‏‌کردند. چون امام(ع) بعد از وداع کردن یک یا دو بار دیگر نیز آمده بودند و خبر گرفته بودند این‏ بود که اهل بیت امام(ع)  هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند. در آن‏ زمان اسب‌های عربی را برای میدان جنگ تربیت می‏‌کردند، چون اسب حیوان‏ تربیت‌پذیری است. وقتی که صاحب آن کشته می‏‌شد، عکس‏‌العمل‌های خاصی از خود نشان می‏‌داد. اهل بیت اباعبدالله(ع) در داخل خیمه هستند، منتظرند تا شاید صدای امام(ع) را بشنوند و یا یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند، یک مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله(ع) بلند شد، به در خیمه آمدند، خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده‏ در حالی که زین آن واژگون است. اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله‏(ع) فریاد واحسیناه،! وا محمدا! را بلند کردند و دور اسب را گرفتند (نوحه‏‌سرایی طبیعت بشر است، انسان وقتی می‏‌خواهد درد دل خود را بگوید، بصورت نوحه‏‌سرایی می‏‌گوید، آسمان را مخاطب قرار می‏‌دهد، حیوانی را مخاطب قرار می‏‌دهد، انسان دیگری را مخاطب قرار می‏‌دهد)، هر یک از افراد خاندان اباعبدالله(ع) بنحوی نوحه‏‌سرایی را آغاز کردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق‏ گریه کردن ندارید، من که مردم، البته نوحه‏‌سرایی کنید. در همان حال‏ شروع به گریستن کردند.

نوشته‏‌اند حسین بن علی علیهم‌السلام دختری دارد بنام سکینه‏‌خاتون که خیلی‏ هم این دختر را دوست می‏‌داشت. او بعدها زن ادیبه‏‌ عالمه‏‌ای شد و زنی بود که‏ همه علماء و ادباء برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله(ع) خیلی این طفل را دوست می‏‌داشت. او هم به آقا فوق‏‌العاده علاقمند بود. نوشته‏‌اند این بچه بصورت نوحه‏‌سرایی جمله‏‌هایی گفت که دل‌های همه را سوزاند. بحالت نوحه‏‌سرایی، اسب را مخاطب قرار داد که: یا جواد ابی هل سقی‏ ابی ام قتل عطشانا؟ ای اسب پدرم! پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ این در چه وقت بود؟ در وقتی بود که اباعبدالله(ع) از روی اسب به روی زمین افتاده بود.

پی نوشت:

  1. سیره حلبی جلد ۲ صفحه. ۷۷
  2. مسند ابن‏حنبل‏ج ۲ ص. ۱۹۹
  3. سوره حجرات آیه. ۹
  4. ارشاد شیخ‏مفید صفحه ۲۴۹ و اعلام‏الوری ص ۲۱۶ و مناقب ابن‏شهرآشوب‏ج‏ ۴ ص ۷۱ و حلیهالابرار، ج ۱ ص ۵۶۰ و کشف الغمهج ۲ ص ۱۰ و ۶۱ و ملحقات‏ احقاق الحق‏ج ۱۱ ص ۲۶۵ تا. ۲۷۹
  5. این سخنرانی در سال ۱۳۸۹ قمری برابر با فروردین ۱۳۴۸ ایراد شده‏ است.
  6. مروج‏الذهب جلد ۳ ص. ۶۹
  7. اللهوف ص ۱۱ و فی رحاب ائمهاهل‏البیت جلد ۳ صفحه. ۷۴
  8. مقتل الحسین، ص ۱۵۶ و مقتل العواصم، ص ۵۴ و مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۸۹ و مقتل الحسین خوارزمی، ج، ص ۱۸۸ و لمعه من بلاغه الحسین، ص ۶۴ و نفس‏المهموم ص. ۴۵
  9. همان مدرک.
  10. نفایس‏الاخبار، ص ۲۱، به نقل از ابن‏شهرآشوب.
  11. بحارالانوار، ج ۴۵ ص ۵۰ و مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴ ص ۱۱۰ و مقتل الحسین، مقرم، ص. ۳۴۶
  12. بحارالانوار، ج ۴۴ ص ۳۹۰ و ارشاد شیخ مفید، ص. ۲۳۰
  13. اللهوف، ص ۴۱ و مناقب ابن‏شهرآشوب، ج ۴، صفحه ۱۱۰ و مقتل‏الحسین مقرم ص ۶ و ۲۸۶، تحف العقول ص. ۱۷۳
  14. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۷ و اللهوف، صفحه. ۵۳

 

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه