آوارگی رضاشاه پس از اخراج از ایران به روایت دامادش

حوالی بیست‌ویک، بیست‌ودوم شهریور بود که از رادیو شنیدیم که اعلی‌حضرت [رضا شاه] از تهران حرکت کرده‌اند به طرف اصفهان و از سلطنت استعفا کرده‌اند به نفع ولیعهد.

آوارگی رضاشاه پس از اخراج از ایران به روایت دامادش

به گزارش هشت‌دی  علیرضا زادبر در کانال خود در ایتا روایت فریدون جم (داماد رضاشاه) درباره آوارگی رضاشاه پس از استعفا از سلطنت و اخراج از ایران را که برگرفته از بخشی از مصاحبه فریدون جم؛ همسر شمس پهلوی (۱۲۹۳-۱۳۷۸)؛ رئیس ستاد بزرگ‌ارتشتاران و سفیر ایران در اسپانیا با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، در تاریخ ۳ آذر ۱۳۶۰ را شرح داده است:

 حوالی بیست ویک، بیست و دوم شهریور بود که از رادیو شنیدیم که اعلیحضرت [رضاشاه] از تهران حرکت کرده‌اند به‌طرف اصفهان و از سلطنت استعفا کرده‌اند به نفع ولیعهد. با وجودی که تب داشتم، سوار ماشین شدم و به استقبال رفتم. تقریباً یک پنجاه شصت کیلومتر من با آن حالت تب درحالی‌که سرم دَوَران داشت، ماشین راندم و بعد رسیدم به یک جایی، کنار جاده ماشین را نگه داشتم و به‌قدری حالم بد بود که پیاده شده و جلوی اتومبیل روی زمین دراز کشیده بودم.

 نیم‌ساعته سه‌ربعی که گذشت دیدم یک اتومبیل خیلی قراضه و لکنته‌ای آمد و ایستاد و درش باز شد.

 دیدم اعلیحضرت تک‌وتنها با یک کیف‌دستی از ماشین پیاده شدند. گویا در راه ماشینشان خراب شده و اعلیحضرت و عده‌ای مسافر که اعلیحضرت را شناخته بودند پیاده شده بودند و اتومبیلشان را داده بودند به اعلیحضرت.

 اعلیحضرت هم گفته بود که «خیلی خوب این ماشین را که تعمیر کردید آن‌ها را سوار کنید و بیاورید»، با آن ماشین آمده بودند بدون اسکورت و کاملاً تنها با یک کیف‌دستی و عصا.

 من که دراز کشیده بودم دیدم یک کسی با عصا به من می‌زند که «پسر بلند شو تو اینجا چرا خوابیده‌ای، روی زمین چرا خوابیده‌ای؟» من تب خیلی شدیدی داشتم بلند شدم و وقتی اعلیحضرت را دیدم البته خیلی به من تأثیر کرد.

 دیگر به این وضع که اعلیحضرت را دیدم اصلاً نمی‌توانستم خودم را نگه دارم. شروع کردم به گریه کردم. هم مریض بودم و اعلیحضرت با آن دم‌ودستگاه و با آن شخصیت را با این وضع دیدم آمده‌اند. اعلیحضرت گفتند که یعنی چه؟ پاشو و بنشین اتومبیل مرا ببر خانه.

 سؤال فرمودند کجا هستید و گفتم در اصفهان در خانه‌ای هستیم. عقب اتومبیل‌سوار شدند و من راندم و بردمشان خانه.

 دو سه روزی آنجا بودند، صحبت‌هایی شد که کجا بروند، بنا بود از ایران خارج شوند، ایشان می‌گفتند برای من فرقی نمی‌کند. من مایل به خارج‌شدن از ایران نیستم.

 مردن در ایران را به زندگی در خارج ترجیح می‌دهند. می‌گفتند زندگی ایشان دیگر تمام است… پیشنهاد شد که برویم شیلی یا آرژانتین و اقداماتی هم بعداً در تهران شد، حتی انگلیسی‌ها هم شنیدم موافقت کرده بودند که حاضرند ایشان بروند به آمریکای جنوبی و قرار بر این شده بود که حرکت کنند بروند به بمبئی، در بمبئی ده یا بیست روز بمانند و بعد یک کشتی جنگی بیاید و ایشان را بردارد و ببرد؛ مثلاً به‌طرف سواحل شیلی…

 کشتی راه افتاد و ما رفتیم… از دور پس از دو سه روز ساحل بمبئی پیدا شد و ما با دوربین نگاه می‌کردیم.

 یک هتلی بود هتل تاج‌محل معروف است. از راه دوربین این را می‌دیدیم و نگاه می‌کردیم و لباس پوشیده بودیم و چمدان‌ها را بسته بودیم و حاضر شده بودیم که برویم آنجا پایین. بعد از مدتی که آنجا ایستاده بودیم در صحنه کشتی ما دیدیم که چند تا از این ام‌تی‌بی‌ها (موتور توربیدو بوت) می‌آید.

 تویش هم سربازهایی که لباس سفید پوشیده بودند و تفنگ دستشان هست. به‌سرعت به‌طرف کشتی می‌آیند. کشتی ما هم وسط دریا ایستاد… پرسیدم موضوع چیست؟

 گفتند که «بله دولت پادشاه انگلستان تصمیم گرفته است و از طرف وایس روی (نایب‌السلطنه) به ما دستور داده شده که من بیایم اینجا و به اعلیحضرت ابلاغ کنم که دریاها ناامن است و خطر دارد. کشتی‌های ژاپنی در دریا هستند و از این حرف‌ها و مدتی حالا لازم است بروند جزیره موریس…»

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه