پایگاه خبری تحلیلی 8دی نیوز
https://www.8deynews.com
تحريفات معنوی حادثه كربلا؛
گریه بر حسین(ع) برای تسلی خاطر زهرا(س) بالاترین توهین به آن حضرت است
ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم. گفتیم فقط بخاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلاماللهعلیها باشد!
به گزارش هشت دی، ماه محرم نزدیک است و بازار مداحی و سخنرانیها به زودی گرم خواهد شد. به همین مناسبت لازم دانستیم با گذری در کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهری به پیشواز محرم برویم تا برخی کاستیها و ضعفهای مداحیها و سخنرانیها قبل آغاز برنامههای این ماه مطرح و در اختیار خوانندگان دوستداران اهل بیت(ع) قرار گیرد. در این بخش به تحریف معنوی قیام عاشورا میپردازیم:
تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است، هم دچار تحریف لفظی شده است و هم دچار تحریف معنوی. تحریف لفظی یعنی اینکه ما از خودمان ساز و برگهایی بر پیکره این تاریخ ساختهایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کردهایم. نمونههایی را در این زمینه عرض کردم.
متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی شده است و تحریف معنوی بسیار خطرناکتر از تحریف لفظی است. آنچه سبب شده است که این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیافتد، تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی، یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است. تحریف معنوی یعنی چه؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ، نه کم کنیم و نه زیاد، ولی وقتی که میخواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم، طوری توجیه و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد. برای این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض میکنم تا مطلب روشن شود. در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند، عماریاسر فوقالعاده تلاش صادقانه میکرد، نقل کردهاند (از نقلهای مسلم است) که پیغمبر اکرم فرمود: «یا عمار! تقتلک الفئه الباغیه” (۱). ای عمار! ترا آن دستهای میکشند که سرکشند. اشاره به آیه قرآن است که میفرماید اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید. این جمله را که پیغمبراکرم(ص) درباره عمار فرمود: شخصیت بزرگی به او داد. لهذا عمار که در صفین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی علیهالسلام شمرده میشد، حتی افراد ضعیفالایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی که در رکاب علی(ع) میکنند، بحق است، یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمؤمنین(ع) کشته شد، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد. بهترین دلیل برای اینکه معاویه و یارانش بر باطلاند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد: «یا عمار! تقتلک الفئه الباغیه”(۲ ) که اشاره است به آیه: «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله»(۳). امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه، لشکر ” باغی ” یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است. پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی(ع) ، علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش میبرد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمیشد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین چیزی نگفته است، زیرا اقلا شاید پانصد نفر در آنجا بودند که شهادت میدادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود. شامیها به معاویه اعتراض میکردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود: «تقتلک الفئه الباغیه”، گفت اشتباه کردید! درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه سرکش، طائفه سرکش، لشکرسرکش میکشند، ولی عمار را ما نکشتیم! گفتند لشکریان ما کشتند. گفت نه! عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد! عمروعاص دو پسر داشت، یکی مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیکرد. اسم او عبدالله بود. در یک جلسهای که عبدالله حاضر بود، همین مغلطه معنوی را بکار بردند. عبدالله گفت این چه حرفی است که میزنید، این چه مغلطهکاری است که میکنید؟! چون عمار در لشکر علی بود پس علی او را کشت؟! گفتند بله! گفت پس بنابراین حمزه سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت، چون حمزهسیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بیادبت را نمیگیری؟! این را میگویند تحریف معنوی.
اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم، چگونه تحریف میکنیم؟ حوادث و قضایای تاریخی از یک طرف علل و انگیزهها و از طرف دیگر منظور و هدفهایی دارند. تحریف یک حادثه تاریخی این است که با علل و انگیزههای آن حادثه را بگونهای غیر از آنچه که بوده است بگوئیم، یا هدف و منظور آن را بگونهای غیر از آنچه که بوده است تفسیر کنیم. مثال: شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است میروید. انگیزه شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است، لذا به دیدن او میروید. یک نفر میگوید میدانی چرا فلان کس به خانه فلان شخص رفت؟ دیگری میگوید چرا؟ میگوید منظور او از رفتن به منزل فلانی این است که دختر او را برای پسرش خواستگاری کند، موضوع مکه را بهانه کرده است. منظور شما را این چنین تحریف میکنند. این را تحریف معنوی میگویند. حادثه تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزههایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی. ما مسلمانان، ما شیعیان حسینبنعلی(ع) این حادثه را تحریف کردیم همانطور که معاویه بن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره عمار «تقتلک الفئه الباغیه”را تحریف کرد. یعنی حسین علیهالسلام در نهضت خود انگیزهای داشت، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم! حسین یک هدف و منظور خاصی داشت، ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم! اباعبدالله علیهالسلام نهضتی فوقالعاده با عظمت و مقدس کرده است. تمام شرائط تقدس یک نهضت، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد. آن شرائط چیست؟ اولین شرط یک نهضت مقدس این است که منظور و هدف آن، شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی، نوعی و انسانی باشد. یک وقت کسی نهضت میکند بخاطر شخص خودش و یک وقت کسی نهضت میکند بخاطر اجتماع، بخاطر انسانیت، بخاطر حقیقت، بخاطر حق، بخاطر توحید، بخاطر عدالت، بخاطر مساوات، نه بخاطر خودش، در واقع آن وقتی که او نهضت میکند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست، اوست و همه انسانهای دیگر. به همین جهت کسانی که در دنیا، حرکاتشان، اعمالشان، نهضتهایشان بخاطر شخص خودشان نبوده است، بخاطر بشریت بوده است، بخاطر انسانیت بوده است، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است، بخاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است، همه افراد بشر آنها را دوست دارند. همان طور که پیغمبر(ص) فرمود: «حسین منی و انا من حسین”(۴)، ما هم میگوئیم: حسین منا و نحن من حسین چرا میگوئیم؟ برای اینکه حسین علیهالسلام در سال ۱۳۲۸ (۵) پیش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قیام کرد. قیامش، قیام مقدس بود، قیام پاک بود، از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم برای اینکه قیامی مقدس باشد، این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد. یعنی چه؟ یعنی یک وقت مردم اجتماعی، خودشان در غفلتند، بیخبرند، نمیفهمند، جاهلند. یک فرد بصیر، چیز فهم و با درک پیدا میشود که درد این مردم را صد درجه از خودشان بهتر میفهمد. دوای این مردم را از خود این مردم بهتر میفهمد. در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمیفهمند و درک نمیکنند و در ظاهر هم نمیبینند. یک فرد بصیر و چیز فهم که به اصطلاح، آنچه را که مردم دیگر در آینه نمیبینند او در خشت خام میبیند، پیدا میشود که قیام و نهضت میکند. بیست سال، سی سال، پنجاه سال میگذرد تازه ملت بیدار میشود که فلان شخص که قیام کرد، حرکت کرد، نهضت کرد، چه منظورهای مقدسی داشت. پدران ما در بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه سال پیش، ارزش این را درک نمیکردند!
مثلا مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی در حدود شصت، هفتاد سال پیش (فوت این مرد در سال ۱۳۱۰ قمری بوده است، ۱۴ سال قبل از مشروطیت) قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی به پا کرد، شما امروز که تاریخ این مرد را میخوانید، میبینید واقعا غریب و تنها بوده است، درد و دوای ملت مسلمان را احساس میکرد ولی خود ملت نمیفهمید، خود ملت به او دهنکجی میکرد، خود ملت او را مسخره میکرد، ملت از او حمایت نمیکرد. حالا که شصت، هفتاد سال گذشته است، وقتی که زوایای تاریخ درست روشن میشود، میبینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز میفهمیده که اساسا ۹۹ درصد ملت ایران نمیفهمیدهاند.
لااقل آن دو نامهای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید، یکی نامهای که به مرحوم آیتالله میرزای شیرازی بزرگ اعلی الله مقامه نوشته است و دیگر نامهای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمأل فرستاده است. یا نامههایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمدتقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان، و فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده است، بخوانید تا ببینید این مرد چقدر خوب میفهمیده است، چقدر درک میکرده است، چقدر خوب استعمار را میشناخته و چقدر خوب در صدد بیدار کردن این ملت بوده است. (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم میگویند بگذارید، دیگر این حناها رنگ ندارد) این نهضت، مقدس است چون مردی در زمانی پیدا میشود که در پشت این ظواهر، حقایقی را میبیند که مردم عصر خودش نمیفهمند و درک نمیکنند. نهضت حسینی چنین نهضتی است. امروز ما درست میفهمیم یزید یعنی چه؟ حکومت یزید یعنی چه؟ معاویه چه کرد؟ نقشه امویها چه بود؟ ولی از صدی ۹۹ نفر از ملت مسلمان در آن روز درک نمیکردند، مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروزه هست و در گذشته نبوده است. مردم مدینه درک نمیکردند، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه که حسینبنعلی(ع) کشته شده بود، بعد تکان خوردند که چرا حسینبنعلی(ع) کشته شد؟! یک هیئت از اکابر مردم مدینه را که در رأسشان مردی بنام عبداللهبنحنظله غسیلالملائکه بود، به شام فرستادند. وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند و مدتی در آنجا ماندند، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. هنگامی که به مدینه برگشتند، از آنها پرسیدند چه دیدند؟ گفتند همین قدر ما به شما بگوئیم که در مدتی که در شام بودیم، میگفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد! گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفهای روبرو شدیم که علنا شراب میخورد، قمار میکرد، سگبازی و یوزبازی و میمونبازی میکرد، حتی با محارم خود هم زنا میکرد! عبداللهبنحنظله غسیلالملائکه هشت پسر داشت، به مردم مدینه گفت چه شما قیام کنید چه نکنید من قیام میکنم ولو با این هشت پسر خودم. همین طور هم شد، در قیام حره (۶) علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد. عبداللهبنحنظله غسلالملائکه، دو یا سه سال پیش از اینکه اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید(۷). من ننگ میدانم اگر یزید خلافت اسلامی را بدست گیرد، اگر چنین شود، چه به سر اسلام میآید، کجا بود؟ آن روز آگاه نبود. باید حسین کشته بشود، جهان اسلام تکان بخورد، تازه عبداللهبنحنظله غسیلالملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیهالسلام حق داشت که چنین حرفی زد!
شرط سوم برای اینکه نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد، فرد باشد. یعنی چه؟ یعنی برقی باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد، ندائی باشد در میان سکوتها، حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق. یعنی در یک شرایطی که خفقان بهطوری کامل حکمفرماست، مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاریکی مطلق، یأس مطلق، نا امیدی مطلق، سکوت مطلق، سکون مطلق است، یک مرتبه یک مرد پیدا میشود و سکوت را میشکند، سکونها را از بین میبرد، حرکتی میکند، برقی میشود و در میان ظلمت میدرخشد. تازه دیگران پشت سرش راه میافتند. آیا نهضت حسینی اینچنین بود یا نبود؟ آری، اینچنین بود. امام حسین(ع) چنین نهضتی کرد. او در این نهضت چه هدفی داشت؟ چرا ائمه اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیهالسلام زنده بماند؟ چرا امام حسین علیهالسلام نهضت کرد؟ چه احتیاجی است که ما از خودمان دلیل ذکر کنیم؟ حسینبنعلی(ع) خود، دلیل نهضت را بیان کرده است: «انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی”(۸ ) در کمال صراحت میگوید دنیای ما را فساد گرفته است، امت جدم فاسد شدهاند، قیام کردم برای اصلاح، من یک مرد اصلاح طلبم. «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرش جدی و ابی”(۹)، هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم. امام حسین(ع) هدف نهضت خودش را روشن کرده است. «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا”». حسین علیهالسلام میگوید من نهضت کردهام برای امر به معروف، برای اینکه دین را زنده کنم، برای اینکه با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است. ما چیز دیگری گفتیم.
دو تحریف معنوی بسیار عجیب و ماهرانه کردیم (نمیدانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه) یک جا گفتیم حسینبنعلی(ع) قیام کرد تا کشته شود، برای اینکه کفاره گناهان امت باشد! حال اگر بپرسند این حرف در کجاست؟ آیا خود امام حسین علیهالسلام چنین چیزی گفت؟ پیغمبر گفت؟ امام گفت؟ ما میگوئیم به این حرفها چکار دارید؟ امام حسین(ع) کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود! نمیدانیم که ما این فکر را از دنیای مسیحیت گرفتهایم یا نه؟ ملت مسلمان ندانسته خیلی چیزها را از دنیای مسیحیت بر ضداسلام گرفته است. یکی از اصول معتقدات مسیحیت مسئله به صلیب کشیدن، مسیح است برای اینکه فادی باشد. الفادی لقب مسیح است. از نظر مسیحیت این جزء متن مسیحیت است که عیسی به دار رفت تا کفاره گناهان امت باشد! یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی میگذارند! فکر نکردیم که این، حرف دنیای مسیحیت است، با روح اسلامی سازگار نیست، با سخن حسین علیهالسلام سازگار نیست. به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است. والله اگر کسی در ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسینبنعلی(ع) نسبت بدهد و بگوید حسین برای چنین کاری بود و [این سخن را] از او نقل بکند روزهاش باطل است، دروغ بر حسین(ع) است. اباعبدالله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد، ما گفتیم قیام کرد تا سنگری برای گنهکاران باشد! گفتیم حسین یک بیمه درست کرد، یک شرکت بیمه تأسیس کرد. بیمه چه؟ بیمه گناه! گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم، در عوض چه بگیرم؟ اشک. شما برای من اشک بریزید، من در عوض، گناهان شما را جبران میکنم. شما هر چه میخواهید باشید، ابنزیاد باشید، عمر سعد باشید. یک ابنزیاد در دنیا کم بود! یک عمرسعد در دنیا کم بود! یک سنانبنانس در دنیا کم بود! یک خولی در دنیا کم بود؟ امام حسین(ع) خواست خولی در دنیا زیاد شود، عمرسعد در دنیا زیاد شود، گفت ایهاالناس هر چه میتوانید بد باشید که من بیمه شما هستم! تحریف معنوی دومی که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده، این است که میگویند: میدانید چرا امام حسین(ع) نهضت کرد و کشته شد؟ میگوئیم چرا؟ میگویند یک دستور خصوصی فقط برای او بود. به او گفتند برو و خودت را بکشتن بده. پس به ما و شما ارتباط پیدا نمیکند، یعنی قابل پیروی نیست! به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است، مربوط نیست. تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است؟ امام حسین(ع) فریاد کشیده که علل و انگیزه قیام من مسائلی است که منطبق بر اصول کلی اسلام است. احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی میگویند که دستورهای عمومی وافی نباشد. امام حسین(ع) در کمال صراحت فرمود: اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی (حتی نفرمود به امام) اجازه نمیدهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد و گناه بیتفاوت بماند. امام حسین(ع) مکتب بوجود آورد ولی مکتب عملی اسلامی، مکتب او همان مکتب اسلام است. مکتب اسلام بیان کرد، حسین(ع) عمل کرد. ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم، وقتی از مکتب بودن خارج شد، دیگر قابل پیروی نیست، وقتی که قابل پیروی نبود، پس دیگر نمیشود از حسین استفاده کرد، یعنی از حادثه کربلا نمیتوان استفاده کرد. از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن، عقیم کردیم. آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟ این است که عرض کردم تحریف معنوی که در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحریف لفظی آن صددرجه خطرناکتر است.
چرا ائمه اطهار (حتی از پیغمبر اکرم روایت است) گفتند که این نهضت باید زنده بماند، فراموش نشود، مردم برای امام حسین(ع) بگریند؟ هدف آنها از این دستور چه بوده است؟ ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم. گفتیم فقط بخاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلاماللهعلیها باشد! با اینکه ایشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بیتابی میکنند تا ما مردم بیسر و پا یک مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند! آیا توهینی بالاتر از این، برای حضرت زهرا پیدا میکنید؟ عدهای دیگر گفتند امام حسین(ع) در کربلا بدست یک عده مردم تجاوزکار، بیتقصیر کشته شد، پس این تأثرآور است! من هم قبول دارم امام حسین(ع) بی تقصیر کشته شد. امام حسین(ع) بیتقصیر کشته شد، اما همین؟! یک آدم بیتقصیر بدست یک عده متجاوز کشته شد؟! روزی هزار نفر آدم بیتقصیر بدست آدمهای با تقصیر کشته میشوند. روزی هزار نفر آدم در دنیا نفله میشوند و تأثرآور است، اما آیا این نفلهشدنها ارزش دارد که سالهای زیادی، قرنهای زیاد، ۱۰ قرن، بیست قرن، سی قرن مطرح باشد و ما بنشینیم و اظهار تأثر کنیم که حیف، حسین بنعلی(ع) نفله شد، خونش هدر رفت! حسینبنعلی(ع) بیتقصیر کشته شد، بدست افرادی متجاوز کشته شد! اما چه کسی گفته حسینبنعلی(ع) نفله شده است؟ خون حسینبنعلی(ع) هدر رفت؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود، حسینبنعلی(ع) است. اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود، حسینبنعلی(ع) است. او برای قطرهقطره خونش آنچنان ارزش قائل شد که نمیتوان آن را توصیف کرد. اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف میشود تا دامنه قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها میلیارد تومان بشر پول خرج کرده است. آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را برای همیشه بلرزاند، نفله شد؟! خونش هدر رفت؟! ما غصه بخوریم برای اینکه حسینبنعلی(ع) نفله شد؟ تو نفله شدی بیچاره نادان. من و تو نفله هستیم، منوتو عمرمان هدر رفت، غصه برای خودت بخور. تو به حسین توهین میکنی که میگویی نفله شد! حسینبنعلی(ع) کسی است که: «ان لک درجه عند الله، لن تنالها الا بالشهاده”(۱۰)، آیا حسینبنعلی علیهماالسلام که آرزوی شهادت میکرد، آرزوی نفله شدن را میکرد؟ آنها که توصیه کردند که عزای حسینبنعلی(ع) باید زنده بماند، برای این بوده که هدف حسینبنعلی(ع) مقدس بود. حسینبنعلی(ع) یک مکتب بوجود آورد، میخواستند مکتبش زنده بماند. هرگز نمونهای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمیکنید که نظیر مکتب حسینبنعلی(ع) باشد. اگر شما نمونه حسینبنعلی را پیدا کردید، آن وقت بگوئید چرا ما هر سال باید یاد او را تجدید کنیم؟! نظیر آنچه که در حسینبنعلی(ع) در حادثه عاشورا، در آن ابتلاء و مصیبت پیدا شد، از توحید، از جلوه ایمان، از جلوه خداشناسی، از ایمان کامل به جان دیگر، از رضا و تسلیم، از صبر، از مردانگی، از طمأنینه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و کرامت نفس، از آزادیخواهی و آزادیطلبی، از اینکه در فکر انسانها باشد، از اینکه در خدمت انسانها باشد، اگر در دنیا نمونهای پیدا کردید، آن وقت بگوئید چرا ما نام حسینبنعلی(ع) را زنده کنیم؟ (بدیل ندارد، مثل ندارد).
زنده کردن نام و نهضت او برای این است که پرتوی از روح حسینبنعلی بر روح ما و شما بتابد. اگر اشکی که ما برای او میریزیم، در مسیر هماهنگی روح ما باشد، پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی میکند. اگر ذرهای از همت او، ذرهای از غیرت او، ذرهای از حریت او، ذرهای از ایمان او، ذرهای از تقوای او، ذرهای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بینهایت قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس هم باشد یک دنیا ارزش دارد، باور کنید! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین(ع) باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین(ع) باشد، برای شخصیت حسین(ع) باشد. اشکی که نشانهای از هماهنگی با حسینبنعلی(ع) و پیروی کردن از او باشد، بله، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد. خواستند همیشه مردم، این مکتب عملی را ببینند، مشاهده کنند که خاندان پیغمبر(ص) دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر(ص) هستند. اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد، ایمان و شهامت زیادی از خود نشان داد، آنقدر دلیل بر حقانیت پیغمبر(ص) نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد. چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوءظن و بدگمانیش به او بیشتر است. ولی اینکه خاندان پیغمبر(ص) را در نهایت صفا و ایمان میبینیم، بهترین گواه بر صدق پیغمبر(ص) است. هیچ کس مانند علی علیهالسلام با پیغمبر(ص) نبوده، با پیغمبر(ص) بزرگ شده است. هیچ کس مانند علی(ع) مؤمن به پیغمبر(ص) و فدائی او نیست. این خود اول دلیل بر صدق پیغمبر(ص) است. حسین(ع) فرزند پیغمبر(ص) است. او وقتی ایمان خود را به تعلیمات پیغمبر(ص) نشان میدهد، پیغمبر(ص) جلوه میکند، پیغمبر(ص) متجلی میشود. آن چیزهایی که بشر همیشه بزبان میآورد ولی در عمل او کمتر دیده میشود در وجود حسین(ع) دیده میشود. چطور روح بشر این مقدار شکست ناپذیر میشود؟ سبحانالله! بشر به کجا میرسد، روح بشر چقدر شکستناپذیر باید باشد که بدنش قطعهقطعه میشود، جوانانش جلوی چشمش قلمقلم میشوند، در منتهی درجه تشنه میشود و حتی به آسمان که نگاه میکند، بنظرش تیره و تار است، خاندانش را میبیند که اسیر میشوند، هر چه داشته از دست داده است ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است. هرگز روحش شکست نمیخورد. شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر حادثه کربلا نشان دهید تا بجای کربلا از آن حادثه یاد کنیم. پس چنین حادثهای را باید زنده نگهداریم. حادثهای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک جمعیت سیهزار نفری را شکست دادند. چطور شکست دادند؟ اولا با اینکه اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود، یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند. از جمله سردارشان حر بن یزید ریاحی و سی نفر دیگر. این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند. عمر سعد در کربلا کارهایی کرده است که دلیل بر شکست روحی خودش است. لشکریان عمرسعد در کربلا از جنگ تن به تن پرهیز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولی که در آن دورهها بوده است قبل از اینکه به اصطلاح جنگ مغلوبه یا تیراندازی شود [جنگ تنبهتن] یک نوع زورآزمایی بوده است. یک نفر از این طرف میرود، یک نفر از آن طرف میآید. چند نفر که با اصحاب حسین(ع) مبارزه کردند، آنقدر به آنها نیروی روحی دادند که عمرسعد دستور داد جنگ تنبهتن نکنند.
اباعبدالله در چه وقتی به میدان آمد؟ (فکر کنید) عصر روز عاشورا است. تا ظهر هنوز عدهای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهداء گذاشته است. خودش به بالین یارانش آمده، اهل بیتش را خودش تسلی داده است. گذشته از همه اینها، داغهایی که دیده است. آخرین کسی که به میدان میآید خودش است. خیال کردند که در چنین شرایطی میتوانند با حسین(ع) مبارزه کنند. هر کسی که جلو آمد لحظهای مهلتش نداد. فریاد عمرسعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند، به مبارزه کی رفتهاید؟ هذا ابن قتال العرب(۱۱) این پسر کشنده عرب است، پسر علی بن ابیطالب(ع) است، والله نفس ابیه بین جنبیه(۱۲ ) بخدا روح پدرش علی(ع) در کالبد اوست، به جنگ او نروید. این علامت شکست بود یا نه؟ سیهزار نفر جنگ تنبهتن کردند با یک مرد تنهای غریب، آن همه مصیبت دیده، آن همه زحمت کشیده، آن همه تلاش کرده، هم تشنه است و هم گرسنه، شکست میخوردند و عقب نشینی میکردند. نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله شکست خوردند، در برابر منطقش هم شکست خوردند. اباعبدالله(ع) در روز عاشورا قبل از شروع جنگ، دو سه بار خطابه انشاء کرد. واقعا خود آن خطابهها عجیب است! کسانی که اهل سخن هستند میدانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالیای بگوید که در حد اعلای اوج باشد. روح بشر باید به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلی سوخته باشد تا مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسی بگوید. وقتی خطبههای اباعبدالله(ع) ایراد میشود، مخصوصا یکی از آن خطبههایی که در روز عاشورا ایراد میکند و از مفصلترین خطبههاست، [عمرسعد بر لشکریان خود میترسد]. امام برای خواندن این خطبه از اسب پیاده شد و برای اینکه میخواست یک جای مرتفعتری باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالای شتر رفت و فریاد زد: تبالکم ایتها الجماعه و ترحا حین استصرختمونا والهین، فأصرخناکم موجفین” (۱۳ ). که براستی نمونهای از خطبههای علی علیهالسلام است و اگر خطبههای علی علیهالسلام را کنار بگذاریم دیگر خطبهای به این پرشوری در دنیا پیدا نمیشود. و سه بار صحبت کرد. عمرسعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین(ع) آنها را تحت تأثیر قرار دهد. نوبت بعد که اباعبدالله(ع) شروع به صحبت کرد، از آنجا که روح دشمن شکست خورده بود، عمرسعد دستور داد فریاد کنید و به دهانهایتان بزنید تا صدای حسین(ع) را کسی نشنود. آیا این علامت شکست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین(ع) نیست؟ بشر اگر با ایمان باشد. موحد باشد، اگر با خدا پیوند داشته باشد، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد، یک تنه بیست هزار، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست میدهد. آیا این برای ما نباید درس باشد؟ نمونه اینها را کجا پیدا میکنید؟ چه کسی را در دنیا پیدا میکنید که در شرایطی مثل شرایط حسینبنعلی(ع) قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو کلمه از خطابه زینب سلامالله علیها در دم دروازه کوفه را بتواند بخواند؟ اگر گفتند این عزا را احیاء کنید، زنده نگهدارید، برای این است که این نکتهها را بفهمیم و دریابیم، برای اینکه عظمت حسین(ع) را درک کنیم، برای اینکه اگر اشکی میریزیم از روی معرفت باشد. معرفت حسین(ع) ما را بالا میبرد، ما را انسان میکند، ما را آزاد مرد میکند، ما را اهل حق و حقیقت میکند، اهل عدالت میکند، یک مسلمان واقعی میکند. مکتب حسین(ع)، مکتب انسانسازی است نه مکتب گنهکارسازی. حسین(ع) سنگر عمل صالح است، نه سنگر گناهکاری. نوشتهاند در صبح روز عاشورا حسین علیهالسلام همین که نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت به آنها فرمود: اصحاب من آماده باشید. مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور میدهد، نیست. از یک دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور میدهد. این سخنش بود، اما عملش را ببینید. این را حسینبنعلی(ع) نگفته است، کسانی که وقایعنگار بودهاند گفتهاند. حتی هلالبننافع که وقایعنگار عمرسعد است، این قضیه را گفته است. میگوید من از حسینبنعلی(ع) تعجب میکنم که هر چه شهادتش نزدیکتر و کار بر او سختتر میشد، چهره۲اش برافروختهتر میگردید، مثل آدمی که به وصل نزدیکتر میشود. حتی میگوید در آن لحظات آخر، هنگامی که آن لعین ازل وابد سر مقدسش را از بدن جدا کرده بود، رفتم سراغ حسینبنعلی(ع)، چشمم که به حسین(ع) افتاد، آن بشاشت و روشنی چهرهاش، آنچنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم. لقد شغلنی نوروجهه جمالهیبته عنالفکرش فی قتله(۱۴). نوشتهاند اباعبدالله(ع) در حملات خود، نقطهای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکی اینکه میدانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین(ع) طرف هستیم، پس متعرض خیمهها نشویم. میخواست تا جان در بدن دارد، تا رگ گردنش میجنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود. حمله میکرد، از جلو او فرار میکردند، ولی زیاد تعقیب نمیکرد، برمیگشت تا خیام حرمش مورد تعرض قرار نگیرد. منظور دیگر اینکه میخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. لذا نقطهای را مرکز قرار داده بود که صدایش به آنها میرسید. وقتی که بر میگشت و در آن نقطه میایستاد، فریاد میکرد: «لا حول و لا قوت الا بالله العلی العظیم،”فریاد حسین علیهالسلام که بلند میشد اهل بیت سکونت خاطری پیدا میکردند. میگفتند آقا هنوز زنده است. امام(ع) به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمهها بیرون نیائید (این حرفها را باور نکنید که اهلبیت دائما بیرون میدویدند. ابدا. دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمهها باشید)، حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا میکنید، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد کرد. آنها اجازه نداشتند که بیرون بیایند و بیرون هم نمیآمدند. غیرت حسینبنعلی(علیهماالسلام) اجازه نمیداد، غیرت و عفت خود آنها نیز اجازه نمیداد که بیرون بیایند. لذا صدای امام(ع) را که میشنیدند: «لا حول ولاقوش الا بالله العلی العظیم”اطمینان خاطری پیدا میکردند. چون امام(ع) بعد از وداع کردن یک یا دو بار دیگر نیز آمده بودند و خبر گرفته بودند این بود که اهل بیت امام(ع) هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند. در آن زمان اسبهای عربی را برای میدان جنگ تربیت میکردند، چون اسب حیوان تربیتپذیری است. وقتی که صاحب آن کشته میشد، عکسالعملهای خاصی از خود نشان میداد. اهل بیت اباعبدالله(ع) در داخل خیمه هستند، منتظرند تا شاید صدای امام(ع) را بشنوند و یا یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند، یک مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله(ع) بلند شد، به در خیمه آمدند، خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است. اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله(ع) فریاد واحسیناه،! وا محمدا! را بلند کردند و دور اسب را گرفتند (نوحهسرایی طبیعت بشر است، انسان وقتی میخواهد درد دل خود را بگوید، بصورت نوحهسرایی میگوید، آسمان را مخاطب قرار میدهد، حیوانی را مخاطب قرار میدهد، انسان دیگری را مخاطب قرار میدهد)، هر یک از افراد خاندان اباعبدالله(ع) بنحوی نوحهسرایی را آغاز کردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید، من که مردم، البته نوحهسرایی کنید. در همان حال شروع به گریستن کردند.
نوشتهاند حسین بن علی علیهمالسلام دختری دارد بنام سکینهخاتون که خیلی هم این دختر را دوست میداشت. او بعدها زن ادیبه عالمهای شد و زنی بود که همه علماء و ادباء برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله(ع) خیلی این طفل را دوست میداشت. او هم به آقا فوقالعاده علاقمند بود. نوشتهاند این بچه بصورت نوحهسرایی جملههایی گفت که دلهای همه را سوزاند. بحالت نوحهسرایی، اسب را مخاطب قرار داد که: یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟ ای اسب پدرم! پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ این در چه وقت بود؟ در وقتی بود که اباعبدالله(ع) از روی اسب به روی زمین افتاده بود.
پی نوشت:
- سیره حلبی جلد ۲ صفحه. ۷۷
- مسند ابنحنبلج ۲ ص. ۱۹۹
- سوره حجرات آیه. ۹
- ارشاد شیخمفید صفحه ۲۴۹ و اعلامالوری ص ۲۱۶ و مناقب ابنشهرآشوبج ۴ ص ۷۱ و حلیهالابرار، ج ۱ ص ۵۶۰ و کشف الغمهج ۲ ص ۱۰ و ۶۱ و ملحقات احقاق الحقج ۱۱ ص ۲۶۵ تا. ۲۷۹
- این سخنرانی در سال ۱۳۸۹ قمری برابر با فروردین ۱۳۴۸ ایراد شده است.
- مروجالذهب جلد ۳ ص. ۶۹
- اللهوف ص ۱۱ و فی رحاب ائمهاهلالبیت جلد ۳ صفحه. ۷۴
- مقتل الحسین، ص ۱۵۶ و مقتل العواصم، ص ۵۴ و مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۸۹ و مقتل الحسین خوارزمی، ج، ص ۱۸۸ و لمعه من بلاغه الحسین، ص ۶۴ و نفسالمهموم ص. ۴۵
- همان مدرک.
- نفایسالاخبار، ص ۲۱، به نقل از ابنشهرآشوب.
- بحارالانوار، ج ۴۵ ص ۵۰ و مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴ ص ۱۱۰ و مقتل الحسین، مقرم، ص. ۳۴۶
- بحارالانوار، ج ۴۴ ص ۳۹۰ و ارشاد شیخ مفید، ص. ۲۳۰
- اللهوف، ص ۴۱ و مناقب ابنشهرآشوب، ج ۴، صفحه ۱۱۰ و مقتلالحسین مقرم ص ۶ و ۲۸۶، تحف العقول ص. ۱۷۳
- بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۵۷ و اللهوف، صفحه. ۵۳
نظرات