یک داستان آموزنده در کاخ سلطان

سرهنگى پسرى داشت ، که در کاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم ، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى شود.

یک داستان آموزنده در کاخ سلطان

به گزارش ۸دی نیوز، سرهنگى پسرى داشت ، که در کاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم ، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى شود:
بالاى سرش ز هوشمندى
مى تافت ستاره بلندى
این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرف، زیرا داراى جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند:

 

توانگرى به هنر است نه به مال     بزرگى به عقل است نه به سال
مقام او در نزد شاه، موجب شد، آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیدند، و او را به خیانتکارى تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بى فایده نمودند، ولى آنجا که یار، مهربان است، سخن چینى دشمن چه اثرى دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: «چرا با تو آن همه دشمنى مى کنند؟»
سرهنگ زاده گفت: زیرا من در سایه دولت تو همه را خشنود کردن مگر حسودان را که راضى نمى شوند مگر اینکه نعمتى که در من است نابود گردد:
توانم آن که نیازارم اندرون کسى
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (۱)
بمیر تا برهى اى حسود کین رنجى است
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه (۲)
گر نبیند به روز شب پره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه؟
راست خواهى هزار چشم چنان
کور، بهتر که آفتاب سیاه (۳)
بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.

 

پی نوشت ها:

۱ـ یعنى : با حسود چه کنم که او خود در رنج است ، و همین رنج براى او بس است .
۲ـ شوربخت : بدبخت ، مقبلان : نیکبختان .
۳ـ یعنى : براستى کورى هزار چشم همانند شب پره ، بهتر از آن است که نور آفتاب تیره گردد و جهان تاریک شود./ جام نیوز

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه