پایگاه خبری تحلیلی 8دی نیوز
https://www.8deynews.com
اولین کسی بود که وارد لانه جاسوسی شد چه کسی بود؟
عباس اولین کسی بود که وارد لانهی جاسوسی شد و تا آخرین روزی که لانه جاسوسی و گروگانها تحویل دولت داده شدند در لانه جاسوسی ماند…
همان جوانانی که ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ سفارت آمریکا را فتح کردند با شنیدن ناقوس جنگ اولین نفراتی بودند که خود را به جبهه های نبرد رساندند. یکی از این جوانان با غیرت محمد(عباس ) ورامینی بود . در سالروز تسخیر لانه جاسوسی که به فرموده امام انقلاب دوم ما بود خالی از لطف نیست نیم نگاهی به زندگی این دانشجو شهید بیاندازیم….
شهید محمد ورامینی معروف به “عباس ورامینی” فرزند دوم خانوادهاش، در بهمنماه ِ سال ۱۳۳۳ در محله پاچنار تهران متولد شد. علاقه و ارادت او به «حسین بن علی(ع)» و شرکت در تمام مراسمهای عزاداری، او را به لقب “عباس علمدار” مفتخر ساخت. او شدیداً به درس خواندن علاقه داشت و کلاس اول ابتدایی را در مدرسه اسلامی جعفـری کـه درآن زمان از مدارس اسـلامی خـاص بـود؛ شروع کـرد. دوران دبیرستان را هم درچهار راه سرچشمه گذراند که هر روز تا شش سال مسیر پاچنار تا چهار راه سرچشمه را پیاده طی میکرد.
تحصیل در دانشگاه:
پس از گذرانیدن دورهی سربازی، در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه علامه طباطبایی، رشته «تربیت کودک» پذیرفته شد. به رشتهاش علاقه داشت. همزمان با تحصیل به پرورشگاهها می رفت و همچون یک پدر مهربان به کودکان بی سرپرست خدمت میکرد. بیشتر شبها در پرورشگاه بیدار میماند و با مهربانی به امور بچهها میپرداخت.
دوارن انقلاب:
در دوران اوج گـرفتـن انقلاب خصوصاً واقعه ی۱۷شهریور ایشان دیگر آدمی متفاوتتر از قبل شده بود زندگی برایش معنا و مفهوم دیگری پیدا کرده بود انگار که اصلاً برای خودش نبود میخواست فقط بودنش بخاطر اعتقـادش و فایده عملش؛ برای مردم باشد. شرکت در تظاهرات و راهپیمایی را ترک نمیکرد و همیشه شریک ِ پخش اعلامیه و عکس حضرت امام بود، شعار مینوشت و شبهـا در حکومت نظـامی از خانه بیرون میآمد. همزمان با اوج گیری انقلاب، با شور و اشتیاقش زاید الوصف شد برای شرکت راهپیماییها. راهپیمایی ِ همان روزهایی که قرار بود حضرت امام خمینی(ره) از پاریس تشریف آورد. عباس سراسر شب در سرمای زمستان، در بهشت زهرا، با چند نفر از دوستانش، برای حفظ جان امام ماند. روز ورود حضرت امام به ایران، در بهشت زهرا به حفاظت مشغول بود.
تسخیر لانه جاسوسى:
در ۱۳ آبان ماه ۱۳۵۸ که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام سفارت امریکا را تسخیر کردند، عباس اولین کسی بود که وارد لانهی جاسوسی شد و تا آخرین روزی که لانه جاسوسی و گروگانها تحویل دولت داده شدند ایشان در لانهی جاسوسی بودند، یک سال در آنجا فعالیت کرد. ایشان معتقد بود با اشغـال لانهی جاسوسی افرادی از دولت آنوقت که شدیداً هم با اشغال لانه مخالف بودند افشا شدند و این یکی ازدلایل روشن و صریح برای مخالفتشان همین بود. همچنین بارها تاکید میکردند اقدام به اشغـال لانـهی جاسوسی، هیمنـهی آمریکـا را در دنیـا شکسته است قبلاً شاید کسی حتی جرأت نگاه کردن به دیوارهای سفارت آمـریکـا را در دنیـا نداشت ولـی حـالا به راحتـی پرچمش بـه آتش کشیـده و سفـارتشـان هم اشغال شد و هیچ غلطی نتوانست بکند.
ازدواج:
کمی بعد از تسخیر لانهی جاسوسی، با یک دختر مسلمان و متعهد ازدواج کرد و روز مبعث حضرت رسول اکرم(ص) سال۵۹ خدمت حضرت امام رفتند و خطبهی عقدشان را ایشان خواندند. زندگی خیلی سادهای را با هم شروع کردند. همسرش نیز زینب وار همواره در کنار او، در خدمت انقلاب و مردم مسلمان بود.
سیرهی عملی:
عبـاس فـردی بسیار مـودب، متعهد، مومن، آرمانخواه، مقید به رعایت آداب وشرع بود و همچنین جوانی خوش صورت وخوش سیرت بود، خوش صحبت و کلام و خوش برخورد بود. بسیار لباس خوب میپوشید و گـاهی اوقـات اگر لباسش مرتب نبود تا مرتب کردن لباس و نظیف بودن آن ازخانه بیرون نمیرفت و به زیبایی ظاهر و باطن بسیار اهمیت میداد. بیان زیبـا و دلنشینـی داشت و بـه دل همـه مینشست و دیگران را جذب می کـرد پـر تلاش و پـرکار بـود اصلاً نمیتوانست بیکار بنشیند وقتی هم که بیکار بود در کارهای خانه به مـادر و همسرش کمک میکرد. معمولا روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه میگرفت و گاهی اوقات نماز را در پنجوقت به جا میآورد در میهمانیهای خانوادگی نماز جماعت برگزار میکرد.
عضویت در سپاه پاسداران:
پس از تحویل گروگانها عباس به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در مرکز آموزش سپاه منطقه ۱۰ به فعالیت پرداخت. شبانه روز در سپاه کار می کرد. در دستگیری منافقین تلاش جدی داشت. چند بار منافقین می خواستند او را ترور کنند.
شروع جنگ تحمیلی و آغاز ایام رزمندگی:
جنگ تحمیلی که شروع شد، مشتاقانه به جبهه شتافت. در عملیات «بیت المقدس» فرماندهی یکی از گردانهای تیپ حضرت رسول(ص) بود. در آن عملیات از ناحیهی صورت مجروح شد مدتی در بیمارستان «بهارلو» بستری بود. کمی که حالش بهتر شد، دوباره راهی جبهه گردید. در سال ۱۳۶۲ از طرف سپاه نامش برای زیارت حج در آمد. عباس برای تبلیغ انقلاب اسلامی، به حج رفت و در آن جا فعالیتهای سیاسی داشت. از حج که بازگشت، گفتم: «عباس! خوش به حالت که رفتی و خانهی خدا را زیارت کردی». گفت: «خیلی دلم می خواهد ملاقات و زیارت خدا نصیبم شود».
سردار بزرگوار حاج همت، دربارهی تاثیر شگرف زیارت خانهی خدا بر عباس می گوید: از مکه که برگشت، در یک دنیای دیگر سیر می کرد. توی خودش نبود. گوشهای خلوت میکرد و به نماز شب میایستاد و به راز و نیاز مشغول می شد. گریههایش در نماز شب عارفانه بود. در تنهایی به درگاه خدا استغاثه می کرد. در اوج ناراحتی امکان نداشت یک ذره اخم و عصبانیت در وجود این انسان الهی راه پیدا کند. همیشه تبسمی نمکین بر لب بود.
شهادت:
شهید ورامینی پس از بازگشت از مکه عازم جبهه شد و پس از مدتی کوتاه، در عملیات «والفجر ۴» واقع در منطقهی پنجوین، ارتفاعات کانی مانگا براثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ به ناحیـه پیشـانـی نیمه شب دوشنبه ۲۸ آبان ماه ۱۳۶۲ به آرزوی دیرین خود رسید و شهد شهادت را نوشید و هماکنون درقطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران آرام گرفته است.
نامهى شهید به فرزند کوچکش:
خدمت میثم کوچولو سلام عرض می کنم و از خدا می خواهم که تو یادگارم را در زیر سایه خود حفظ نماید و خود نگهدار تو باشد. میثم جان! بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین(ع) را با تمام گوشت و پوست خود حس نماید. بابا رفت تا شاید بوی خون حسین(ع) به مشامش برسد، بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین(ع) بوسه بزند، بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارند باز کند، بابا رفت … شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همهچیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من تنها چیزی که باقی میماند و قابل اتکاست خداست میثم جان! سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی یکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلویت نباشد اما هیچ عیبی ندارد خدا بابا تو را دوست دارد. پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکر کن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت خداحافظ./ خبرگزاری دانشجو
نظرات