رهبر انقلاب چرا اسلام داعش را اسلام اموی دانست؛

داعش چگونه اسلام اموی و مروانی را ترویج می کند + سند

رهبر انقلاب در سخنان روز دوشنبه‌ی خود در دیدار با اقشار مختلف مردم اسلام داعشی را همان اسلام امویان و مروانیان دانست.

داعش چگونه اسلام اموی و مروانی را ترویج می کند + سند

به گزارش ۸دی، رهبر انقلاب عصر امروز در دیدار اقشار مختلف مردم اسلام داعش را نوعی اسلام اموی و مروانی توصیف کرد.

آیت الله خامنه ای در این خصوص فرمود: «… تولید این گروه‌ها باز برمیگردد به آمریکا که بعضی از مسئولین آمریکایی اعتراف کردند این معنا را؛ اعتراف کردند و گفتند داعش را ما کمک کردیم که بیایند، هم داخل امّت اسلامی اختلاف بیندازند، هم اسلام اموی و مروانی را ترویج کنند. این اسلام وهّابی و تکفیری همان اسلام اموی است، اسلام مروانی است، اسلامی است که با اسلام حقیقی فرسنگها فاصله دارد؛ بدنام کردند اسلام را. البتّه حالا دامن خودشان را هم گرفته است. معروف است در فارسی که «هر که باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد»، حالا یواش‌یواش دارند طوفان را درو میکنند. امّا تقصیر آنها است و آنها بودند که این کار را کردند.»

شاید برخی این برداشت رهبر انقلاب را تنها یک برداشت شخصی توصیف کنند اما گذری در تاریخ صدر اسلام نشان می دهد که داعش و امویان شباهت تاریخی زیادی به یکدیگر دارند.

علامه حسن فرحان المالکی (اندیشمند برجسته عرب) چندی قبل طی یادداشتی ضمن بررسی ریشه های تاریخی جنایات داعش واقعیاتی متفاوت از این گروه افراطی تروریسی را به تصویر کشیده است. این یادداشت توسط اسلام ملکی معاف از کارشناسان علوم قرآنی و حدیث دانشگاه تهران ترجمه و پاورقی نویسی شده است که متن کامل توضیح و پاورقی مترجم و ترجمه ی متن یادداشت علامه فرحان المالکی تقدیم خوانندگان می شود:

توضیح مهم مترجم: این یادداشت به طور خاص خطاب به حنبلی های افراطی و وهابیهای عربستان سعودی و ناصبی ها (دشمنان اهل بیت علیهم السلام) نوشته شده است. از آنجا که نویسنده این یادداشت، اهل عربستان است بنابراین علمای جامعه خود را مخاطب قرار می دهد. گفتنی است نویسنده این یادداشت (علامه حسن المالکی) نیز در آغاز وهابی (حنبلی افراطی) بود اما بیش از ۲۰ سال است که به لطف خداوند و در اثر مطالعات گسترده تاریخی و حدیثی به یک شخصیت اسلامی فرامذهبی و منادی همگرایی و تقریب تبدیل شده است. وی متن اصلی این یادداشت را با استفاده از حافظه و با شتاب نوشته بود ولی در هنگام ترجمه منابع و مستندات آن نیز افزوده شد. گرچه این یادداشت قبلا در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۲ با عنوان “حدود الله …. وحدود النواصب !‏” منتشر شده بود ولی در ماه اخیر به مناسبت جنایات وحشیانه داعش مجددا با عنوان ” هاکم أصول الدواعش! ” در سایت رسمی نویسنده منتشر شده است.

متن یادداشت علامه حسن فرحان المالکی:

۱- حُجر بن عَدی را که صحابی پیامبر(ص) بود کشتند[۱]. دلیلی که حاکم ذکر کرد این بود که حجر کافر شده است!! بعضی از ما هنوز هم ادعای حاکم را باور می کنیم در حالی که علت حقیقی این بود که او مخالفت خود با لعن کردنِ امام علی را اعلام کرده بود.

۲- زبان و دستهای غَیلان دمشقی را بریدند و بعد او را کشتند. دلیلی که حکومت ذکر می کرد این بود که غَیلان کافر شده است!! [۲] ما نیز تا امروز ادعای حاکم را پذیرفته ایم. ولی علت حقیقی این بود که عُمَر بن عبدالعزیز او را مأمور بررسی و حسابرسی اموالِ {امیران و شاهزادگان} بنی امیه کرده بود بنابراین طبق دستور گنجهای آنان را افشا کرد و در بازار به فروش رساند. او درباره {شاهزادگان} بنی امیه می گفت: « اعلام برائت می کنم از هر کسی که اینها را پیشوایان هدایت بنامد ». مدتی بعد که هشام بن عبدالملک به قدرت رسید محاکمه ای صوری برایش ترتیب داد[۳]. سه سؤال درباره خدا، تشبیه خدا و جبر و اختیار از او پرسیدند. گفت: نمی دانم. گفتند: « کافر است » و او را کشتند[۴].

۳- جَهم بن صَفوان را کشتند. حکومت گفت: «کافر شده است»[۵]. ما نیز تا امروز از ادعای حکومت پیروی کردیم. ولی علت حقیقی این بود که جَهم در اواخر دوره بنی امیه به همراه حارث بن سُرَیج در خراسان انقلاب کرده بود و همگان را به کتاب خدا و سنت پیامبر و اصل شورا فرا می خواند. چون برای حارث تبلیغ می کرد او را کشتند و گفتند: « کافر شده بود».

۴- جَعد بن دِرهَم را در روز عید قربان سر بریدند. دلیلی که دولت ذکر کرد این بود که «کافر شده است» . ما نیز تا امروز از دولت پیروی کرده ایم و در کتابهای عقایدمان اشعاری در ثنای قاتلِ ظالمِ او گنجانده ایم[۷]. اما علت حقیقی این بود که جعد ارتباط سیاسی با یزید بن مُهَلَّب داشت[۸] بنابراین خالد قَسریِ فاسق او را بدون محاکمه ذبح کرد. حتی سخنانش را نیز جز آنچه که ذبح کننده اش نقل کرده نشنیدند ولی گفتند: «کافر شده بود»[۹].

۵- حجّاج، قنبر غلام امام علی [۱۰] را بخاطر ارتباط نزدیکی که با امام علی داشت ذبح کرد[۱۱]. صدایش را در نیاوردند و تا آبروی حجاج نرود[۱۲]. چه بسا ناصبیها از این کار خوشحال هم شده باشند.

۶- حجّاج، کُمَیل بن زیاد نَخَعی را که مردی عابد و از تابعین بود ذبح کرد زیرا کمیل از اصحاب امام علی و از کسانی بود که از دانش امام بهره برده بودند. چون کمیل در زمان انقلاب بر ضد عثمان حضور داشت ناصبی ها از قتل او خوشحالی کردند[۱۳].

۷- رُشَید هَجَری را که – به گفته محققان – صحابی پیامبر (ص) است و در جنگ احد شرکت داشته [۱۴] به دستور زیاد بن ابیه قطعه قطعه کردند و گفتند: «کافر شده است ». علت حقیقی این بود که رُشَید نیز همانند قنبر و کمیل، شیفته ی علی بود. در نتیجه ناصبیها از قتل او خوشحال شدند[۱۵].

۸- بنی امیه به ابورافع که غلام بود و پیامبر(ص) او را آزاد کرده بود ۵۰۰ ضربه شلاق زدند تا اقرار کند که «غلامِ آزاد شده {و مدیون} پیامبر(ص) نبوده بلکه آزاد شده {و مدیون} بنی امیه است»!! [۱۶]ناصبیها و افراطیها[۱۷] این شکنجه ها را محکوم نکردند ولی وقتی احمد بن حنبل مقدار کمتری شلاق خورد دنیا را با شیون و زاری پر کردیم! [۱۸].

۹- میثم تَمّار را به صلیب کشیدند و زبانش را قطع کردند [۱۹] زیرا او نیز همانند قنبر، کمیل بن زیاد و رشید هجری از یاران خاص امام علی بود. حکومت گفت: « کافر شده» و احمق ها برای قتل او کف زدند و شادی کردند.

۱۰- معاویه دستور داد عَمرو بن حَمق خُزاعی را که صحابی پیامبر و از مهاجران بود ذبح کردند و سرش را جلوی چشم همسرش که در زندان معاویه بود انداختند[۲۰]. ناصبیها خوشحالی کردند. اینکه عَمرو بن حَمق از صحابه و از مهاجران بوده به کلی پوشانده و فراموش شد و هنوز هم کسی از فضایل او چیزی نمی گوید.

۱۱- ثَبجاء که بانویی صالح بود در زمان معاویه و به دستور ابن زیاد به قتل رسید. او را عریان و واژگونه به صلیب کشیدند[۲۱]. ناصبیها هیچ سخنی در اعتراض به این کار نگفتند. اینها حدود ناصبیهاست. وگرنه معاذ الله که چنین جنایتی را بخواهی به شرع خداوند منسوب کنی.

۱۲- پاهای مِصدَع المُعَرقَب را که از «حدیثگرایان {سنی}» بود بریدند زیرا از لعن فرستادن به امام علی خودداری کرده بود[۲۲] اما احمقها ادعا می کنند که پاهای مِصدَع را بخاطر تشیع بریده اند! اینست حدودِ اینان! درباره مصدع به «تهذیب الکمال» و «تهذیب التهذیب» مراجعه کنید[۲۳].

۱۳- حُطَیط الزَّیّات را که مردی فقیر و صالح بود به دستور حجاج به قتل رساندند زیرا شیفته علی بود. ناصبی ها خوشحالی کردند زیرا طبق مذهب ناصبیها حجاج حکم خدا را درباره حطیط اجرا کرده بود! [۲۴] اینها حدود مذهب ناصبیهاست.

۱۴- عبدالرحمن بن حَسّان بَکری به دستور معاویه زنده به گور شد زیرا با حجر بن عدی همراه بود[۲۵]. ناصبی ها و سلفیهای افراطی درباره این جنایت سکوت کردند ولی درباره زندانی شدن احمد حنبل و ابن تَیمیه آنقدر زیاده گویی کردند که به تنگ آمدیم.

۱۵- قَبیصَه بن ضُبَیعَه عبسی به دستور معاویه کشته شد زیرا نسبت به سبّ امام علی بر منبرها اعتراض کرده بود[۲۶]. اینست حدودِ آنان.

۱۶- شَریک بن شدّاد حَضرَمی به دستور معاویه کشته شد زیرا با سبّ امام علی مخالفت کرد[۲۷]. اینها حدود و مجازاتهایی است که ادعا می کنند «شرعی» است! ادعایشان اینست که خداوند دستور قتل کسانی که به عدالت و انصاف فرا می خوانند را صادر کرده است!!

۱۷- کدام بن حَیّان عَنزی[۲۸] به دستور معاویه کشته شد زیرا به سبّ امام علی اعتراض کرد[۲۹]. اینست حدود ناصبیها. رفتار معاویه را «حجت شرعی» می دانند. او را صحابی و «خال المؤمنین» می دانند. در نتیجه معاویه حق دارد هر کاری که می خواهد درباره شرع و دین خدا و تعیین حدود الهی انجام دهد.

۱۸- مُحرِز بن یحیی تمیمی به دستور معاویه کشته شد زیرا با دشنام گفتن به امام علی مخالفت کرد و از اینکه از علی اعلام برائت کند خودداری کرد[۳۰]. اینست شور و اشتیاق بنی امیه برای اجرای «حدود شرعی» !! خداوند به انها جزا بدهد!!

۱۹- متوکل عباسی که دوست حنبلیهاست دستور داد ۲ هزار ضربه شلاق به نَصر بن علی جَهضَمی زدند زیرا یک حدیثِ صحیح السند را درباره فضایل اهل بیت نقل کرده بود! [۳۱] این مجازات در کدام شرع آمده است؟! آیا احمد حنبل نیز مثل این شخص شلاق خورده است؟! چرا درباره مظلومیت کسی که ۲ هزار شلاق خورده سکوت می کنند ولی برای ۳۰ ضربه شلاقی که به احمد حنبل شده شده شیون به پا می کنند؟! البته ما هر ظلمی را {به هر اندازه که باشد} محکوم می کنیم ولی باید بدانند که ظلمی که متوکل به عنوان دوست حنبلیها مرتکب شد از ظلمی که مأمون به عنوان دشمن حنبلی ها مرتکب شده بود شدیدتر بوده است.

۲۰- ناصبیهای شام آنقدر نَسائی صاحب کتاب السنن را کتک زدند که جان داد! علتش این بود که نَسائی حاضر نشد در فضیلت معاویه حدیث نقل کند[۳۲]. آیا شکنجه ای که نَسائی کشید بیشتر بود یا رنج و محنت احمد حنبل؟!

۲۱- سلفیهای افراطی، حاکم نیشابوری صاحب کتاب المُستَدرَک را کتک زدند تا حدیثی درباره فضایل معاویه!! جعل کند اما او نپذیرفت و بر نظر خود اصرار ورزید[۳۳]. این «حد» در کدام شرع آمده است؟!

۲۲- بنی امیه به ابومحمد زیاد مولی هَمدان پیشنهاد کردند که از علی اعلام برائت کند ولی او نپذیرفت. او را به شیوه « تَوسیط » کشتند یعنی او را «از وسط دو نیم کردند» . این جنایت در سال ۱۰۹ هجری انجام شد[۳۴]. اینگونه مجازات کردن در کدام شریعت آمده است؟!

۲۳- صالح عبد القُدّوس را که شاعری پارسا بود به دستور مهدی عباسی و به اتهام «زندقه» (کفر) به قتل رساندند. علت قتلش این بود که درباره دو بیت از اشعارش به او شک کردند. او را از وسط دو نیم کردند[۳۵]. اینگونه مجازات کردن در کجای شرع آمده است؟!

۲۴- متوکل عباسی که دوست حنبلی هاست دستور داد ابن سِکّیت لغت شناس بزرگ را به شکل فجیعی که یکی از حنبلی ها اختراع کرده بود بکشند: زبان ابن سِکّیت را از پشت گردنش بیرون کشیدند و قطع کردند تا جان داد. علتش این بود که ابن سِکّیت نپذیرفت پسران متوکل را بالاتر از حسن و حسین بداند[۳۶]. متوکل ناصبی بود و به همین خاطر به او لقب «ناصر السنه» (یاور سنت) [۳۷] دادند زیرا فقط از احمد حنبل حمایت کرده بود! چرا سلفی های افراطی درباره جنایات معاویه ، متوکل ، خالد قَسری و حجّاج سکوت می کنند ولی در بدگویی از مأمون مبالغه و افراط می کنند در حالیکه جنایات آنان بسیار بیشتر از جنایت مأمون بوده؟ علت واضح است: آنها شیفته مذهب و فرقه خود هستند و تنها مذهب خود را می پرستند. اگر پیروان سایر مذاهب به ناحق کشته شوند برای آنها اهمیتی ندارد حتی اگر آن مقتول یکی از صحابه پیامبر(ص) باشد. برای سلفیهای افراطی فقط معاویه ، احمد حنبل و ابن تَیمیه مهم است!

۲۵- ابراهیم بن یزید تَیمی که از بزرگان تابعین است در زندان حجاج به قتل رسید. طبق دستور حجاج سگها را به جانش انداختند و قطعه قطعه اش کردند[۳۸]. اینست حدودِ اینان!

۲۶- یزید بن مُسهِر صَیداوی را به دستور ابن زیاد از فراز قصر به پایین انداختند زیرا «از دشنام گفتن به دروغگویِ دروغگوزاده خودداری کرده بود» [۳۹]!! منظورشان دشنام گفتن به حسین بن علی{صلوات الله علیه} بود!! اینها حدودِ آنهاست و این نیز سکوتشان.

۲۷- عبدالله بن یَقطُر را که برادر رضاعی حسین بود نیز به همین اتهام به دستور ابن زیاد از بالای قصر به زیر انداختند[۴۰]. این کجا و مسایلی که برای احمد حنبل و ابن تَیمیه رخ داده کجا؟! چرا در این مورد ساکتند؟! عجیب اینست که عبدالمَلِک بن عُمَیر که از راویان سلفی مشهور است و با ابن زیاد همراه بود وقتی عبدالله بن یَقطُر به زمین افتاد با دستان خودش سر عبدالله را از تن جدا کرد با این ادعا که اینطور راحت می شود[۴۱]. عجیبتر اینست که در کتابهای سلفی ها از همین کسی که عبدالله را ذبح کرد دهها حدیث نقل شده است[۴۲] اما از کسی که مظلومانه ذبح شده حتی یک حدیث نیز نقل نکرده اند!! اینست تأثیر حکومت بر حدیث! شرایط طوری شده بود که کسانی حق داشتند حدیث نقل کنند که در کل وابسته و دلبسته به ظالمان باشند. اما انسانهای آزاده و راستگو را {در کتب رجال سلفیها} به عنوان راویان ضعیف قلمداد کرده اند!

۲۸- عبدالله بن عَفیف اَزدی که مردی عابد و از تابعین بود به صلیب کشیدند زیرا نسبت به دشنام دادن به علی و قتل حسین اعتراض کرد و گفت: « فرزندان پیامبران را به قتل می رسانید و همزمان {ریاکارانه} همانند اولیای خدا سخنی می گویید؟! [۴۳]» احادیث این مرد تابعی نیز از بین رفت و فراموش شد. ۲۹- عَمرو عاص دستور داد {جنازه} محمد بن ابی بکر را درون لاشه یک الاغ مرده قرار دادند و آتش زدند!![۴۴] عمرو عاص در کدامیک از سوره های قرآن این « حد » را خوانده بود؟! ناصبیها همچنان تشویق می کنند و لبخند می زنند!

۳۰- دستها و پاهای ابن مُکَعبر را به دستور زیاد بریدند زیرا از نظر سیاسی دیدگاهی بر خلاف حکومت داشت[۴۵]. ناصبیها این مجازات را تأیید کردند.

۳۱- فیروز که مردی عابد و شیفته امام علی بود به دست حجاج آنقدر شکنجه شد تا جان داد[۴۶]. چرا درباره او سکوت می کنند؟! زیرا بنی امیه دوستان نواصب هستند.

۳۲- حجّاج، عبدالله بن زبیر را همراه لاشه یک سگ به صورت واژگونه به صلیب کشید! این در حالیست که عبدالله بن زُبیر صحابی پیامبر(ص) و مردی عابد بود[۴۷].

۳۳- عبدالله بن مُقَفَّع را که ادیبی معروف است بخاطر دیدگاه سیاسی اش قطعه قطعه کردند. تکه هایی از بدنش می بریدند و جلوی چشمش در آتش می انداختند. بعد گفتند که او را کشتیم چون زندیق (کافر) بود![۴۸] احمقها هم این ادعا را باور کردند.

۳۴- حَکَم بن عَمرو غِفاری را که صحابی پیامبر(ص) است به دستور زیاد بن ابیه کشتند زیرا از اینکه شرع معاویه را بر شرع خداوند ترجیح بدهد و طلا و نقره ای که در فتوحات به دست می آمد برای معاویه دست چین کند خودداری کرده بود[۴۹].

۳۵- یزید بن نَعامَه ضَبّی را که صحابی پیامبر(ص) بود[۵۰] به مدت ۲۰ سال زندانی کردند زیرا به والی بصره گفته بود: ” رحمت خدا بر تو بادا! نماز را بجا بیاور! [۵۱]» . این مجازات و این جنایت در کدام آیه قرآن ذکر شده است؟!

۳۶- حَمّاده صُفرِیّه که بانویی عابد از خوارج بود به دستور زیاد همانند ثَبجاء به صلیب کشیده شد[۵۲]. این یک رفتار پست و کثیف است و ربطی به حدود شرعی ندارد.

۳۷- سَهل بن سعد، جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری از صحابیان پیامبر(ص) هستند ولی جالب است بدانیم عبارت «غلامِ آزاد شده ی حجاج» را به دستور حجاج و با سرب داغ بر گردن آنان حک کردند[۵۳]. پس چرا سلفی های افراطی در مقابل ظلمی که به این صحابیان شده خشمگین نمی شوند؟! این شخصیتها نیز صحابی هستند ولی گناهشان اینست که منسوب به «اُمیه بن عبد شمس» نیستند! فقها نیز واکنش موافق نسبت به ظالمان نشان داده، توقعات ظالمان را برآورده کرده اند. می بینیم که در کتابهای فقهی درباره احکام کسی که سلطان زبانش را قطع کرده اظهار نظر می کنند که مثلا چگونه مسواک بزند و چگونه طعم غذا را بچشد و اگر قرار شد در دادگاه شهادت بدهد در چه صورت شهادتش مقبول است؟!! طوری سخن می گویند که گویی بریده بودنِ زبان یک موضوع عادی و طبیعی است!! عُمَر بن عبدالعزیز «سنت بنی امیه» مبنی بر «بریدن زبان» را لغو کرده بود ولی از آنجا که فرهنگ خونریزانه ی بنی امیه در میان فقها رسوخ کرده بود، {پس از انقراض بنی امیه } بنی عباس مجددا توانستند این پدیده را احیا کنند.

ماجراهایی شبیه آنچه تا اینجا گفتم بسیار است که آنها را در یک کتاب گردآوری کرده ام. وقتی این رویدادها را جمع آوری کردم دیدم که همه فرقه ها و حکومتها اینگونه با دین و جان مردم بازی کرده اند و آن را « حدود شرعی » نامیده اند. البته در بین همه حکومتها عملکرد امویان فجیعتر بوده و در بین همه مذاهب و فرقه ها آن مذهبی که از بنی امیه پیروی کرده و از آنان اثر پذیرفته فجیع تر عمل کرده است. بنی امیه این شیوه ها را از معاویه آموخته اند و معاویه احیاگرِ سنتِ مادرِ جگرخوارش هند دختر عُتبه است[۵۴]. وی همچنین سنتِ پدرش ابوسفیان را عملی کرد زیرا ابوسفیان نیز نوک سرنیزه اش را در دو طرف لبهای حمزه فرو کرد[۵۵].

افراطیها تنوع طلبی و لذت جویی در شکنجه و مجازات را – که بر خلاف دستور خداست – از ناصبی ها آموخته اند و ناصبی ها از بنی امیه فراگرفته اند و بنی امیه از هند به ارث برده اند. سخن در این مورد بسیار است و آنچه گفتم صرفا نگاهی بسیار سریع و گذرا بود. اینها صرفا چند نمونه بود. من هنوز نگفته ام که اینان چه انسانهایی را خورده اند! آری اینان در سال ۶۱۰ هجری یکی از سادات هاشمی را بعد از آنکه قاضی حنبلی او را به عنوان «بدعتگذار» قلمداد کرد خوردند!! براستی این وحشیگری را از کجا الهام گرفته اند؟ آیا این رفتارهای وحشیانه، شیطانی و چندش آور نیست؟! پس چرا آن را «حدود شرعی» می نامند؟! خدیا پناهی جز تو نیست. ولا حول و لا قوه إلا بالله.

توضیح مترجم: در ترجمه و مستندسازی این یادداشت از نرم افزارهای تراث (نسخه ۲) و جامع الاحادیث (نسخه۳٫۵) و المکتبه الشامله استفاده شده است.

