مختصری از زندگی بانوی مبارزه؛

مرضیه دباغ که بود؟ + تصاویر و زندگی نامه

مرضیه دباغ اولین فرمانده سپاه استان همدان و نماینده سه دوره مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی و از مبارزان انقلاب اسلامی بود که صبح امروز درگذشت.

مرضیه دباغ که بود؟ + تصاویر و زندگی نامه

به گزارش ۸دی، مرضیه حدیدچی در سال ۱۳۱۸ در شهر همدان متولد شد و در خانواده ای مذهبی و فرهنگی رشد و نمو کرد. تحصیلات خود را از مکتب خانه آغاز کرد و از معلومات پدرش در یادگیری قرآن و نهج البلاغه بهره فراوان برد.

مرحومه دباغ در سال۱۳۳۳ با محمد حسن دباغ ازدواج کرد. این ازدواج سرآغاز تحولات زندگی وی محسوب می شود. در آغازین روزهای زندگی مشترک به تبعیت از همسرش به تهران مراجعت کرد. در تهران توانست تحصیلات علوم دینی خود را تا سطح ( شرح لمعه ) ادامه دهد و از محضر استادانی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی، حاج شیخ علی خوانساری، شهید آیت الله محمدرضا سعیدی و شهید سید مجتبی صالحی خوانساری استفاده کند.

دباغ در حالی به تحصیل ادامه می‌داد و به فعالیتهای سیاسی مبادرت داشت که مادر هشت فرزند بود. فعالیت‌ها و حرکت‌های سیاسی دباغ با پخش و توزیع اعلامیه در سال های ۴۱-۴۰ آغاز می شود و با ورود به تشکیلات تحت هدایت شهید سعیدی در تهران شدت می یابد. همچنین در این دوره با دانشجویان مبارز دانشگاه‌های تهران، شهید بهشتی، صنعتی شریف و علم و صنعت همکاری و تعامل داشته است.

مرضیه حدیدچی درگذشت + زندگینامه و سوابق

حدیدچی(دباغ) پس از شهادت آیت الله سعیدی در۱۳۴۹ به مبارزه و تبلیغ خود علیه رژیم شاه شدت می‌بخشد و سرانجام در۱۳۵۲ توسط ساواک دستگیر می شود. در کمیته مشترک به همراه دخترش شدیدترین شکنجه‌ها را تحمل کرده به سختی بیمار می‌شود و در زمانی که امیدی به زنده ماندنش نیست از زندان آزاد می شود، در حالی که دخترش (رضوانه) همچنان در زندان می ماند.

دباغ پس از آزادی تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد و از مرگ نجات می یابد و پس از چند ماه دوباره دستگیر و زندانی می شود. در این دوره از زندان به تقابل ایدئوژیک با گروه های مارکسیستی برمی خیزد و زنان مسلمان زندانی را پیرامون خود جمع می کند. دباغ در۱۳۵۳ برای ادامه مبارزاتش به خارج از کشور می رود و تا پیروزی انقلاب اسلامی در هجرت به سر می برد.

وی در پایگاه های نظامی واقع در مرز لبنان و سوریه آموزش های رزمی و چریکی را طی کرد. با گروه روحانیت مبارز خارج از کشور زیر نظر شهید محمد منتظری فعالیت می کرد. پایگاه و مرکز فعالیت این گروه در لبنان و سوریه بود و خانم دباغ به سبب ماموریت ها و برنامه های گروه به کشورهای مختلفی از جمله عربستان، انگلیس، فرانسه و عراق تردد داشت.

در بسیاری از حرکت ها و فعالیت های مبارزان در خارج از کشور راهپیمایی ها، تظاهرات و اعتصابات شرکت فعال داشت. دباغ پس از هجرت امام به پاریس در سال۱۳۵۷ به خیل یاران ایشان پیوست و وظایف اندرونی بیت امام را به عهده گرفت و لحظاتی گرانمایه را برای خود رقم زد.

مرضیه حدیدچی در خارج از کشور با عناوین خواهر دباغ، خواهر زینت احمدی نیلی و خواهر طاهره شناخته می شد. اکنون عنوان طاهره دباغ برای او به یادگار مانده است.

مرحومه مرضیه دباغ پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کشور بازگشت و در مصدر بسیاری از امور از جمله: فرماندهی سپاه همدان و مسئولیت بسیج خواهران قرارگرفت، و سه دوره نماینده مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی بود. علاوه بر آن در دانشگاه علم و صنعت ایران و مدرسه عالی شهید مطهری به تدریس پرداخته است و قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی بوده است.

مرضیه حدیدچی (دباغ) از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکتهای سیاسی خود را از سال ۱۳۴۶آغاز کرده است و این مبارزات را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن نیز در مصدر بسیاری از امور از جمله فرماندهی سپاه همدان و مسئولیت بسیج خواهران ، ۳ دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت.

دباغ در قسمتی از خاطراتش می‌گوید«تعدادی از بچه های دانشگاه های علم و صنعت ، شریف و تهران از طریق شهید سعیدی با بنده ارتباط داشتند که پس از شهادتش این ارتباط به صورت مستقیم شد ، بخصوص دو سه تا از بچه های خواهر شوهرم که دانشجو بودن در خانه ما رفت و آمد داشتند که برخی کارها مانند توزیع اعلامیه و تکثیر کتاب ولایت فقیه حضرت امام را انجام می دادیم.

همین باعث شد که بچه های دیگری هم به خانه ما راه پیدا کنند ، ولی قضیه وقتی حاد شد که یکی از این بچه ها ازدواج کرد و متاسفانه کارتش را به نشانی منزل ما چاپ کرد که همین باعث شد منزل ما لو برود که فردای عروسی وقتی برای بیرون گذاشتن آشغال های عروسی به در کوچه رفتم ساواک به داخل منزل ریخت و داماد و بقیه را دستگیر کرد و خودشان هم تقریبا یک هفته در منزل ما مستقر بودند که پس از مدتی آمدند خود من را نیز دستگیر کردند».

وی در بهمن ماه سال ۵۷ در نوفل لوشاتو بود.هنوز امام خمینی (ره) به ایران نیامده بود که بستن فرودگاه پیش آمد. یک هفته پیش از پرواز امام یعنی پنجم بهمن ، شب به ایشان فرمودند بروید برادرهایی را که در ساختمان کار می کردند جمع کنید ، ایشان همه برادران را در اتاقی که حضرت امام ره معمولا مصاحبه می کردند، جمع کرد.

حضرت امام (ره) در این شب فرمودند «من بیعتم را از دوش همه شما برداشتم. هر کدام از هر کشوری آمده اید یا هر کجا ساکن بوده اید و کار می‌کردید برگردید به کشورها و شهرهای خودتان و به زندگیتان بپردازید. من با احمد به ایران می روم. اگر اتفاقی نیفتاد شما بعد بیایید».

مرضیه دباغ از واکنش حضار چنین می گوید«همه یکباره گریستند و هر کسی چیزی می گفت و هر کدام با زبان حال خودشان چیزی می گفتند. از گفته ها شنیده می شد که اگر هزاران جان داشته باشیم در راه شما و آرمان انقلاب فدا خواهیم کرد. من همان طور که آن کنار ایستاده بودم فرمایش حضرت اباعبدالله (ع) در شب عاشورا به یادم آمد که فرمودند: ای قوم هر که ندارد هوای ما سرگیرد و بیرون رود از کربلای ما.

مرضیه دباغ

بنده به یاد مظلومیت امام حسین (ع) افتادم ؛ ولی یاران خالص حسین ماندند و آنان که برای دنیا آمده بودند فرار را بر قرار ترجیح دادند ، اما یاران امام در نوفل لوشاتو جز یک نفر ، همه خاص بودند و همراه امام به ایران بازگشتند».

به گفته وی خطرات زیادی امام را برای بازگشت به ایران تهدید می‌کرد. از یک طرف ممکن بود امریکایی ها هواپیمای امام را در هوا بزنند یا خود فرانسوی ها که هواپیما را در اختیار امام می گذارند ، هواپیما را به عنوان این که دزدیده شد به اسرائیل ببرند و در اختیار دشمن بگذارند یا این که وقتی وارد فرودگاه مهرآباد می شوند تله ای کار گذاشته باشند و همه از میان بروند ؛ ولی در چهره های آنها می دیدم که هیچکس چنین احساسی نداشت ، حضرت امام می فرمودند که شما مردم بهتر از مردم زمان پیغمبر اکرم ص هستید ، چون واقعا همین حالات را در رفتار مردم دیده بودند.

وقتی حضرت امام (ره) به فرانسه و نوفل لوشاتو رفتند، حاج مهدی عراقی و جمعی از برادران که از فراری بودن وی مطلع بودند به آن مرحومه که در سوریه بودند زنگ زدند و از ایشان خواستند که به فرانسه برود که وی خدمت به امام و درکنارایشان بودن را از سعادتی بزرگ یاد می کند.

در آن زمان حتی دختربچه ی ۱۴ ساله ی خانم دباغ از شکنجه زندان ساواک در امان نبود،رضوانه یک شعری را از رادیو بغداد در دفترش نوشته بود که آن را روزها در مدرسه با همکلاسی هایش می خواند. به خاطر این دفتر و از طرفی هم به دلیل این که در بدن خانم دباغ جای سالمی برای شکنجه کردن وجود نداشت و بدن وی عفونت کرده بود ، دخترشان رامورد شکنجه میدادند.

به گفته دباغ پس از چند روزی که این شکنجه ها را انجام می دادند و ۴ بعد از نیمه شب صدای زنجیر بند را شنیدم. وقتی زنجیر بند باز شد از لای دریچه سلول نگاه کردم دیدم دو تا سرباز زیر بغل این بچه را گرفته اند و وسط راهرو انداختند که هر چه با سطل آب روی صورتش می ریختند به هوش نمی آمد.من هم با مشت به در می کوبیدم. صدای فریادهای من خیلی توی راهرو پیچیده بود. آیت الله ربانی شیرازی (رضوان الله تعالی علیه) توی بند ما بود که صدای فریادهای من را می شنید ، شروع کردند با یک صوت قشنگی آیه «واستعینوا بالصبر والصلوه و انها لکبیره الا علی الخاشعین» خواندند. من مقداری آرامش یافتم.

احساس کردم دارم کار خطایی انجام می دهم. استغفار کردم. قدری به خودم آمدم. حالم کمی خوب شده بود یک پتوی سربازی آوردند و دخترم را در آن گذاشتند و بردند. فکر کردم تمام کرده و از دنیا رفته است. خدا را شکر کردم که دیگر به دست این دژخیمان شکنجه نمی شود و دیگر کارهای خائنانه اینها را نباید تحمل کند ؛ ولی پس از ۱۶ روز یک شب در سلول باز شد و یک نفر را داخل انداختند که دیدم دخترم رضوانه است بغلش کردم و در گوشش گفتم که چیزی نگو ، چون ممکن است اینجاها میکروفن کار گذاشته باشند و مشکل ایجاد شود. فقط در گوشم بگو کجا بودی؟

دستهایش را نشانم داد که روی مچ جفت دست این دختربچه سیزده چهارده ساله جای دستبندها دیده می شد ، دستبندهایی که با آن به تخت بیمارستان ارتش بسته شده بود. بسختی نفس می کشید ، البته هنوز هم که بیش از ۳۰ سال از آن زمان می گذرد با این که قلبش عمل شده و دریچه گذاشته اند گاهی اوقات اصلا صوت ندارد و نمی تواند حرف بزند وقتی هم سالم است صدایش لرزش دارد.

مرضیه دباغ در ۲۷ بهمن اجازه یافت که به ایران بیاید.وی در اوایل درگیری هایی با منافقین داشت. که به دنبال آن جلساتی را با تعدادی از آقایان گذاشته که بعد ایشان به همراه مرحوم لاهوتی و ۲ تن دیگر از آقایان ماموریت یافتند که برای تشکیل سپاه به منطقه غرب بروند.

این گروه در پاوه، کرمانشاه، ایلام و چند شهرستان بزرگ دیگر سپاه تشکیل دادند وبعد به همدانرفته که به دلیل جو خاص همدان و این که همه گروهها آنجا پایگاه داشتند آیت الله مدنی در جلسه ای به این نتیجه رسیدند که فرماندهی سپاه همدان را مرضیه دباغ برعهده بگیرد تا سپاه منسجم شود. تقریبا تا اواسط سال ۱۳۶۰ مسوولیت سپاه همدان با ایشان بود.

پس از آن مسوولیت آموزش بسیج را به عهده گرفته و سپس ۳ دوره نماینده مجلس شورای اسلامی شدند.همین طور برخی آموزش های سیاسی نظامی را هم برای بسیج تشکیل دادند. مسئولیت زندان های تهران را نیز مدتی به عهده داشتند.همچنین بازرسی زندان های کل کشور را نیزعهده دار بودند.

دباغ علت انتخاب شدنش را توسط امام ره در هیات حامل پیام امام به گورباچف را بر اساس شناختی که امام در سال ۴۹، نسبت به ایشان داشتند اعلام کردند.

مرضیه حدیدچی (دباغ) از مبارزان پیشگام انقلاب اسلامی صبح امروز پنجشنبه پس از گذراندن دوره‌ای بیماری در بیمارستان خاتم الانبیاء(ص) دارفانی را وداع گفت. وی از بیماری قلبی رنج می‌برد.

مرضیه حدیدچی معروف به طاهره دباغ که در دوران نهضت اسلامی طعم زندان و شکنجه‌های سخت رژیم پهلوی را چشیده بود، پس از پیروزی انقلاب، سوابقی از جمله حضور در مجلس شورای اسلامی و فرماندهی سپاه همدان را کارنامه خود ثبت کرد.

به گزارش رجا نیوز، زنی که با هشت فرزند توانسته است دوره های نبرد تن به تن و جنگ های نامنظم را در لبنان و سوریه طی کند حرفهای زیادی دارد. فارغ از توانمندی چریکی که موجب شد تا مرضیه دباغ حکم فرماندهی سپاه همدان را کسب کند، وی فردی است که با وجود هشت فرزند در غیاب همسر خود توانسته است این میزان از فعالیت را در کارنامه خود به ثبت برساند. خواندن مصاحبه مرضیه دباغ به عنوان شخصیتی که با بسیاری از بزرگان نظام محشور بوده در نوع خود بسیار جذابیت دارد. مرضیه دباغ از معدود زنانی است که خاطرات خواندنی با امام خمینی (ره)،امام موسی صدر ،شهید چمران، شهید بهشتی، شهید سعیدی، شهید محمد منتظری، شهید مطهری و شهید مدنی و … دارد. سرکار خانم مرضیه دباغ امروز به رحمت ایزدی رفت و دعوت حق را لبیک گفت.

در ادامه مشروح گفت و گوی کمتر دیده شده ی مرحومه مرضیه دباغ می آید:
خانم دباغ؛ قبول دارید که بسیاری از اقدامات شما پیش از انقلاب و پس از انقلاب بیشتر کارهای مردانه بوده است تا زنانه.
من با این سخن شما موافق نیستم. زمانیکه من مسئولیت سپاه همدان را برعهده داشتم در عملیاتی در منطقه کردستان چند روستا را از اسلحه و مهمات تخلیه کردم. وقتی شهید بهشتی رضوان الله وارد جلسه شدند جمع را خطاب قرار دادند و گفتند: «من لازم است اول مساله‌مهمی را بگویم خانم دباغ یک شاهکار مردانه‌ای را انجام دادند.» من‌‌ همان زمان سخن ایشان را قطع کردم و گفتم اصلا اینگونه نیست وکارمن یک شاهکار زنانه بوده است. دوستان گفتند که چرا شما حساس هستید؟ من گفتم این حساسیت نیست. چرا شما هر کار مهمی که زنان انجام می‌دهند را می‌خواهید به نام مردان تمام کنید؟
%image_alt%
چه اتفاقی موجب شد که شما وارد انقلاب شدید؟
لاحول و لاقوه الا بالله. من در سال ۱۳۱۸ درهمدان متولد شده و در سن ۱۴سالگی ازداوج کردم به تهران آمدم. همسرم نیز اصالتا همدانی هستند برای پیدا کردن کارعازم تهران شده در ‌‌نهایت مقیم تهران می‌شوند. من در سال ۱۳۴۶ و در اوج مبارزات انقلابی و تبعید امام با استاد بزرگوارم شهید سعیدی رضوانه الله آشنا شدم. ایشان در مسجد موسی بی‌جعفر (ع)در محله قیاسی حضور داشتند و من به همراه تعدادی از خانم‌ها ازایشان خواستیم که برای ما کلاس بگذارد و در برابر در خواست ما ایشان می‌گفتند:”نمی‌شود زیرا خانم‌ها کار را ادامه نمی‌دهند .”اما در‌‌نهایت ایشان با تقاضای ما موافقت کردند. البته من قبلا نیز یک هیات سینه زنی در فامیل راه انداخته بودم که این هیات با وجود دل نگرانی بسیاری ازاعضای فامیل تا زمان ازدواج من به کار خود ادامه داد. همین مساله خمیر مایه فعالیت‌های انقلابی من در کنار فعالیت‌های مذهبی شد که امام حسین(ع) چه هدفی را دنبال می‌کرد. پدرم که استاد اخلاق بودند در حد درک بچگانه من توضیحاتی را می‌دادند اما در واقع شهید سعیدی به منبعی برای شناخت تبدیل شدند. گاهی جلسات در منزل ایشان برگزار می‌شد اما در اغلب موارد این جلسات سری بود و مکانی بعد از نماز مغرب و عشا مشخص می‌شد و افراد آنجا حضور پیدا می‌کردند. در این جلسات، افرادی همچون آیت الله مشکینی، ربانی شیرازی و ربانی املشی و سید محمد باقر موسوی همدانی ازشاگردان امام دعوت می‌شدند تا سخنرانی کنند.
آیت الله سعیدی چه سالی شهید شدند؟
شهید سعیدی سال ۴۹ در زندان زیر شکنجه به شهادت رسیدند و بنده اوائل سال ۵۲ بازداشت شدم. یکبار چهار ماه بازداشت بودم و بعد آزاد شدم. ساواک آن زمان به شدت دنبال نیروهایی بودند که با آیت الله سعیدی کار می‌کردند. وقتی نتوانستند که کسی را پیدا کنند مرا را آزاد کردند و در ‌‌نهایت دوباره بازداشت شدم.
در مجموعه شما از خانم‌ها چه کسانی حضور داشتند.
خانم‌هایی که در مجموعه حضور داشتند اغلب نتوانستند به کار ادامه دهند. در انتهای کار دو الی سه نفر از خانم ها باقی مانده بودند به عنوان مثال خانم نکویی در انتها به دلیل برخی از مشکلات از کار صرفنظر کردند.
وقتی خاطرات شما را مرور می‌کردم متوجه شدم که شما فعالیت‌هایی شناسایی همچون کلوپ کلیدی را در کنار فعالیت‌های مبارزاتی داشتید سال ۵۲ که بازداشت شدید به چه خاطر بازداشت شدید؟
دستگیری من مربوط به مدارکی بود که ساواک  از منزل آیت الله سعیدی پیدا کرده بود. در‌‌ همان زمان آقای سعیدی برای انتخاب افراد امتحان‌هایی را در نظر گرفته بود. سه چهار جزوه‌ای که من در مورد حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه(س) نوشته بودم، بدست ساواک افتاده بودند. فارغ از این متوجه شده بودند که ما به برخی از دانشجویان پناه دادیم البته یکی از دانشجویان یک هفته در منزل ما پنهان شده بود. این دانشجو با چادر آمد اما با این وجود ساواک خانه ۴۰ متری ما در محله غیاثی را شناسایی کرد. یک روز بعد از نماز صبح، زنگ خانه ما زده شد به محض اینکه من در را باز کردم یکی از ساواکی‌ها پای خود را لای در گذاشت و در را باز کرد و متاسفانه ایشان را از خانه ما را بردند. این فرد یکی از مبارزین رده بالا بود که من هنوز بعد از این همه سال متوجه نشدها م که اسم واقعی وی چه بود؟ ایشان از دانشجویان علم وصنعت بودند که کتاب اقتصادنا را به فارسی ترجمه کرد و در ‌‌نهایت اعدام شد و همینطور بعضی دیگراز دانشجویان به عنوان مثال صادق سجادی به منزل ما رفت و آمد می کردند.
داستان کلوپ کلیدی چه بود. چرا شهید سعیدی می‌خواست از جاهایی اطلاعات به دست بیاورد که ظاهرا چندان به رژیم ارتباطی نداشت.
من بر اساس برنامه ریزی صورت گرفته، نزدیک به بیست روز با لباس فقرا و کولی‌ها در خیابان منتهی شده به کاخ سعد آباد گدایی می‌کردم. فرح وولیعهد بیشتر در آن کاخ زندگی می‌کردند بچه‌ها دنبال این بودند که ولیعهد را یا بکشند یا دستگیر کنند تا ضربه سنگینی را به رژیم وارد کنند. برای دستیابی به این هدف لازم بود تا اطلاعات جامعی در مورد رفت و آمد و.. داشته باشند. یکی از کارهای واگذار شده به من گدایی بود. من تشتکی پاره را در کنارجوی آب می‌انداختم و گدایی می‌کردم اتفاقابرخی از افراد این مساله را باور کرده بودند و یک قرون دو زار به من می‌دادند. در یکی از آن روز‌ها من فراموش کردم که نماز بخوانم. به هرحال درست نبود که من مکان را ترک کنم چون امکان داشت که ساواک به من شک کند. من همانجا کنار جوی آب وضو گرفته و نماز خواندم. آن روز خیلی عصبانی شدم که چرا فراموش کردم نماز بخوانم و از سوی دیگر چرا باید در شرایطی نماز بخوانم که بین رفت و آمد زیاد مردم باشد. هرچند رفت و آمد زیادی هم وجود نداشت زیرا به جز افراد خیلی نزدیک به هر کسی اجازه نمی‌دادند که آنجا رفت و آمد داشته باشد. وقتی به شهید سعیدی با حالت گریه و نارحتی توضیح دادم که چگونه آنجا نماز خواندم. شهید سعیدی به صراحت گفتند:” این نماز بسیار پذیرفته است و تو باید این فراموشی را از ناحیه خداوند بدانی زیرا خداوند می‌خواست حجتی برافرادی داشته باشد که نماز نمی‌خوانند تا نتوانند بهانه بیاورند. خداوند در پاسخ به این افراد می‌گوید چطوراین فرد فقیر که به نان شب خود محتاج است در چنین شرایطی نمازخوانده است و شما نماز نخوانده اید .”
وظیفه شما فقط کسب اطلاع از رفت و آمدهای فرح و ولیعهد بود؟
نه هدف کسب اطلاعات دیگری هم بود. شایعاتی مانند کلوبی که شما اسم بردید شنیده شده بود برای اطمینان خاطر من ماموریت پیدا کردم تا به آنجا بروم. هریک از افراد کلید ویلا و خانه خود را آنجا می‌گذارند تا در صورت باخت همسر و دختر وی در اختیار فرد برنده قرار بگیرد. آن‌ها می‌خواستند ببینند که رده‌های بالا در این قضیه دخالتی دارند یا خیر.
نتیجه‌ای هم داشت؟
نتیجه داشت اما به سر انجام نرسید. اما عملا امکان نداشت که اطلاعات بیشتری را به دست بیاوریم.
پاییدن رفت و آمد فرح و ولیعهد با واکنشی هم همراه بود؟
قیافه من شکسته شده بود و افراد عملا بی‌تفاوت از کنار من رد می‌شدند. به قدری فشار شکنجه در کمیته مشترک بالا بود که خود ساواکی‌ها نیز من را پیرزن خطاب می‌کردند. من به دلیل شکنجه زیاد نمی‌توانستم صاف حرکت کنم و در بیشتر موارد دولا حرکت می‌کردم زمانی که من بازداشت شدم و قرار شد که به زندان قصر منتقل شوم رئیس زندان باور نکرد که من خودم هستم برای همین از دو تا از بازجویان خواست تا هویت من را تایید کنند. به هرحال وضعیت بسیار بد بود اما لطف خدا شامل حال ما شد.
من لازم می‌دانم که سوالی در مورد شهید سعیدی بپرسم شهید سعیدی در محله غیاثی به این مساله مشهور شده بود که مشکلات مردم را حل می کند. شما چه خاطره‌ای از ایشان دارید؟
آیت الله سعیدی فردی بود که کمتر کسی نام وی را به زبان می‌راند و بیشتر وی را آقا خطاب می‌کردند. ایشان فرد بسیار عجیبی بودند اما متاسفانه آن طور که باید و شاید به سعیدی پرداخته نشد. به هر حال اطرافیان وی اطلاعات زیادی ازفعالیت‌های وی نداشتند زیرا ایشان مخفی کاری زیادی در جریان مبارزات سیاسی داشتند. تنها آقازاده ایشان که گفتگو می‌کردند و از پدر سخن می‌گفتندکه در اثر تصادف جان خود را از دست دادند. البته یکی از بچه‌های اطلاعات به من گفت که یک مقدار شکر در موتور ماشین ایشان ریخته بودند که همین باعث شد که ماشین کله کند. متاسفانه چندان به ایشان پرداخته نشد و حتی در سکوت یادنامه برای ایشان برگزارکردند. شهید سعیدی زندگی عجیبی داشت ایشان خانه‌ای کوچک با سه اتاق داشت که همه زندگی این مرد بزرگوار در این خانه سپری شد که الان دفتر آقای طباطبایی شده است. آقای سعیدی با وجود داشتن نه تا بچه همواره پذیرای مهمانان بود. ایشان کارهایی انجام می‌داد که در نوع خود بی‌نظیر بود. به خاطر دارم که در زیر پله‌ای سر کوچه ما جوانی از سوی ساواک مامور به خرید و فروش نوار شده بود؛ این جوان هروقت می‌دیدید که روحانی در حال عبور از کوچه است صدای نوار خود را بلند می‌کرد. شهید سعیدی خطاب به ما گفتند:”یعنی شما اینقدر بی توجه اید که اجازه می‌دهید که این فرد به راحتی نوار بفروشد.” به محض اینکه شهید سعیدی این سخن را گفتند زنهای محل با هم قرار گذاشتند و به سمت مغازه این فرد رفتندو تمام نوار‌هایش را بیرون ریختند. روز بعد که از کلانتری آمدند تمام خانم‌ها بیرون آمدند و اعلام کردند که ما اجازه نمی‌دهیم که این جوان نوار فروشی داشته باشد. شهید سعیدی به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند که در منطقه کسی کارغیرشرعی انجام دهد.
محبوبیت آقای سعیدی در منطقه چگونه بود؟
بسیاری از مغازه داران طرفدار آقای سعیدی بودند. به خاطر دارم که یک روز سر کلاس درس تلفن منزلشان زنگ زد. ایشان از زیر تشک دو کاغذ کوچک را در دهان خود گذاشتند و گفتند که همه چیزرا جمع کنید چون ساواکی ها آمدند.‌‌ همان زمان مقداری جزوه از سخنرانی حضرت امام (ره) بود فرمودند کی این جزوه ها را با خود می‌برد‌‌ همان زمان من در کیفم را بازکردم و جزوه ها را با خود بیرون آوردم. بعد از اینکه بیرون آمدم می‌خواستم زرنگی کنم که زود‌تر بروم دیدم که ساواکی‌ها همه در کوچه ایستادند. من‌‌ همان زمان حسن آقا یکی از فرزندان شهید سعیدی را صدا زدم که به حیاط آمدندو روی دیوار رفتند و جزوه ها را در سطل زباله پشت دیوار انداختند. زمانیکه ساواکی‌ها ما را گشتند هیچ چیز پیدا نکردند.
%image_alt%
یکی از دلایل گمنامی شهید سعیدی این بود که ایشان بسیار پنهان کاری می‌کرد. همچنانکه ایشان خانه‌ای امن در خاوران داشت؟
بله دقیقا. خانه امنی در خاوران و باغی در ورد آورد کرج متعلق به شخصی به نام آقای کمپانی بود که آقای سعیدی جلساتی را درآن برگزار می‌کرد ما بعد از انقلاب فهمیدیم که این باغ متعلق به فردی به نام کمپانی بود. آقای سعیدی در این مورد کاملا مظلوم واقع شد همچنانکه حاج آقا مصطفی نیز مظلوم بودند. سرنوشت آقای سعیدی با حاج آقا مصطفی شباهت زیادی دارد. حاج آقا مصطفی نیز مظلومیت زیادی دارد ایشان با وجود اینکه کسی بود که در دوران تبعید شبانه روز امام خمینی را حفظ کرد اما آن طور که شایسته بود به ایشان پرداخته نشد. شاید شما ندانید که ایشان ۵۳ کتاب چاپ نشده به زبان عربی دارند. چاپ این کتاب‌ها نیازمند همت زیادی از کار‌شناسان هم سطح خودشان است. این فرد کسی است که در سن ۵۰ سالگی توانسته ۵۳ کتاب به زبان عربی بنویسد. بعد از رحلت حاج احمد آقا در یکی از سالگردهای ایشان به محضر خانم حضرت امام شرفیاب شدم و خانم را ناراحت و گریان دیدم وقتی از ایشان سوال کردم که چرا شما با اینهمه صبوری مضطرب هستید فرمودند امروز کوچه را نگاه کردم دیدم در کوچه پرچم های متفاوتی چاپ کردند اما از مصطفی هیچ خبری نبود از طریق دفتر به آقای انصاری خبر می دهند و عکس حاج آقا مصطفی را در کوچه نصب می کنند.
شما از محمد منتظری هم خاطره دارید؟
محمد منتظری بسیار عجیب برای این انقلاب زحمت کشید و بسیار زود فراموش شد. خداوند از پدرش نگذرد که این ظلم را در حق این پسر مرتکب شد و وی را به عنوان یک دیوانه معرفی ‌کرد. آقا محمد در دوران چهار ساله‌ای که ما در سوریه و لبنان بودیم با ما کار می کرد .اگر شما ایشان را پیدا می‌کردید و می‌گفتید :” محمد من می‌خواهم به لیبی بروم.” همانجا می‌گفت :”برویم قهو ه خانه و در فاصله خوردن یک چایی مدارک شما را می‌گرفت و زیر میز برای تو ویزا صادر می‌کرد و مهر روادید را ضمیمه مدارک تو می کرد. آقا محمد مهر اکثر کشور‌ها را داشت. ایشان می‌توانست حتی برای شما ویزای حجاز را صادر کند همچنانکه من به همین صورت مکه رفتم. این فوت و فن‌ها را محمد به ما یاد داده بود. اما با رفتن محمد همه چیز رفت!
شما از مرحوم حاج آقا مصطفی، شهید سعیدی و محمد منتظری یاد کردید اولین مواجهه شما با امام موسی صدر چه زمانی بود؟ آیا خاطره خاصی از ایشان دارید؟
هر کدام از برادران که وارد سوریه و لبنان می‌شدند بهترین هدیه‌ای که می‌گرفتند ملاقات با امام موسی صدر بود. ایشان باید افراد را می‌دیدند تا اینکه بعدا کارت‌هایی را برای تردد بین سوریه و لبنان صادر می‌کردند. این کارت شما را از ویزا بی‌نیاز می‌کرد به محض اینکه مشخص می‌شد که شما کارتی از دفتر امام موسی صدر دارید به راحتی می توانستید بین سوریه و لبنان تردد کنید. این اسناد الان در بیت است من به خاطر دارم که اولین بار امام موسی صدر را زمانی ملاقات کردم که محمد منتظری هم همراه من بود. امام موسی صدر علاوه بر مسئولیت مجلس، دفتر خاصی داشتند که آن ملاقات‌ها آنجا انجام می‌شد.
خاطره ای از امام موسی صدر دارید که گفته نشده باشد. از یک سو افرادی مانند جلال الدین فارسی ایشان را تکفیر می‌کنند و از سوی دیگر عده‌ای از افراد چنان ایشان را مقدس می‌کنند که شانیت ایشان را زیر سوال می‌برد.
امام موسی صدر در لبنان از‌‌ همان قدر و منزلتی که امام در ایران داشت، برخوردار بود. گاهی این علاقه بسیار فرا‌تر از یک علاقه زمینی بود و بیشتر حالت تقدس پیدا می‌کرد. امام موسی صدر حالت عجیبی داشتند یک کارهای خاص خود را داشتند، اینگونه نبود که شما فقط بخواهید در مورد مسائل مذهبی به ایشان مراجعه کنید. من به خاطر دارم که زمانی که شهید چمران (رضوان الله) می‌خواستند ازدواج کنند، پس از اینکه امام موسی صدر خطبه عقد را خواندند هنگام خروج عبای خود را روی سر عروس خانم انداختند و عبا را بوسیدند و دعا کردند. این کار بسیار عجیب بود اما‌‌ همان زمان ایشان در برابر نگاه پرسش گر ما گفت: «من پدر تمام این افراد هستم.» زمانیکه خودم دست امام را از پشت عبا بوسیدم به یاد این کار امام موسی صدر افتادم و متوجه شدم که این کار مشکلی ایجاد نمی‌کند.
سوالی که همواره مطرح بوده است این بوده که همسر شما تا چه میزان با فعالیت‌های شما همراهی داشتند. آیا امکان داشت که با شما مخالفت کنند و شما را از این کار منع کنند؟
همسرم فردی به شدت مذهبی است که هیچ دغدغه‌ای به جز خاندان عصمت و طهارت(ع) ندارد. ایشان هیچ مخالفتی با برنامه‌های من نداشتند. اولین عامل این بود و دومین عامل، شهید سعیدی (رضوان الله) بود. به خاطر دارم که یک روز که اوایل فعالیت من بود و همسرم تهران بودند من دیر به منزل رسیدم و همین موجب ناراحتی حاجی شد.
همسرتان کجا مشغول به کار بودند؟
همسرم به خاطر کار ناچار بود که جدا از ما در اهواز و آبادان زندگی کند و ماهی چند شب به تهران می‌آمدند. ایشان در شرکت ملی ساختمان کار می‌کردند که لانه‌های هواپیما را می‌ساختند.
پس در واقع وظایف شما در غیاب همسرتان دو برابر می‌شد.
بله. آن شب همسرم در تهران بودند و من برای برنامه‌ای در نزدیکی مهرآباد بیرون رفته بودم و زمانی که به منزل برگشتم، ساعت ۹شب بود.‌‌ همان وقت حاجی که خیلی نگران شده بود به من گفتند:” من راضی نیستم که شما دنبال این کار‌ها بروید.” فردا صبح شهید سعیدی تماس گرفتند و گفتند:” شما امروز بعدازظهر برای توزیع اعلامیه به فلان منطقه بروید.” من در پاسخ شهید سعیدی گفتم:” حاج آقا من را معذور کنید چون حاجی من را منع کردند و من اجازه ندارم.” ایشان در پاسخ گفتند:” ایشان شکر خوردند! مگر تمام اختیارات دست ایشان است وقتی آمدند بگویید من منتظر ایشان هستم.” وقتی همسرم به منزل آمد من گفتم:” آقای سعیدی می‌خواهد که شما را ببیند.” ایشان گفتند:” من خجالت می‌کشم.” آقای سعیدی به محض دیدن ایشان گفتند:” یک بنده خدایی می‌خواهد با شما شریک شود.” همسرم گفت:”من سرمایه‌ای ندارم و در ضمن کارمند یک شرکت هستم.” ایشان گفتند:” این فرد از شما سرمایه نمی‌خواهند فقط می‌خواهند شما در درآمدشان شریک شوید.” همسرم در پاسخ به آقای سعیدی گفت:” حتما این افراد دیوانه هستند که از من سرمایه نمی‌خواهند اما می‌خواهند من را در سود شرکت خود سهیم کنند.” آقای سعیدی به همسرم گفتند: «منظورم همین مرضیه خانم است. من وی را امتحان کردم و می‌دانم که از پس خیلی کار‌ها برمی آید اما این حرف شما ایشان را خانه نشین کرده است».‌‌ همان زمان حاجی گفتند:” من منظورم این نبوده و یک مقداری عصبانی شده بودم. ” از آن زمان تاکنون این همه زندان و تبعید من را تحمل کردند و یک بار امکان نداشت که ایشان به من ایراد بگیرد.
زمانی که شما زندان بودید چه کسی به امور بچه ها رسیدگی می کرد.
تا زمانی که من بودم که خودم مسولیت نگهداری بچه‌ها را برعهده داشتم اما زمانی که نبودم راضیه و رضوانه دخترانم که آن زمان ازدواج کرده بودند مسئولیت نگهداری بچه‌ها را برعهده می‌گرفتند. در کنار دخترانم، پدر و مادرم هم کمک می‌کردند. یک هفته رضوانه، یک هفته راضیه و یک هفته پدر و مادرم سرپرستی بچه‌ها را متقبل می‌شدند.
دخترتان رضوانه چطور بازداشت شد؟
رضوانه در حال حاضر ۵۱ ساله است، آن زمان ۱۴ سال داشت. رضوانه و راضیه هر دو مدرسه رفاه می رفتند که مدرسه‌ای سیاسی بود. آقای هاشمی و باهنر و بهشتی مسئولیت آن مدرسه را بر عهده داشتند. مدرسه رفتن آن‌ها همزمان با دوره‌ای بود که یک مقداری شاه با عراق مشکل پیدا کرده بود. آن زمان در عراق یک کانالی را در اختیار بیت حضرت امام گذاشته بودند آن‌ها یک سری سرودهایی را علیه شاه پخش می‌کردند البته هرکسی نمی‌توانست این کانال را دریافت کند. رضوانه آن زمان رادیو را به رختخواب برده و با چراغ قوه موقع پخش این سرود‌ها، متن آن را در دفتر خود نوشته بود. زمانیکه ساواک به منزل ما ریخت و من را دستگیر کردند این دفتر را پیدا کردند اما نمی‌دانستند که خط کدامیک از دخترانم است. یک روز منوچهری به منزل ما می‌رود و به فرزندانم می‌گوید :”هر کدام شما یک تقاضا سه تا چهار خط برای آزادی مادرتان خطاب به فرح بنویسید.”وقتی که بچه‌ها نامه را نوشتند منوچهری نامه را به خط‌شناس می‌دهد و دو روز بعد رضوانه را بازداشت می‌کنند.
رضوانه خانم ازدواج هم کرده بود؟
نه البته عقدش کرده بودیم .آن زمان برای اجاره عقدنامه می‌خواستند. وضعیت مانند الان نبود که به مجرد‌ها هم خانه اجاره بدهند.
%image_alt%
شغل دامادهایتان چیست.
داماد بزرگم همسر راضیه، در شرکت شیر پاک کارمی کرد و تا زمان بازنشستگی آنجا مشغول بود و این اواخر مدیر پخش شده بود. شوهر رضوانه که به شدت تحت شکنجه قرارگرفت تریکو بافی بریموند را داشت حتی در انگلیس هم محصولاتش پخش می‌شد اما این اواخر همه چیزش را از دست داد. داماد سومم آقای کرباسچی همسر ریحانه در جهاد سازندگی کار می‌کرد و در تصادف ماشین کشته شد. داماد چهارمم همسر فاطمه، پسر امام جمعه همدان است و نامش سید احمد موسوی است. داماد پنجمم همسرحکیمه ده سال اسیر بود و سپاهی است و سردار ایمانی است. داماد ششمم، شوهر آمنه که خدا رحمتش کند مسئول شناسایی جبهه بود که در اسلام آباد در اثر بمب شیمیایی که زده بودند سرطان بینی و حنجره گرفت و فوت کرد و دختر هفتمم انسیه بعد از انقلاب ازدواج کرد. یک پسر هم به نام محمد دارم که در دانشگاه آزادتدریس می‌کند. حضرت امام بار‌ها در سخنان خود تاکید داشتند که ما موظف به نتیجه نیستیم موظف به عمل هستیم. من به دلیل شکنجه‌هایی که متحمل شدم در حال حاضر نمی‌توانم در تهران زندگی کنم. زیرا چند بار قلبم را بالون زدند اما نتیجه‌ای نداشته است و نمی‌توانند به دلیل مشکلاتم من را بیهوش کنند. از سوی دیگر بسیاری از احشام داخلی بدن از جمله طحال و کبد و… را خارج کردند به همین دلیل من در روستایی به نام خور در هشتگرد زندگی می‌کنم. در حال حاضر من تن سالمی ندارم.
سال پیش فرح پهلوی مصاحبه‌ای کرد و گفت که شاه به این دلیل تلاشی نکرد که باقی بماند زیرا نمی‌خواست که از دماغ هموطنانش خونی ریخته شود. بعد از سی سال این افراد تلاش می‌کنند که خود را تبرئه کنند. نسل جدید با آنچه رخ داده آشنایی ندارد و نسل قدیم گویی فراموش کردند.
به نظر شما بهتر نیست که یک چشم اندازی از این دوران ارائه شود که چه به سر انقلابیون آمده است؟
بیشتر سعی کردند فراموش کنند. من واقعا باید ابراز تاسف کنم که در کشور کم کاری‌هایی صورت می‌گیرد. روز گذشته (۲۵ دیماه) یک جلسه‌ای با حضور انقلابیونی که تحت شکنجه قرار گرفته بودند در موزه عبرت برگزار شد اما متاسفانه حتی یک خبرنگار هم در آن مراسم حضور نداشت. ثابتی ملعون، کتابی را به نگارش درآورده است که اصلا شکنجه در ایران وجود نداشته است به همین دلیل برادران به تکاپو افتادند تا برنامه‌ای برگزار کنند. در این مراسم یک سری شکنجه شده‌ها سخنرانی کردند اگر نامحرمی نبود شاید جای شکنجه‌ها را نشان می‌دادند. من به خاطر دارم که در اعتصاب غذایی که در سن موریس فرانسه گذاشته شده بود شهید محمد منتظری که خداوند با شهدای کربلا ایشان را محشور کند! بعد از شهادت حاج آقا مصطفی این اعتصاب غذا را راه اندخت. همانجا اتاقی در نظر گرفته شده بود من خبرنگارهای خانم را جمع کردم و تمام جای شکنجه‌ها، شلاق‌ها و سیگار خاموش کردن‌ها را نشان دادم تا بفهمند که زندان شاه چه طور جایی است و گفتم که من از زندان شاه فرار کردم. محمد منتظری هم جای شکنجه‌های خود را نشان داد. به نظر من حلقه گمشده و عامل این فراموشی این است که ما همواره عادت کردیم که فردی یک کاری را انجام بدهد و بعد ما دنبال وی برویم. شما حتما خاطرات آقای عزت شاهی را خواندید که چه شکنجه‌هایی را تحمل کرده است. تمام این کتاب‌ها به نگارش درآمده است اما این کتاب‌ها تا زمانی که به زیان‌های عربی و انگلیسی ترجمه نشود فایده‌ای ندارد و کسی این مطلب را در سراسر جهان نمی‌خواند.
برخی از کاربران به محض اینکه مطلع شدند شما تشریف می‌آوردید سوالاتی را مطرح کردند.
امیدوارم مانند حرفی نباشد که یکی از نتیجه ‌هایم زده بود.
ایشون چی گفته بود؟
نوه پنج ساله یکی از دخترانم گفته بود که مگر زن اسلحه دست می‌گیره که مامان مرضیه دست گرفته بود؟ من که باورم نمی‌شود زن بتواند بجنگد.
اولین سوال اینکه می‌خواستم بدانم که موضع امام در مورد حق طلاق و حجاب چه بود؟
سوال دوم شما را ابتدا پاسخ می‌دهم. امام حجاب را همانی می‌دانستند که من در فرانسه داشتم. امام نفرمودندکه این حجاب نیست حتی به یاددارم که خانمی خدمت امام رسیدند و ایشان جوراب طوسی رنگ به پا داشتند و از امام پرسیدند که این جوراب ایراد دارد و امام پاسخ دادند چون ضخیم هست ایرادی ندارد. اما روزی که من از بیمارستان بعد از عمل زانو به دلیل ترکشی که به پایم اصابت کرده بود مرخص شدم با‌‌ همان حجاب مانتو و عصای زیر بغل به بیت رفتم و گفتم بعد از دیدن حضرت امام به منزل می‌روم. وقتی خدمت امام رسیدم حضرت رو به من کردند و گفتند :”شما چادر ندارید بگویم احمد یکی برایتان بخرد! “من خطاب به امام گفتم:” نه! چادر دارم اما وضعیتم ایجاب نمی کند.”امام فرمودند:” شما با این عصا دیگر نمی‌توانید به کوه و دشت بروید و بجنگید، بهتر است چادر سرتان کنید؛ چادر حجاب بهتری است”. ایشان بر واجب بودن چادر به عنوان حجاب تاکید نکردند همچنانکه رهبر معظم انقلاب هم حجاب را تنها چادر نمی‌دانند.
اما راجع به حق طلاق باید گفت که من از حضرت امام چیزی نشنیدم اما شهید سعیدی رضوانه الله به من توصیه کردند که حق طلاق را از داماد بخرید. من به خاطر دارم که آن زمان شهید سعیدی به نظر امام خمینی استناد می‌کرد که بهتر است حق طلاق را برای عروس بخرید. من یادم نیست اما فکر می‌کنم آن زمان ده تومان یا پانزده تومان از دامادهایم حق طلاق را می‌خریدیم که بعدها خدای ناخواسته به مشکلی برخورد نکنیم .
یکی از کاربران پرسیده است که چرا شما در ماجرای اوشین و محکومیت برخی از مدیران صدا و سیما پادرمیانی کردید.
کسی که این خبر را به امام داده بود یک مقدار بی‌توجهی کرده بود؛ در ‌‌نهایت عده‌ای از مدیران صدا و سیما بازداشت شدند. من به همین دلیل خدمت آقای حاج احمد آقا و سپس امام خمینی رسیدم و واقعیت را بیان کردم خوشبختانه تا حدودی نظرامام تلطیف شد. مهم‌ترین علت پادرمیانی من این بود که دیدم برخی از مدیران به این دلیل با وجود سابقه مبارزاتی بازداشت شده بودند و واقعیت مطلب خوب منتقل نشده بود.
یکی از کاربران این سوال را پرسیده است که چرا در سال ۸۸ پشت سر ولی فقیه حاضرنشدید؟ البته این کاربر در انتها از طرح این سوال عذر خواهی کرده است. 
هرکس وظیفه دارد که شبهاتی که برای وی مطرح می‌شود را بپرسد اما واقعیت این است که من باور نمی‌کنم که کسی من را به عدم حمایت از رهبر انقلاب متهم کند. من در پل یادگارامام از زنانی که طرفدار موسوی بودند کتک مفصلی خوردم. من همانجا به این خانم‌ها گفتم که شما لااقل لباس درستی بپوشید تا به این سید اینقدر ظلم نکنید در ‌‌نهایت راننده من را نجات داد. چه کسی گفته است که من پشت سر آقا نایستادم؟! درضمن ندیدن دال بر نبودن نیست.
یکی از شما پرسیده است که فکر می‌کردید نتیجه زحمات شما وضعیت فعلی شود؟
آن چیزی که ما فکر می‌کردیم مهم نیست آن چیزی که حضرت امام روی آن تاکید داشتند حفظ اسلام بوده است خوشبختانه اسلام با فدا کردن جان عزیزان و جانباز شدن تعداد زیادی از افراد حفظ شد. معلوم نیست که آیا ما می‌توانیم جواب این جانبازان را در قیامت بدهیم یا خیر. امیدواریم که برنامه ریزان جامعه به هوش بیایند. کسانی که سر و گوششان می‌جنبد را خداوند هدایت کند. به هرحال اسلام در حال پیاده شدن در جامعه است و باید بستری را فراهم کرد که مشکلات موجود برطرف شود.
یکی از کاربران این سوال را پرسیده که آینده کشور را چه می‌دانید و از نظر شما مهم‌ترین چالش این نظام درآینده چه خواهد بود؟
ما برای حفظ این نظام باید سرمایه گذاری مناسب انجام دهیم اما در عین حال باید تک تک افراد ارتقا پیدا کنند. متاسفانه در حال حاضر زنان به یک صورت گرفتار شدند و بسیاری از جوانان ما نیز در دام اعتیاد افتاده‌اند به نظر من باید سطح دشمن‌شناسی خودمان را بالا ببریم تا از عهده انهدام آن برآییم در این صورت آینده روشنی در انتظار ایران است.
یکی دیگر از کاربران این سوال را پرسیده است که الگوی شما برای چریک شدن و فرماندهی سپاه چه بوده است؟ بخصوص اینکه در روز عاشورا نیز ما نشانی از شرکت نوامیس در جهاد ندیدیم. این‌‌ همان شبهه‌ای است که برخی از شبکه‌های ماهواره‌ای افراطی شیعی در حال ترویج آن هستند.
من ابتدا لازم می‌دانم خدمت این کاربر شما که به صراحت گفته‌اند هیچ ردپایی از شرکت نوامیس در جنگ وجود نداشته است، بگویم که حضرت محمد (ص) امکان نداشت که در جنگی شرکت کنند و در آن جنگ یکی از همسران آن حضرت حضور نداشته باشند. این مساله را فراموش نکنید زنی که در کنار حضرت رسول می‌جنگید و جان حضرت را نجات داد، فردی بود که با مهارت شمشیر زنی را آموخته بود. عمه پیامبر زمانی که فردی یهودی به خانه حمله کرد با شمشیر زدن توانست از همسران پیامبر دفاع کند. این مواردی است که زنان از خاندان عصمت و طهارت در عرصه جهاد حضور پیدا می‌کردند. فردی که این سوال را مطرح کرده است فردی است که چندان اشرافی به تاریخ ندارد واگر هم آشنایی دارد می‌خواهد یک پوشش از تفکرات خود را به آن بیافزایند تا حقیقت مشخص نشود. از سوی دیگر من زمانی به فرماندهی سپاه منصوب شدم که هنوز انقلاب ما به ثبات نرسیده بود‌‌ همان زمان آقایان حاضر در همدان کسانی بودند که دوره نظامی را طی نکرده بودند در حالیکه من در سوریه و لبنان دوره‌های نظامی و جنگ چریکی و تن به تن را طی کرده بودم. به همین دلیل شهید مدنی رضوانه الله حکم مستقیم من را برای فرماندهی سپاه امضا کردند حال اگر این افراد روحانیت را قبول ندارند دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی‌ماند.
*یکی از کاربران این سوال را پرسیده است که چرا با آن سابقه درخشان صحنه سیاست را ترک کردید؟
من با توجه به وضعیت جسمانی خودم لازم است تا از فعالیت زیاد خودداری کنم. حضرت امام (رضوان الله) می‌گفتند من وقتی وارد بیمارستان می‌شوم مقلد پزشکان می‌شوم. به هرحال ما نیز از ایشان تبعیت می‌کنیم و رنج این محرومیت را به جان می‌خریم اما با این وجود هرگز از عرصه سیاست کناره گیری نکردم.
الان که در سالگرد فرار شاه از ایران این مصاحبه را انجام دادید چه خاطره‌ای از ۳۴ سال قبل دارید که خبر فرار شاه از ایران را به امام دادید؟
من همین الان هم‌‌ همان حس را می‌توانم تجربه کنم به یاد دارم که با شور و شعف زیادی این خبر را به امام دادم اما‌‌ همان زمان امام بسیار سرد برخورد کرد و گفت خب!
این مقطع زمانی سالگرد تاسیس شورای انقلاب است آیا شما در جریان ملاقات امام با شهید مطهری قرار گرفتید؟
زیاد نه. شهید مطهری آمدند اما من در جریان قرار نگرفتم. آن زمان تلاش می‌شد تا خیلی چیز‌ها سری باقی بماند و یک دیدار معمولی جلوه کند. آن زمان شهید مطهری و خلخالی و… تشریف آورده بودند و با امام دیدار کردند. در آن زمان روزی خانم به دیدن یکی از بستگان خود رفته بودند. امام من را صدا کردند و فرمودند:” خواهر طاهره به این آقایان بگویید که نهار پیش ما بیایند.” من این خبر را به آقایان مطهری و… دادم. آن زمان من آبگوشت مرغی را که برای امام درست کرده بودم به پنج قسمت تقسیم کردم و خدمت امام بردم علت درست کردن آبگوشت مرغ به این خاطر بود که آنجا گوشت حلال به سختی پیدا می‌شد. زمانی که آبگوشت‌ها را گذاشتم امام گفتند:” ناهار خودتان را برداشتید.” من گفتم :” من با اجازه شما به آن ساختمان می‌روم.” امام گفتند:” نمی‌شود باید از همین غذا بخورید.” امام دستور دادند که یک ظرف بیاورید و از هرآبگوشت یه مقدار برداشتند و آبگوشت را به شش قسمت تقسیم کردند. امام دقت نظر بسیاری در این مورد داشتند از سوی دیگر عنایت خاصی به شهید مطهری داشتند که ایشان را ناهار مهمان کردند. در آن ساختمان ما همیشه تعداد زیادی تخم مرغ را آب پز می‌کردیم که به هرفرد به همراه یک نصفه نان فرانسوی و گوجه داده می‌شد. در آن زمان ما آنقدر تخم مرغ آب پز کردیم و به مهمانان دادیم که خبرنگاران خارجی از ما سوال می‌کردند که تخم مرغ نماد چه سمبلی در مذهب شما است که ما در جواب می‌گفتیم که نماد هیچ چیز نیست و فقط به دلیل ارزانی اینقدر مورد استفاده قرار می‌گیرد.
به نظر شما چرا علیرغم آنکه در راس یک تشکیلات سیاسی زنان قرار گرفتید و حضرت امام توجه خاصی به حضور زنان داشتند اما با این وجود تشکیلات سیاسی زنان رشد خوبی را تجربه نکرد. دلیل واقعی این ضعف چیست منظور من تشکیات سیاسی و مذهبی زنان است.
به نظر من مردان ما هنوز درک نکرده اند که نگرش امام نسبت به زنان چه بود. متاسفانه خانم‌ها نیز بعد از رسیدن به یک رشد اجتماعی همه چیز را فراموش می‌کنند هرچند مر‌دان نیز میدان را برای حضور زنان باز نمی‌کنند تا زمانیکه جامعه ما از تعادلی برخوردار نشود این مشکلات همچنان وجود دارد به همین دلیل آمار طلاق رشد پیدا کرده است. باید بستری در جامعه فراهم شود تا مردان و زنان از پله پنجم به ۲۵ برسند اما حضور زنان نباید مانع رسیدگی به بچه داری و شوهر داری آن‌ها شود زیرا مادر بودن بالا‌ترین رتبه است. در احادیث نیامده که هر کسی که هر روز روزه گرفت و نماز شب خواند بهشت زیر پایش است یا زنی که مطیع محض شوهرش بود بهشت زیر پایش است بلکه تاکید شده که بهشت زیر پای مادران است. اگر مادران در ایفای نقش خود کوتاهی کنند وضعیت اجتماعی به مراتب بد‌تر می‌شود همچنانکه در حال حاضر شاهد هستیم که چقدر از نوجوانان ما درگیر اعتیاد هستند و از سنین پایین سیگار کشیدن را شروع می‌کنند. این معضل، حاصل کوتاهی مادران در تربیت فرزندان است زیرا خانواده در گام نخست تربیت بچه را برعهده دارد و باید مادران در ایفای این نقش خود مسئولانه رفتار کنند و زنان ما برای تربیت فرزندان باید دانش و آگاهی خود را ارتقا بدهند.
شما در دوره‌ای به هجرت سیاسی دست زدید که این تفکر در بین جامعه چندان جا نیفتاده بود.
شما اگر الگو نداشته باشید به خطا می‌روید. روایت و احادیث زیادی وجود دارد که نباید قران وحدیث را از هم جدا کنید. در آیات قرآنی بر هجرت سیاسی تاکید شده است این هجرت زن و مرد نمی‌شناسد. شما اگر آیات قرآنی را مورد توجه قرار بدهید می‌بینید که در گروهی که پیش نجاشی رفتند یک خانم حضور دارد. وقتی من در سوریه بودم هفده برادر حضور داشتند و من تنها زن گروه بودم.
درست است که شما در همدان توی  گوش کسی زدید.؟
در همدان یک فردی اصرار داشت که من اسلحه در اختیارش بگذارم البته من در حال حاضر از وضعیت ایشان خبری ندارم اما‌‌ همان زمان از مرگ نجاتش دادم زیرا آقای خلخالی برای ایشان حکم اعدام صادر کرده بود، در ‌‌نهایت من با آقای بهشتی صحبت کردم و ایشان گفتند که این آقا را بفرستید تهران و بدین ترتیب از مرگ نجات یافت. این فرد زمانیکه پیش شما صحبت می‌کرد آنچنان لنین و مارکس را برجسته می‌کرد که شما فکر می‌کردید این افراد قبل از پیامبر و ائمه به بهشت می‌روند.
به نظر شما چه اراده‌ای وجود داشت که تمام این انقلابیون طراز اول در‌‌ همان یکی دو سال اول انقلاب به نوعی ترور شدند.
این امتحان من و شماست. یکی از عرفا خواب خود را نقل می‌کند که مرده بود و زمانی که به بهشت رفته بود دیده بود که آقای بهشتی در حال سخنرانی است و همه شهدای انقلاب حضور داشتند آن عارف درخواست می‌کند که آقای مطهری را ببیند‌‌ همان زمان آقای بهشتی گفتند:” ما که اینجا هستیم هفته‌ای یک بار اجازه داریم آقای مطهری را ببینیم شما از راه نرسیده می‌خواهید ایشان را ببینید.” امام بار‌ها تاکید کردند که کتاب‌های آقای مطهری تنظیم شده و تنظیم نشده گنج است.
خاطره گفته نشده ای از دیدار خود با گورباچف دارید ؟ از دیدن شما به عنوان یک خانم تعجب نکرد؟ از همراهی با آیت الله جوادی املی چه خاطره ای دارید؟
زمانی که هواپیما در فرودگاه مسکو برزمین نشست من پشت سر آقای جوادی آملی و لاریجانی پا بر روی پلکان هواپیما گذاشتیم. گروه و هیئتی از وزیر امور خارجه ،مشاور مخصوص گورباچف و امام جماعت مسجد بزرگ مسکو و نیز تعدادی از دیپلمات های ایرانی به استقبال ما آمدند.وقتی ما از پله ها پایین می آمدیم متوجه شدم که تمامی آنها سرشان را بالا گرفته و به من نگاه می کنند. وقتی که پایین پله ها رسیدیم امام جماعت مسکو پیش آمد و ضمن خوشامد گویی،گفت :”در عرف دیپلماتیک مرسوم است که دسته گل را به رئیس هیئت و گروه اعزامی و میهمان تقدیم کنیم ولی اجازه بدهید که ما این دسته گل را به این خانم که حضورش با این پوشش برای ما تازگی دارد،بدهیم. سپس پیش آمد و سرش را کمی برای ادای احترام خم کرد و دسته گل را به دست اینجانب داد و من آن را تقدیم آقای جوادی آملی کردم و با بقیه مصافحه کرد و خوشامد گفت. حضرت امام در نظر داشت تا زنی در کنار مردان به شوروی بفرستد و اعلام کند که در جمهوری اسلامی ایران زنان نیز امور مهم و حکومتی حاضر و پیشتاز هستند. امام می خواست در کنار آن پیام مکتوب،پیامی شفاهی نیز به دنیا بدهد که ما در عمل بیش از هر مکتب دیگری به جایگاه واقعی زن ارج می نهیم و برایش ارزش قائلیم نه ارزش ابزاری بلکه معنایی . امام می خواست با گماردن یک زن در این هیئت به تمام تبلیغات غرب و شرق مبنی بر محدودیت زنان در جامعه اسلامی پایان دهد آنهم در آن زمان که رسانه های گروهی در غرب مرتب از محصور کردن زنان در جمهوری اسلامی قلم فرسایی می کردند.

انتهای پیام/

منبع: تسنیم و رجانیوز

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
موسسه صحیفه سجادیه
بانو  مرضیه حدیدچی ازشاگردان معارف صحیفه سجادیه بانوی مجتهده معصومه لطفی سرگزی - از طلاب حوزه علمیه خواهران و عضوموسسه آموزش عالی حوزوی صحیفه سجادیه و رساله حقوق بودند شادی روحش صلوات -
در حاشیه