حمیده عاشورنیا

“نسبت خونی”؛ روایتی از زیارت حضرت فاطمه اخری(س)

نسبت این فاطمه را با آخرین پیامبر خدا می شمارم. به نظم و شکوه حرمش نگاه می کنم. یاد جایی می افتم که باید روی خاک ها دست کشید و به فاطمه ای که نسبت مستقیم خونی با آخرین پیامبر خدا دارد، سلام گفت.

“نسبت خونی”؛ روایتی از زیارت حضرت فاطمه اخری(س)

هشت دی: “حمیده عاشورنیا” به بیان روایتی از زیارت حضرت فاطمه اخری (س) پرداخت و نوشت:

دلزده از همه ی قیل وقالهای مربوط و نامربوط، مسئولیت های ضروری و فکر وخیال های دست بر ندار‌. آمده بودم چند دقیقه سر قفلی کنجی را برای خودم بگیرم. کتابچه ی ارتباط با خدای روی قفسه را برداشتم. مُردد بودم اول توسل بخوانم یا عاشورا. رندوم انگشتانم روی حدیث کسا ماند .خط به خط میخواندم و جلو میرفتم، ۱۰ دقیقه بعد سر وصدای خانمهای خادم که بقچه های سنگینی را کشان کشان روی مرمر ها میکشیدند و به طرف پله های مسجد زنانه ی بالا ی بقعه میبردند، بند حدیث را از دستم فراری داد.

با یک غُر پنهانی از شکسته شدن سکوت این خلوت، کتابچه را بستم وگذاشتم روی کیف.خیره به برق آینه های سقف بودم و نظم شفاف حرم. زانوهایم را بغل کردم و منتظر ماندم کارشان تمام شود تا من هم به کار خودم برسم ،زیارتنامه بخوانم و کمی درد دل کنم واگرشد دوقطره اشک بدون تعارف بریزم . توی این محاسبات بودم ، برجستگی شکم یکی از خادمان که بقچه ی سنگینی را میکشید از زیر چادرش به چشمم آمد. دیدن این صحنه کمی برایم دور از تصور بود.  غیرت زنانه مجال بی خیال نشستنم را به سخره گرفت ،با لحنی خجالت زده که بیشتر شبیه یک تعارف معذورانه بود گفتم” اگه کاری هست در خدمتم”.

خادم شکم قلمبه که احتمالا توی ماههای شش یاهفت بارداری بود،رو چرخاند سمتم و بالبخند مهربانی تعارفم را رد کرد و خودش بقچه را تا دم پله برد. یکی دیگر از همکارهایش که خانم مسن ترو لاغراندامی بود  تعارف نسیه ی ام را نقدا وصول کرد . با صدایی صمیمی گفت” پاشو قربون دستت پاشو یه گوشه ی کارو بگیر، نیت کن خواهر”.

بلند شدم کتابچه را برگرداندم روی قفسه. کیفم را یک گوشه گذاشتم و گفتم ” والا نیت نوکرییشون از سرمم زیاده”.

انصافا بقچه ی سنگینی بود، حالا نه به فیزیک من ولی بعد از جابجایی هفت هشت بقچه ،بابت همان چند دقیقه به روی خود نیاوردن و زیارتنامه خواندن خودم را سرزنش کردم. پنجاه  شصت تا بقچه ی ده یازده کیلویی را از پانزده تا پله بالا بردن کار راحتی نبود. حدود دوهزار چادر شسته ی نم دار باید روی در و دیوار شبستان توی آفتابی که از پنجره ها تابیده بود کف ساختمان پهن میشد.

پرسیدم “خب چرا اینهمه چادر شستید؟؟” خادمی که سرگروهشان بود گفت” از وقتی که کرونا اومده، هر چادر رو بعد ازیکبار سر کردن میشوریم و خشک می‌کنیم و دوباره تحویل ورودی حرم میدیم. بعضی وقتها تعداد زائر ها زیاد میشه…خشک کن لباسشویی هم ضعیف شده…. اگه خسته شدی برو خواهر همینقدر هم خانم ازت قبول میکنه”.

در فاصله ای که  برایم توضییح داد من پنج چادر را توی آفتاب پهن کردم. از همه خوشگل تر فرو کردن گوشه ی چادرها توی حفره های دیوار جداکننده بالکن شبستان از طبقه ی پایین بود. یک دیوار پر از چادر های رنگی. شعاع آفتاب روی گلهای صورتی ،زرد، آبی چادرها پهن تر می‌تابید و عطر مایع نرم کننده و پودرشستشو همه جا را پر میکرد.زمزمه ی خدامی که با شوق از انجام این وظیفه خم وراست میشدند و از شوهرداری و تجربه های بچه داری شان میگفتند.

کمتر از یکساعت همه ی بقچه ها را باز کردیم و کارمان تمام شده بود. دلم میخواست من هم همکارو هم گروهشان بودم و بیشتر میماندم ولی خب چاره ای نبود جز خداحافظی.اجازه گرفتم تا از اینهمه چادرهای پروانه ای عکس بگیرم که سرگروهشان آرام دم گوشم گفت”ببخشید عزیزجان ولی عکس برداری از کارهای خدام  ممنوعه ” .آنقدر خالصانه گفت که از عکس گرفتن پشیمان شدم.

بعد از اینکه به تک تکشان خدا قوت گفتم کیفم را برداشتم از پله ها پایین رفتم .کلمه ها مثل قطار از ریل‌های ذهنم رد میشد: فَقالَ النَّبِی وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیاً وَاصْطَفانی بِالرِّسالَهِ نَجِیاً
پیغمبر(ص ) فرمود: سوگند بدان خدائی که مرا به حق به پیامبری برانگیخت و به رسالت و نجات دادن (خلق ).

اینجا؛ حرم فاطمه، بنت عبدا… بن محمد بن احمد بن حمزه بن موسی بن جعفر علیه السلام. همه ی چادرها شسته معطر و تمییز تحویل زائر ها داده می‌شود.

نسبت این فاطمه را با آخرین پیامبر خدا می شمارم. به نظم و شکوه حرمش نگاه می کنم. یاد جایی می افتم که باید روی خاک ها دست کشید و به فاطمه ای که نسبت مستقیم خونی با آخرین پیامبر خدا دارد، سلام گفت.

 

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
علیزاده فنایی
سلام علیکم آنقدر راحت و زیبا نوشته ای که تمام کلمات مانند فیلم از نظرم گذشت عالی بود
ناشناس در پاسخ به علیزاده فنایی
سپاس از حسن توجه تان🙏
در حاشیه