[۱] . الاستیعاب فی معرفه الأصحاب ، ابن عبد البر ، (دار الجیل – بیروت) ، ج۱ ، ص۳۲۹ ، شماره ۴۸۷ و اسد الغابه ، ابن الأثیر ، (دار الفکر – بیروت) ، ج۱ ، ص۴۶۱ ، شماره ۱۰۹۳ و الإصابه فی تمییز الصحابه ، ابن حجر العسقلانی ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۲ ، ص۳۲ ، شماره ۱۶۳۴ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۴ ، ص۱۹۳
[۲] . المعارف ، ابن قتیبه ، (الهیئه المصریه العامه للکتاب – القاهره) ، ص۴۸۴ و العقد الفرید ، ابن عبد ربه ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج۲ ، ص۲۱۹ و المنتظم ، ابن الجوزی ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج۷ ، ص۹۸ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ج۷ ، ص۴۴۱
[۳] . التذکره الحمدونیه ، ابن حمدون ، (دار صادر – بیروت) ، ج‏۳ ، ص: ۱۹۳ و طبقات المعتزله ، ابن المرتضی ، (دار المکتبه الحیاه- بیروت) ، ص: ۲۵ و ۲۶ و ۲۷
[۴] . العقد الفرید ، ابن عبد ربه ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج‏۲ ، ص: ۲۱۹
[۵] . البدء والتاریخ ، المقدسی ، (مکتبه الثقافه الدینیه – بور سعید) ، ج۵ ، ص۱۴۶ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۸ ، ص۶۵ تا ۶۸
[۶] . تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۷ ، ص۳۳۰ و ۳۳۵ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۷ ، ص۳۳۸ و ج۸ ، ص۶۶
[۷] . مقصود نویسنده کتابهای عقیدتی وهابیهاست.
[۸] . تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۶ ، ص۵۹۱

