در یکی از روزهای آغازین گرم تابستانی، برای مصاحبه با مجید که دیگر گرد پیری روی موهایش نشسته بود و به بهانه خیانت در یک اقدام جنون‌آمیز، ناباورانه با شلیک چند گلوله همسر و برادر زاده خود را به قتل رسانده بود، راهی زندان شدم تا با انجام گفتگویی هر چند بسیار تلخ با او، فراز و نشیب های گوناگون زندگیش را مورد واکاوی دقیق قرار دهم تا شاید درس عبرتی برای دیگرانی که چون او فکر کرده و می خواهند در راهی که او قدم گذاشت، قدم بگذارند، باشد تا خود با خواندن سرگذشت وحشتناک زندگی او به یک ارزیابی ونتیجه گیری منطقی از رفتار و اعمال خود رسیده و هرگز در راهی که جز تباهی و ویرانی زندگی خود و دیگران، ثمر های در پی نخواهد داشت، قدم نگذارند.