پایگاه خبری تحلیلی 8دی نیوز
https://www.8deynews.com
گزارش از فاطمه احمدی
در مصاحبه با خواهر دو شهید مطرح شد؛
شهیدی که باندهای مواد مخدر می خواستند برای شهادتش شیرینی بدهند
خواهر شهید صفری گفت: شخصی به مادرم گفت اگر حسین شهید شود محل را شیرینی میدهیم، این قضیه خیلی مادرم را به هم ریخته بود.
به گزارش ۸دی، شهید، واژهای غریب که از آن تنها یاد گارش باقیست. فرزندش، همسرش، خواهرش، و شاید هم مادرش! قریب به قرنیست از سالهای دفاع مقدس می گذرد اما هنوز نشناخته ایم غیور مردان سرزمینی را که روزگاری از تمامی تعلقات دنیایشان از تمای شادی های زندگانیشان و از عشق و جان خود گذشتند تا امروز من، تو و ایران و ایرانی سر بلند کند و با قامت کشیده با افتخار بگوید ” من یک مسلمان ایرانی ام”.
اما تاسف میخوریم در سرزمن چنین سربازان نجیبی هنوز هستند آدمیانی که انسانیت، شرافت، غیرت و محبت را از یاد برده اند و چه ساده تن می دهند به ذلت! آن هم چه ذلتی! سر خم کردن در برابر دشمن قسم خورده! اینجاست مه باید با جان دل گفت ” شهدا شرمندهایم از این که مدام شرمندهایم”. شرمندهایم که خونتان را پاسداری نکردهایم و شرمندهایم که چون شما دلیر نماندهایم. شرمندهایم که ترسیدیم و دلاوریهایتان را فراموش کرده ایم.
آری ما چون اینان را نشناختهایم شرمنده شدیم.
برای نخستین بار پس از گذشت ۳۷ سال از انقلاب اسلامی ایران و به پاس یادآوری رشادتهای این مردان خدا سراغ خانوادهی عزیز دو شهید گرانقدر رفتهایم و میخواهیم بدانیم سربازان گمنام این سرزمین چگونه و از چه خطهای راهی جبهههای حق شدند. میخواهیم بدانیم اسطوره های این سرزمین که مانند حضرتشان گم نام آمدند و رفتند که بودند. آیا متعلق به این دیار و این زمینند یا که فراتر از ما زیسته اند؟
شهیدان حسین و علی اکبر (پرویز) صفری دو برادر با دو سال اختلاف سنی که از روستای سالستان بخش لولمان رشت در استان گیلان راهی جنوب کشور شدند و بدون رد پایی از نام و نشانشان غریبانه راه شهادت پیمودند. شغل اصلیشان کشاورزی (برنج کاری) بود. حسین برادر بزرگتر متولد دوم خرداد ماه سال ۴۶ بود. او بعد از پایان تحصیلات نظری وارد حوزهی علمیه شد. طلبه بود و سپس وارد کمیتهی انقلاب شده و مسئول مبارزه با مواد مخدر شد که امروزه نام این کمیته نیروی انتظامی شده است. علی اما دو سال کوچکتر و متولد ۲۴ آذر ۴۸ بود. محصل بود که جنگ شروع شد و دوران سربازی را در سپاه میگذراند که همراه برادرش به جبهه اعزام شد. با اینکه علی کوچکتر بود و دیرتر اعزام شد اما در منطقهی حاج عمران دو سال زودتر از برادرش حسین به سوی حق شتافت. پس از او حسین تاب و قرار نداشت و آرزو میکرد به ملاقات بردار برود سرانجام در ۳۱ تیر ۶۷ در شلمچه به درجهی رفیع شهادت نائل آمد. از او دو فرزند به نام های فاطمه و محمد به یادگار مانده است.
به مناسبت آغاز هفتهی دفاع مقدس، گفتگویی با کبری صفری خواهر این شهدا داشته باشیم که تقدیم خوانندگان محترم میشود:
۸دی: هر دو برادر با هم به جبهه رفتند، حد اقل یکی میرفت و دینش را ادا میکرد. شهید علی اکبر که محصل هم بود؟
خواهر شهید : “آن زمان همه به جبهه میرفتند. آنقدر شور و شوق مردم به انقلاب و امام راحل زیاد بود که سن و سال نمیشناخت، از هر سنی در جبههها حضور داشتند. کسی راضی نمی شد بماند و بقیه بجنگند، هرکس توانایی داشت میرفت. برادران من هم هر دو رفتند اما با هم در یک منطقه نبودند؛ یکی جنوب و دیگری در جبهههای غرب بود.
۸دی: شهید حسین که متاهل بودند و دو فرزند کوچک داشتند چطور همسرشان با رفتنشان موافقت کردند؟
خواهر شهید: “حسین سه سال بود که ازدواج کرده بود و یک دختر و یک پسر داشت، همیشه میگفت فاطمه پاره تن من است، محمد قلب من است، مادرم همهی زندگی من است اما این راه از همهی اینها بیشتر برایم اهمیت دارد، میگفت این راه مستقیم است، به راه راست بنگرید تا شهدا را دریابید. حسین طلبه بود و همسرش هم از قبل اهدافش را میشناخت، بالاخره همه را برای رفتن قانع کرده بود “. در جبهههای جنگ، حسین و علی اکبر تحت فرماندهی فرماندگان غیوری چون شهید قلی پور و گلستانی بودند.
کودکی این شهدا چطور بود؟
ما هفت تا فرزند بودیم، آن زمانها اینطور نبود که هر بچهای یک اتاق مجزا داشته باشد، ما یک اتاق داشتیم و دو دست رخت خواب برای دخترها و دو دست برای پسرها، تقریبا هم سن و سال بودیم، با هم بزرگ شدیم، نزدیکی و وابستگی شدیدی به هم داشتیم، خبر شهادتشان واقعا برای برادرها و خواهرها سخت بود.
خبر شهادت چگونه به شما رسید؟
شوهر خواهرم با برادرانم در جبهه بود، تقریبا همهی مردهای فامیل به جبهه رفته بودند، وقتی علی اکبر به شهادت رسید، شوهر خواهرم چون همرزم شهید بود زودتر از همه خبر دار شد و به گیلان آمد و خبر را به خانواده داد. به خاطر اینکه علی اکبر کوچکتر و جوان بود و هم اینکه اولین کسی بود که از دست میدادیم تحملش برایمان خیلی سخت بود. یادم است روزی که قرار بود اعزام شود منزل ما بود، آن خداحافظی تلخ هرگز از یادم نمیرود.
آیا برادر کوچکتان به تبیعیت از شهید حسین به جبهه رفت؟
آن زمان تبعیتی در کار نبود. همه میرفتند. گاهی وقتها هم وقتی فشار در جبههها زیاد میشد بدون هیچ خبری بدون خداحافظی میرفتند بعد خبر میدادند که جبهه هستند، هر زمان که امام (ره) ندا میدادند و میگفتند جبهه به حضور شما نیاز دارد اینها لبیک میگفتند.
وقتی برادر کوچکتان به شهادت رسید خانواده تردید نکردند؟ تصمیم نگرفتند حسین را از رفتن منصرف کنند؟ در هر صورت شما دینتان را یکبار به انقلاب داده بودید؟
نه، به هیچ وجه؛ حسین درست در دومین سالگرد علی اکبرمان شهید شد. یادم هست بعد از شهادت علی اکبر مادرم یک شب خواب دید که هر دو برادرم در یک باغ بسیار زیبا مشغول خوردن انار هستند، وقتی حسین این را فهمید خوشحال بود، همیشه میگفت دعا کنید خواب مادر راست گردد. این ماجرا حسین را مصممتر کرد تا راه علی اکبر را ادامه دهد. آخرای جنگ بود که در سال ۶۷ در ماجرای گروه مرصاد حسین نیز به درجهی رفیع شهادت نایل آمد.
حسین قاری قرآن بود، حافظ بود، در مساجد دعا میخواند. آنقدر خوب مسیرش را انتخاب کرده بود که به هدفش نیز رسید. علی اکبر هم خیلی مردم دوست بود ،چون ما در روستا زندگی میکردیم همیشه فصل برنجکاری به همه مخصوصا پیرترها در کشت و برداشت بیمنت کمک میکرد. اما به نوبهی خودشان دشمن هم داشتند مخصوصا حسین چون در ادارهی مبارزه با مواد مخدر بود خیلیها با او دشمنی داشتند، یادم هست حتی یکبار کسی به مادرم گفت اگر حسین شهید شود محل را شیرینی میدهیم، این قضیه خیلی مادرم را به هم ریخته بود. اما حسین و علی واقعا صبوری میکردند و در برابر این افراد سکوت میکردند.
چه پیامی برای ما و جوان ها دارید؟ ما چگونه قدردان خون شهدا باشیم؟
شما باید راهشان را ادامه دهید آنها راه حسین را رفتند شما زینبی عمل کنید و خوشحالشان کنید. از خدا میخواهم به همهی ما توفیق کار خیر کردن را عطا کند. وقتی کار خیر کردیم، جار نزنیم و در کار نیک کردن جا نزینیم ان شاءالله..
از خداوند میخواهیم در قیامت شرمنده خون شهدا نباشیم، با تشکر از وقتی که به ما دادید.
انتهای پیام/
نظرات