[۹] . تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۷ ، ص۳۳۷ %

[۱۰] . نام قنبر در کتب رجال و تاریخ آمده ولی جزئیات قتل ایشان عمدا یا سهوا ذکر نشده است. در برخی از روایات تاریخی مربوط به حدود سال ۳۵ هجری و نیز حوادث جنگ صفین نام او دیده می شود. الطبقات الکبرى ، ابن سعد ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۶ ، ص۲۵۳ و أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۶ ، ص ۱۸۴ و مروج الذهب ، المسعودی ، (دار الهجره- قم) ، ج۲ ، ص۳۴۵ و الفتوح ، ابن اعثم ، (دارالاضواء – بیروت ) ، ج۲ ، ص۴۱۷ و ج۳ ، ص۱۲۷ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۳ ، ص۴۵۹
[۱۱] . تفسیر العیاشی ، (المطبعه العلمیه – تهران) ، ج‏۱ ، ص: ۳۵۹ و رجال الکشی ، محمد بن عمر الکشی ، ص: ۷۵
[۱۲] . اینکه امام علی(ع) غلامی به نام قنبر داشته اند در بسیاری از منابع آمده ولی اینکه این غلام به دست حجاج گردن زده شده در عموم کتب تاریخ شیعه و سنی ذکر نشده جز تفسیر عیاشی و رجال کشی که از کتب قدیمی شیعه هستند. به همین خاطر است که جناب علامه حسن المالکی معتقد است ماجرای شهادت قنبر کتمان شده است. در هر حال به این روایت می توان اعتماد کرد زیرا با شیوه حجاج سازگاری کاملی دارد.
[۱۳] . تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۴ ، ص۴۰۴ و الطبقات الکبرى ، ابن سعد ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۶ ، ص۲۱۷ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۵ ، ص۳۲۰
[۱۴] . اسد الغابه ، ابن الأثیر ، (دار الفکر – بیروت) ، ج۲ ، ص۷۰ ، شماره ۱۶۷۸
[۱۵] . الأنساب ، السمعانی ، (دائره المعارف العثمانیه – حیدرآباد) ، ج‏۱۳ ، ص: ۳۸۵ و میزان الاعتدال ، الذهبی ، (دار المعرفه – بیروت) ، ج۲ ، ص۵۱ و ۵۲ و رجال الکشی ، محمد بن عمر الکشی ، ص: ۷۵ و فضائل أمیر المؤمنین ، ابن عقده الکوفی ، (دلیل ما – قم) ، ص: ۱۲۵
[۱۶] . این ماجرا مربوط به عبید الله پسر ابورافع غلام رسول الله(ص) است که عَمرو بن سعید اموی او را ۵۰۰ ضربه شلاق زد تا بگوید که خاندانش آزاد شده ی بنی امیه هستند. الکامل فی اللغه و الأدب ، المبرد ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج‏۱ ، ص: ۴۰۱ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۳ ، ص۱۷۰ و الإصابه فی تمییز الصحابه ، ابن حجر العسقلانی ، (دارالکتب العلمیه- بیروت) ، ج۷ ، ص۱۱۴ و تهذیب التهذیب ، ابن حجر العسقلانی ، (مطبعه دائره المعارف النظامیه – الهند) ، ج۱۲ ، ص۹۲ و ۹۳ و إکمال تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، علاء الدین مغلطای ، (دار الفاروق الحدیثه للطباعه والنشر) ، ج۹ ، ص۱۶ و ۱۷ ، شماره ۳۴۳۶
[۱۷] . مقصود نویسنده از افراطی ها در این یادداشت « حنبلی های افراطی و وهابیها » هستند.
[۱۸] . احمد حنبل در زمان مأمون عباسی بخاطر عدم پذیرش اعتقاد حکومت مبنی بر « مخلوق بودن قرآن » تحت فشار قرار گرفت. وی بعدها (گویا در زمان معتصم) زندانی شد و حدود ۳۰ ضربه شلاق خورد. اما وقتی متوکل به قدرت رسید احمد حنبل را مورد تکریم قرار داد. به همین دلیل حنبلی ها درباره ظلم مأمون به احمد حنبل مبالغه می کنند اما درباره ظلمهای متوکل عباسی چیزی نمی گویند. حنبلی ها همچنین کرامات عجیب و غلوآمیزی نیز درباره لحظه شلاق خوردن احمد نقل می کنند. طبقات الحنابله ، ابن أبی یعلى ، ص۵ و۳۳۵ و المنتظم ، ابن الجوزی ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج۱۱ ، ص۴۲ تا ۴۴ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۱۰ ، ص۳۳۰ تا ۳۳۵.
[۱۹] . رجال الکشی ، محمد بن عمر الکشی ، ص۸۰-۸۷ و شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحدید المعتزلی ، (مکتبه المرعشی-قم) ، ج‏۲ ، ص: ۲۹۱
[۲۰] . الاستیعاب فی معرفه الأصحاب ، ابن عبد البر ، (دار الجیل ، بیروت) ، ج۳ ، ص۱۱۷۳ ، شماره ۱۹۰۹ و اسد الغابه ، ابن الأثیر ، (دار الفکر – بیروت) ، ج۳ ، ص۷۱۴ ، شماره ۳۹۰۶
[۲۱] . در برخی از منابع نام او را شجّاء و برخی دیگر ثبجاء ثبت کرده اند. الحیوان ، الجاحظ ، (دارالکتب العلمیه- بیروت) ، ج‏۵ ، ص: ۳۱۱ تا ۳۱۳ و أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۵ ، ص۱۸۹ و سمط اللآلى ، ابو عبید الاوبنى ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج‏۲ ، ص: ۸۱ و نثر الدر فی المحاضرات ، الآبى ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج‏۵ ، ص: ۱۴۶
[۲۲] . اصطلاح « اهل الحدیث » یا « اصحاب الحدیث » در کتب تاریخ و فرق اهل سنت کسانی هستند که اعتماد زیادی به روایات داشتند. کسانی مثل شعبه بن حجاج و سفیان بن عیینه از اهل حدیث شمرده می شوند. در دوره های بعدی احمد حنبل نیز از اهل حدیث شمرده می شود. در مقابل آنها « اهل الرأی » یا « اصحاب الرأی » قرار دارند که ابوحنیفه و ابویوسف چهره های برجسته آنها به شمار می روند. این گروه از علمای اهل سنت اعتماد چندانی به روایات رایج در روزگار خود نداشتند و بیشتر به قیاس و امثال آن توجه می کردند. هر دو گروه ، از علمای اهل سنت به شمار می روند.
[۲۳] . او مِصدَع أبویحیى الأعرَج است که المُعَرقَب لقب اوست. این لقب اشاره به این دارد که عُرقوب او یعنی پاشنه پا یا مفصل بالای پایش را از پشت را بریده بودند. تهذیب الکمال مع حواشیه ، المزی ، (مؤسسه الرساله – بیروت) ، ج۲۸ ، ص۱۴ ، شماره ۵۹۷۸ و تهذیب التهذیب ، ابن حجر العسقلانی ، (مطبعه دائره المعارف النظامیه ، الهند) ، ج۱۰ ، ص۱۵۷ ، شماره ۲۹۹
[۲۴] . ماجرای شهادت حُطَیط الزیّات به دست حجّاج و گفتگوهایی که میان آنها رد و بدل شده بسیار جالب و خواندنی است. أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۷ ، ص۳۸۰ و ۳۸۱
[۲۵] . تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ص۲۷۷ و الکامل فی التاریخ ، ابن الاثیر ، (دار صادر – بیروت) ، ج۳ ، ص۴۸۶ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۸ ، ص۵۲ و نهایه الأرب ، النویرى ، (دار الکتب و الوثائق القومیه – القاهره) ، ج‏۲۰ ، ص: ۳۳۹ و تاریخ ابن خلدون ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۳ ، ص۱۶
[۲۶] . أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۵ ، ص۲۶۲ و ج۱۳ ، ص۲۰۷ و تاریخ خلیفه بن خیاط ، (بیروت- دارالکتب العلمیه) ، ص۱۳۱ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ص۲۷۵ و ۲۷۷ و الأغانی ، ابو الفرج اصفهانى ، (دار إحیاء التراث العربی‏ – بیروت) ، ج‏۱۷ ، ص: ۱۰۲ و تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب ، یحیی بن الحسین ، (مؤسسه زید بن علی الثقافیه – صنعاء) ، ص: ۶۵۲ و الکامل فی التاریخ ، ابن الاثیر ، (دار صادر – بیروت) ، ج۳ ، ص۴۸۶ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۸ ، ص۵۲
[۲۷] . أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۵ ، ص۲۶۲ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ۲۷۷ و الأغانی ، ابو الفرج الاصفهانى ، (دار إحیاء التراث العربی‏ – بیروت) ، ج‏۱۷ ، ص: ۱۰۲ و تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب ، یحیی بن الحسین ، (مؤسسه زید بن علی الثقافیه – صنعاء) ، ص: ۶۵۲
[۲۸] . نام وی گاهی به صورت « کِدام » با کسر کاف و تخفیف دال و گاهی به صورت « کَدّام » با فتح کاف و تشدید دال قرائت شده است.
[۲۹] . أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۵ ، ص۲۶۲ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ۲۷۷ و الأغانی ، ابو الفرج الاصفهانى ، (دار إحیاء التراث العربی‏ – بیروت) ، ج‏۱۷ ، ص: ۱۰۲ و تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب ، یحیی بن الحسین ، (مؤسسه زید بن علی الثقافیه – صنعاء) ، ص: ۶۵۲
[۳۰] . نام این شخص در منابع اصلی « محرز بن شهاب » ثبت شده است. أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۵ ، ص۲۶۲ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ۲۷۷ و الأغانی ، ابو الفرج الاصفهانى ، (دار إحیاء التراث العربی‏ – بیروت) ، ج‏۱۷ ، ص: ۱۰۲ و تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب ، یحیی بن الحسین ، (مؤسسه زید بن علی الثقافیه – صنعاء) ، ص: ۶۵۲ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۸ ، ص۵۲
[۳۱] . تاریخ بغداد ، الخطیب البغدادی ، (دار الغرب الإسلامی – بیروت) ، ج۱۵ ، ص۳۸۹ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۱۸ ، ص۵۰۸ ، شماره ۵۵۳
[۳۲] . تهذیب الکمال مع حواشیه ، المزی ، (مؤسسه الرساله – بیروت) ، ج۱ ، ص۳۳۹ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۲۳ ، ص۱۰۷ تا ۱۰۹ و تذکره الحفاظ ، الذهبی ، (دار الکتب العلمیه بیروت-لبنان) ، ج۲ ، ص۱۹۵
[۳۳] . سیر أعلام النبلاء ، الذهبی ، (طبعه مؤسسه الرساله) ، ج۱۷ ، ص۱۷۵
[۳۴] . تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۷ ، ص۵۰
[۳۵] . طبقات شعراء المحدثین ، ابن المعتز ، (دار الأرقم بن أبی الأرقم‏ – بیروت) ، ص: ۱۱۶ تا ۱۱۸ و أمالی المرتضى ، غرر الفوائد و درر القلائد ، الشریف المرتضی ، (دار الفکر العربی‏- القاهره) ، ج‏۱ ، ص: ۱۴۴
[۳۶] . تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۱۸ ، ص۵۵۱ ، شماره ۶۰۴ و حیاه الحیوان الکبرى ، الدمیرى ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج‏۲ ، ص: ۳۲۸
[۳۷] . در ناصبی بودن متوکل همین بس که نصر بن علی جهضمی را بخاطر نقل یک حدیث صحیح در فضایل اهل بیت(ع) شلاق زد. تاریخ بغداد ، الخطیب البغدادی ، (دار الغرب الإسلامی – بیروت) ، ج۱۵ ، ص۳۸۹ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۱۸ ، ص۵۰۸ ، شماره ۵۵۳
[۳۸] . اللباب فی تهذیب الأنساب ، ابن الأثیر ، (دار صادر – بیروت) ، ج۱ ، ص۲۳۳ و البصائر و الذخائر ، ابو حیان التوحیدى ، (دار صادر – بیروت) ، ج‏۶ ، ص: ۲۱۳ و تهذیب الکمال مع حواشیه ، المزی ، (مؤسسه الرساله – بیروت) ، ج۲ ، ص۲۳۲ ، شماره ۲۶۴ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۶ ، ص۲۸۳ ، شماره ۲۰۷
[۳۹] . نام این شخص در کتب اصلی قیس بن مسهر صیداوی ثبت شده است اما نویسنده محترم گویا به حافظه خود اعتماد کرده ، نام این شخص را یزید بن مسهر ثبت کرده بودند که در متن اصلاح شد. أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۳ ، ص۳۷۸ و الأخبار الطوال ، ابوحنیفه الدینوری ، (منشورات الرضی – قم) ، ص۲۴۶ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ص۳۹۵ و ج۵ ، ص۴۰۵ و تجارب الأمم ، مسکویه الرازی ، (سروش – تهران) ، ج۲ ، ص۶۰ و جمهره أنساب العرب ، ابن حزم ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ص۱۹۵ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دار الفکر- بیروت) ، ج۸ ، ص۱۶۸
[۴۰] . أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۳ ، ص۳۷۹ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دار الفکر- بیروت) ، ج۸ ، ص۱۶۸
[۴۱] . أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۳ ، ص۳۷۹ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دار الفکر- بیروت) ، ج۸ ، ص۱۶۸
[۴۲] . تهذیب الکمال مع حواشیه ، المزی ، (مؤسسه الرساله – بیروت) ، ج۱۸ ، ص۳۷۰ ، شماره ۳۵۴۶
[۴۳] . المحبر ، ابن حبیب الهاشمی ، (دارالآفاق الجدیده – بیروت) ، ص۴۸۰ و أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۳ ، ص۴۱۳ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ص۴۵۸ و الفتوح ، ابن أعثم الکوفی ، (دارالاضواء – بیروت ) ، ج۵ ، ص۱۲۳ تا ۱۲۶ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۸ ، ص۱۹۱
[۴۴] . محمد بن ابی بکر فرزند خلیفه اول و برادر عایشه است. مادرش اسماء بنت عمیس است که بعد از وفات ابوبکر با امیرالمومنین(ع) ازدواج کرد. بنابراین محمد بن ابی بکر از این نظر تربیت شده امیرالمومنین(ع) به شمار می رود. بعدها امام علی(ع) او را به فرمانداری مصر منصوب کرد ولی در به دست سپاه معاویه شهید شد و جنازه اش را در میان لاشه یک الاغ مرده قرار دادند و سوزاندند. تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۵ ، ص۱۰۴ و البدء والتاریخ ، المقدسی ، (مکتبه الثقافه الدینیه – بور سعید) ، ج۵ ، ص۷۸ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ج۳ ، ص۶۰۱
[۴۵] . ابن زیاد دستور داد نخست دستها و پاهای ابن مکعبر را بریدند سپس چشمانش را کور کردند. أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۵ ، ص۴۰۸
[۴۶] . بهانه قتل او را مشارکت در قیام بر ضد حجاج نوشته اند. أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۷ ، ص۳۸۹ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۶ ، ص۳۸۱ و الاشتقاق ، ابن درید ، (مکتبه الخانجی- القاهره) ، ص: ۲۱۶ و الأوائل ، أبو هلال العسکرى ، (دار البشیر – طنطا) ، ص: ۳۳۸ و التذکره الحمدونیه ، ابن حمدون ، (دار صادر – بیروت) ، ج۲ ، ص۶۲ و الکامل فی اللغه و الأدب ، المبرد ، (دارالکتب العلمیه – بیروت) ، ج۲ ، ص۲۷۱ و تجارب الأمم ، مسکویه الرازی ، ( سروش- تهران) ، ج۲ ، ص۳۶۳ تا ۳۶۵ و المحبر ، ابن حبیب الهاشمی ، (دارالآفاق الجدیده – بیروت) ، ص۳۴۵ و المعارف ، ابن قتیبه ، (الهیئه المصریه العامه للکتاب – القاهره) ، ص۳۳۷
[۴۷] . أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۷ ، ص۱۳۱ و الاستیعاب فی معرفه الأصحاب ، ابن عبد البر ، (دار الجیل ، بیروت) ، ج۳ ، ص۹۰۵ ، شماره ۱۵۳۵ و نهایه الأرب ، النویرى ، (دار الکتب و الوثائق القومیه – القاهره) ، ج۲۱ ، ص۱۴۲ و الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ، (دار صادر – بیروت) ، ج۴ ، ص۳۵۷ و اسد الغابه ، ابن الأثیر ، (دار الفکر – بیروت) ، ج۳ ، ص۱۳۸ ، شماره ۲۹۴۷ و و الإصابه فی تمییز الصحابه ، ابن حجر العسقلانی ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۴ ، ص۷۸ ، شماره ۴۷۰۰
[۴۸] . أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۴ ، ص۲۹۳ و رسائل المقریزی ، المقریزی ، (دارالحدیث- القاهره) ، ص: ۷۴ و الوزراء و الکتاب ، الجهشیارى ، (دار الفکر الحدیث‏ – بیروت) ، ص: ۶۹ و أمالی المرتضى ، غرر الفوائد و درر القلائد ، الشریف المرتضی ، (دار الفکر العربی‏- القاهره) ، ج۱ ، ص۱۳۶ و الأوائل ، أبو هلال العسکرى ، (دار البشیر – طنطا) ، ص: ۳۷۸ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۱۰ ، ص۹۶
[۴۹] . برخی گفته اند این صحابی پیامبر(ص) توسط زیاد زندانی شد و در سال ۵۰ هجری در زندان وفات کرد. وی در هنگام احتضار وصیت کرد او را با زنجیرهایی که در زندان به دست و پایش بسته بودند دفن کنند تا در قیامت از زیاد شکایت کند. الاستیعاب ، ابن عبد البر، (دار الجیل – بیروت) ، ج۱ ، ص۳۵۶ و الأنساب ، السمعانی ، (دائره المعارف العثمانیه – حیدرآباد) ، ج۱۰ ، ص۶۶ و اسد الغابه ، ابن الأثیر ، (دار الفکر – بیروت) ، ج۱ ، ص۵۱۷ ، شماره ۱۲۲۳ و الإصابه فی تمییز الصحابه ، ابن حجر العسقلانی ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۲ ، ص۹۳ ، شماره ۱۷۸۹
[۵۰] . اسد الغابه ، ابن الأثیر ، (دار الفکر – بیروت) ، ج۴ ، ص۷۳۴ ، شماره ۵۶۰۷ و و الإصابه فی تمییز الصحابه ، ابن حجر العسقلانی ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۶ ، ص۵۳۰ ، شماره ۹۳۳۸
[۵۱] . درباره نام دقیق این شخص اختلافاتی وجود دارد. نام این شخص در انساب الاشراف در یک جا به صورت « یزید بن سفیان الضبی » و در جای دیگر « یزید بن شقیق الضبی » ضبط شده و کنیه اش « ابو مودود » دانسته شده است. اما در تاریخ کبیر بخاری با نام « یزید بن نعامه ضبی » و کنیه « ابومودود » ثبت شده ولی در جای دیگر گفته شده که به او « یزید بن عامر ضبی » نیز گفته اند. حاکم وقت بصره که دستور شلاق زدن و زندانی کردن این شخص را صادر کرد حکم بن ایوب ثقفی پسر عموی حجاج بود. أنساب الأشراف ، البلاذری ، (دارالفکر – بیروت) ، ج۱۱ ، ص۳۸۲ و ج۱۳ ، ص۳۸۴ تا ۳۸۶ و التاریخ الکبیر ، البخاری ، (دائره المعارف العثمانیه – حیدر آباد الدکن) ، ج۸ ، ص۳۱۳ شماره ۳۱۴۴ و ص ۳۶۳ شماره ۳۳۴۴و ص۳۵۱ شماره ۳۲۹۳ و تهذیب التهذیب ، ابن حجر العسقلانی ، (مطبعه دائره المعارف النظامیه – الهند) ، ج۱۱ ، ص۳۶۴
[۵۲] . الحیوان ، الجاحظ ، (دارالکتب العلمیه- بیروت) ، ج۱ ، ص۲۹۱ و ج‏۵ ، ص: ۳۱۱
[۵۳] . الاستیعاب فی معرفه الأصحاب ، ابن عبد البر ، (دار الجیل – بیروت) ، ج۲ ، ص۶۶۴ ، شماره ۱۰۸۹ و اسد الغابه ، ابن الأثیر ، (دار الفکر – بیروت) ، ج۲ ، ص۳۲۰ ، شماره ۲۲۹۳ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۵ ، ص۳۱۸
[۵۴] . هند مادر معاویه علاوه بر اینکه جگر حضرت حمزه را بیرون آورد و جوید ، بینی ، گوشها و سایر اعضای آن حضرت را نیز برید. تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۲ ، ص۵۲۴ و ۵۲۵ و السیره النبویه ، ابن هشام ، (بیروت- دارالمعرفه) ، ج۲ ، ص۹۱ و الطبقات الکبرى ، ابن سعد ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۳ ، ص۹ و المغازی ، الواقدی ، (بیروت- مؤسسه الأعلمی) ، ج۱ ، ص۲۸۶ و إمتاع الأسماع ، المقریزی ، (دار الکتب العلمیه – بیروت) ، ج۱ ، ص۱۶۶ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۴ ، ۳۷ و تاریخ الإسلام ، الذهبی ، (دار الکتاب العربی – بیروت) ، ج۲ ، ص۲۰۵
[۵۵] . رفتار وحشیانه ابوسفیان با پیکر حضرت حمزه در منابع مختلفی آمده است. السیره النبویه ، ابن هشام ، (بیروت- دارالمعرفه) ، ج۲ ، ص۹۳ و تاریخ الطبری ، الطبری ، (دار التراث – بیروت) ، ج۲ ، ص۵۲۷ و البدایه و النهایه ، ابن کثیر ، (دارالفکر- بیروت) ، ج۴ ، ص۳۸ و الکامل فی التاریخ ، ابن الاثیر ، (دار صادر – بیروت) ، ج۲ ، ص۱۶۰

انتهای پیام/

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه