وقتی شوهرم در کمپ ترک اعتیاد بود، هاله مرا در پارتی به فساد کشاند!

روزی برای ازدواج با «رحیم» مقابل پدربزرگم ایستادم و فریاد زدم که نمی خواهی من خوشبخت شوم؟ با کمال پررویی پدربزرگم را تهدید کردم تا به ازدواج من و او رضایت بدهد در حالی که پدربزرگم مرا از چشمانش بیشتر دوست داشت و در نبود پدر و مادرم هیچ محبتی را از من دریغ نمی‌کرد ولی امروز که همه چیزم را از دست داده ام آرزو می‌کنم کاش زمان به عقب باز می گشت.

وقتی شوهرم در کمپ ترک اعتیاد بود، هاله مرا در پارتی به فساد کشاند!
به گزارش ۸دی به نقل از رکنا: روزی برای ازدواج با «رحیم» مقابل پدربزرگم ایستادم و فریاد زدم که نمی خواهی من خوشبخت شوم؟ با کمال پررویی پدربزرگم را تهدید کردم تا به ازدواج من و او رضایت بدهد در حالی که پدربزرگم مرا از چشمانش بیشتر دوست داشت و در نبود پدر و مادرم هیچ محبتی را از من دریغ نمی‌کرد ولی امروز که همه چیزم را از دست داده ام آرزو می‌کنم کاش زمان به عقب باز می گشت.

 

 

دختر ۲۰ ساله ای که معتقد بود حسادت های زنانه دوستش زندگی او را از هم پاشیده است به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد گفت: ۹ سال بیشتر نداشتم که متوجه شدم مادرم فروشنده مواد مخدر Drugs است هر روز تعداد زیادی از معتادان برای خرید مواد مخدر به خانه ما می آمدند و مادرم ماده سفید رنگی را روی ترازوی گوشه اتاق وزن می کرد و به آن ها می داد.

 

پدرم به بیماری سختی مبتلا بود و نمی توانست کار کند. مادرم می گفت مجبور است برای تامین هزینه های زیادی و درمان پدرم قاچاق Contraband فروشی کند با آن که چند ماه بعد پدرم به دلیل بیماری خاصی که داشت جان سپرد اما مادرم به مصرف مواد مخدر عادت کرده بود و از سوی دیگر هم نمی خواست درآمد بالای فروش مواد مخدر را رها کند.

 

روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که مدتی بعد مادرم دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. از آن روز به بعد پدربزرگم مرا به خانه خودش برد تا نزد او زندگی کنم او علاقه خاصی به من داشت و بیشتر از هر کس دیگری به من محبت می کرد چرا که من از مهر و محبت پدر و مادرم بی بهره بودم. در همین شرایط درس و مدرسه را رها کردم و برای پر کردن اوقات فراغت در یک کارگاه صنایع دستی مشغول کار شدم. آن زمان ۱۵ ساله بودم و در اوج هیجانات دوران نوجوانی قرار داشتم.

مدت زیادی از حضورم در آن کارگاه نمی گذشت که لبخند رحیم به دلم نشست. او هم کارگر همان کارگاه بود و ما به یکدیگر علاقه مند شدیم. روزها از پی هم می گذشت تا این که رحیم مرا از پدربزرگم خواستگاری کرد و مدعی شد به خاطر یک سری اختلافات جزئی جدا از خانواده اش زندگی می کند. پدربزرگم بعد از چند روز تحقیق درباره او متوجه شد رحیم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد اما گوش من بدهکار این حرف ها نبود مقابلش ایستادم و پدربزرگم را تهدید کردم که اگر به این ازدواج رضایت ندهد دیگر اثری از من نخواهد دید.
خلاصه من و رحیم زندگی مان را در یک اتاق سرایداری آغاز کردیم. وقتی رحیم را در حال مصرف مواد دیدم تازه فهمیدم پدر و مادرش او را به خاطر اعتیاد از خانه طرد کرده اند. وضعیت زندگی ام آشفته شده بود و نمی توانستم کتک کاری های همسرم را در حالت خماری یا توهم تحمل کنم در نهایت رحیم را با تهدید به مرکز ترک اعتیاد فرستادم اما خودم به خاطر تنهایی با دختری به نام «هاله» دوست شدم و با او و دوستانش به مهمانی Party های شبانه می رفتم تا این که در همین مهمانی ها به مصرف الکل و مواد مخدر معتاد Addicted شدم زمانی به خودم آمدم که در منجلاب فساد غرق شده بودم. هاله پیشنهاد کرد از رحیم طلاق بگیرم من هم زمانی تصمیم به جدایی گرفتم که دیگر رحیم پاک شده بود بعد از این ماجرا وقتی پیامک های هاله را به طور اتفاقی دیدم که برای رحیم فرستاده بود به توطئه اش پی بردم تازه متوجه شدم که او در پی حسادت های زنانه زندگی مرا از هم پاشید.

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه