خط و نشان برای داعش از وسط مهدیه امام حسن مجتبی!

حاج محمود و حاج سعید شروع می کنند دو سه خاطره طنز می گویند. جمعیت از خنده منفجر می شود. سعید محمود را می خنداند و محمود سعید را.فضا بی نظیر است. آن قدر بی نظیر که هیچ کس حواسش نیست که اینجا چقدر هوا گرم است. خودت را که نگاه می کنی میبینی سر تا پایت غرق عرق شده است و اصلا حواست نیست…

خط و نشان برای داعش از وسط مهدیه امام حسن مجتبی!

به گزارش ۸دی نیوز به نقل از خبرگزاری دانشجو، شب میلاد حضرت کریم است. قلب رمضان. طبیعی است که توقع عیدی درست و درمان داشته باشی امشب. نه بخاطر روزه های زبانی این چهارده روز، فقط به امید کرامت خاندان کرم که امشب، شب بریز و بپاش شان است بخاطر تولد پسر ارشد…

شب میلاد امام حسن سالهاست که گره خورده با یک جشن. جشنی که یک جورهایی آبروداری بچه تهرانی ها به حساب می آید در شب حسنیه. جشنی که ملائکه حسرتش را دارند،  بخاطر شور بچه هایش، صفای ذاکرانش و البته اسم پر مسمایش:مهدیه امام حسن مجتبی…
با کلی ذوق راه میافتی بروی مهدیه امام حسن برای شب جشن. میرسی. دم در پر است از جوانان و نوجوانانی که دارند می گویند و می خندند. مثل تمام هیئت ها. پذیرایی از ملت با شربت و شیرینی دارد انجام می شود. انگار شبهای قبلی چای بوده. امشب بخاطر میلاد شربت و شیرینی است.
داخل می روی. طبق معمول آن جلوها دنبال جا می گردی و پیدا هم می کنی. چند دقیقه بعد راس ساعت یازده روحانی پشت میکروفون می نشیند. هنوز ب بسم الله را نگفته ملت شروع می کنند کف زدن. نه مثل کف زدن های همایش ها و سمینارها. کف می زنند، چنان که برادر در عروسی برادر. چنان که دختر در جشن تولد پدر.
کف می زنند. حاج آقا هم لبخند زنان نگاه می کند. می گوید:نه اینطوری نمیشه. درست و حسابی کف بزنید!
شدت تشویق ها بیشتر می شود. چهره ها بشاش تر. لبخندها پررنگ تر.
نیم ساعت بعد به محض پایان سخنرانی باز هم ملت شروع به دست زدن می کنند. از آن دست زدن هاید که صدایش ستون های هر بنایی را می لرزاند. دست می زنند. به افتخار مولای کریمشان که امشب تولدش است. بخاطر دل شاد مادرشان که امشب صاحب پسر شده. دست می زنند. عین این بچه هایی که می خواهند خودشان را به رخ مامان و بابایشان بکشند. دست ها بالا. نیم خیز. لبخند روی لب. از تهِ تهِ دل دست می زنند…
ورود حاج سعید شدت تشویق ها را دو برابر می کند. صاحبخانه است دیگر. این ملت سالهاست دارند با نفسش نفس می کشند. باید هم هوایش را داشته باشند. شدت تشویق ها اما به ناگاه چند برابر می شود. سر که می چرخانی دلیل این تشویق ها را می فهمی. حاج محمود آمده. مردم با دیدن اوست که اینقدر گل از گلشان وا شده.
جلسه جشن برای امام حسن. آن هم با همخوانی حاج سعید و حاج محمود و البته یک دریا بچه هیئتی. معلوم است که چه غوغایی می شود.
حاج محمود شروع نکرده ملت دارند خودکشی می کنند از شدت دست زدن. چهره ها همه پر از لبخند است. بعضی ها دارند بلند می خندند. بعضی شوخی می کنند. دست ها به افتخار مولود عزیز امشب با غیرت به هم می خورند. عکاس ها از این همه سوژه قشنگ عکس می گیرند. نوای حسن حسن همه جا پر کرده.
و مردم خوشحالند…
توی ذهنت یک لحظه جشن های مرسوم شهرداری تهران می آید که این یکی دو ساله باب شده. جشنهایی که پر از آیتم های مهیج و پر انرژی است و البته بسیار گزاف و پر هزینه.
آنجا هم بعضا می شود هیجان را در چشم ملت دید. به خصوص موقعی که سامان گوران ادای مثلا علی دایی را در می آورد یا گروه سون «دوستت دارم هنوز عشق منی» را می خوانند. اینجور موقع ها یک دفعه چند هزار تا دختر و پسر را می بینی که “دوست دارم هنوز عشق منی ” را با هم می خوانند. و آن وسط کلی آدم می رقصند و کلی دست نامحرم توی دست هم…
آن مردم هم خوشحالند. فقط همان چند لحظه. و البته به قیمت قهقهه ابلیس. و تمسخر نام جشن میلاد امام حسن!
اینجا اما ملائکه را انگار می بینی که دارند قربان صدقه این ملت می روند. به خاطر عشق شان به حضرت کریم. به خاطر نام مقدسی که روی لب تک تک شان است. به خاطر اشکهایی که بعضی چشمها را پر کرده از شوق حضرت کریم…
اینها هم شادند. اما نه شادی مقطعی عقیم. شادی که خدا هواخواهش است. رسول الله دعاگویش است و سیدالشهدا میاندارش…
در اوج دست زدن حاج محمود صدا می زند بالحسن اللهی العفو. دست ها بالا می آید. نوای العفو چه غوغایی می کند…
عذرخواهی. وسط شادی. از خدایی که آگاه به هر دو حالت است. چه عجیب است العفوهای امشب…
حاج محمود می گوید: ایشالا به زودی تو سحن بزرگ بقیع با هم بشینیم و شب میلاد امام حسنو جشن بگیریم. بعد به اندازه تمام این سالها که عقده تو دلمون جمع شده،  هر چی سبک قشنگ تا حالا خودنم رو برات بخونم و با هم مستی کنیم…
جمعیت از ته دل،  با پرده اشک توی چشم و لبخند روی لب صدا می زند: ایششششالا…
و دوباره غزل. دوباره مستی. دوباره شور و شوق یک دریا هیئتی . به این ها اضافه کنید باران شکلات و برگ گل سرخ را که می ریزد روی سر ملت. چه عکس هایی می گیرند فرشته ها الان…
آن وسط یک دفعه حاج سعید یک بند شعر را،  سیاسی تأویل می کند. می گوید کسانی که دنبال صلح امام حسن افتاده اند مواظب بتشند یار معاویه نباشند…
باز هم هیئت. باز هم سیاست. باز هم هیئت هایی که حواسشان به مملکت هست. و باز افتخار به آن جمله معروف:سیاست ما عین دیانت ماست…
یادت می دود سمت تلاشهایی که این چند سال شد برای غیر سیاسی کردن هیئت ها. برای منزوی کردن مداح های سیاسی. برای تخریب مداح های ولایتی. یادت می رود سراغ تهمت ها و غوغای رسانه ای یی که چند وقت پیش علیه حاج محمود شروع شد. به خاطر عشق به رهبرش و بخاطر سیاسی بودنش. و همان حاج محمود الان در اوج عزت دارد نوکری می کند برای اهل بیت. یادت می آید همان جمله کوتاه و کلیدی:العزه لله…
به جرات می گویم هیچ آدمی- با هر تفکر و عقیده و دینی در کل دنیا- نمی تواند بیشتر از الانِ این بچه ها شاد و سرزنده باشد. اصلا خاصیت نام اهل بیت است این سرزندگی. سرزندگی که حتی در جلسات محرم هم به وضوح میبینی. اصلا جماعت هیئتی امشب دنبال بهانه اند برای شاد بودن. راستی کاش این روانشناس های پر ادعا بودند تا بفهنند موثر ترین و بهترین متد شادی در زندگی چه شکلی است. کاش بودند تا چشم توی چشم شان می شدیم و می گفتیم:بله. متد شادی ما واسه هزار و چهارصد سال پیش است اما بهترین است و نافذترین. خیلی شاد تر از جشن های شهرداری. کنسرتهای پرطمطراق. کارناوالهای پر گناه عروسی…
حاج محمود و حاج سعید شروع می کنند دو سه خاطره طنز می گویند. جمعیت از خنده منفجر می شود. سعید محمود را می خنداند و محمود سعید را.فضا بی نظیر است. آن قدر بی نظیر که هیچ کس حواسش نیست که اینجا چقدر هوا گرم است. خودت را که نگاه می کنی میبینی سر تا پایت غرق عرق شده است و اصلا حواست نیست…
حالا حدود دو ساعت از آغاز برنامه گذشته. اما جمعیت نه تنها اندکی از انرژی شان کم نشده بلکه انگار دوپینگی چیزی هم زده اند این وسط! تازه بعضی ها شروع کرده اند به کِل کشیدن. چشم های مردم را که میبینی باور می کنی که آمده اند جشن تولد پدرشان انگار. آخر مگر برای کسی به جز خانواده می شود این قدر از جان مایه گذاشت. آری می شود. شیعه تنها کسی است که می تواند چنین کند. شیعه یاد گرفته که هیچکس برایش امام نمی شود. شیعه یاد گرفته که امام بر همه چیز مقدم است. چه شادی چه غم و چه خون گردن مان انشاالله…
خوب که گوش می کنی صدای کل کشیدن خانمها را می شنوی. از فاصله پانصد متری. لای این همه دیوار. وسط این همه شلوغی. ماشالله چه نفسی دارند خانمها…!
راستی این خانمها همانهایی اند که در طول روز در جامعه هیچ غریبه ای صدای با عشوه شان را نمی شنود. همانهایی که وسط این رمضانِ خرماپزان به تاج بندگی‌شان،  چادر روی سرشان افتخار می کنند. همانهایی که موقع سوار شدن به مترو آرام و سربه زیر می روند سمت واگن آخر. فرقی نمی کند. ما اگر غلام این آستانیم،  خواهرهایمان هم کنیز این خاندانند خب!
کاش این روشنفکرهای نادانی که می گویند دختر چادریها دلمرده اند اینجا بودند تا حالی شان بشود کی دلمرده است و کی سرزنده.
که بفهمند یک لبخند این دختر چادری ها،  برتری دارد به تمام جیغ ها و عشوه ها و خنده های بلند و بلاهت آمیز و روزه خوری های علنی این دختر های تخس بد حجابی که تصور خفن بودن هم دارند! و فقط آدم دوست دارد تو چشمشان زل بزند و بگوید: تو خوبی!
ساعت حدود یک و نیم است. ملت از فرط سرخوشی پا شده اند روی پا و دارند دست می زنند. از صدای دست های ملت کل مهدیه دارد می لرزد. انگار نه انگار که دو ساعت و نیم است دارند انرژی مصرف می کنند.
بعد از ده دقیقه ی این شکلی. ناگاه حاج محمود با یک تک مصرع عاطفی،  دل ملت را غرق غصه می کند. حاج سعید هم که از همان لحظه اول می شد بغض را توی چشمهایش دید،  انگار منتظر فرصت بود. سریع پا می شود و سه تا تک مصرع می خواند. جمعیت های های دارد گریه می کند. باورت نمی شود. این ها همانهایی هستند که تا دو دقیقه پیش داشتند مستی می کردند. حالا نشسته اند آرام و سر به زانو گذاشته اند و دارند اشک می ریزند. حاج سعید می گوید «الهی بشکنه دستت مغیره» جماعت خودشان را می زنند. انگار دارند برای مامان خودشان گریه می کنند. جماعت اشک می ریزد. اشک می ریزد. اشک می ریزد…
حالا که بعد از دو سه ساعت بالاخره آرام گرفته ای تمام وجودت خیس عرق می شود. حتی از صورتت عین آب،  عرق جاری می شود. ناگاه یاد همین الانِ ورزشگاه ناسیونال برزیل می افتی که برزیل و هلند دارند بازی رده بندی جام جهانی را برگزار می کنند. تنِ تو غرق عرق است. لابد تن آرین روبن و دانیل آلوز هم غرق عرق است. اما تو انگار ملائک را می بینی که دارند از تنِ تو تبرک می جویند و به آسمانش می برند. اما مالِ روبن و آلوز را…!
حاج محمود دست روی سر می کذارد تا برای ظهور دعا کند. حاج سعید دعا می کند. دل ها غرق دلتنگی است. برای چشم های حضرت…
شب،  شبِ حضرت کریم است. اینجا همه حاجت ها رواست،  از بدهی کاری آن مرد میانسال توی هیئت تا امر ظهور انشالله…
چراغ ها خاموش می شود که ملت راحت تر باشند. حاج سعید دارد برای تبرک جلسه چند فراز از مجیر را می خواند. آن وسط ها اما دل ملت را یاد این روزهای امت محمد (ص) می اندازد. جماعت آرام می سوزد و اشک می ریزد. به یاد چراغ هایی که در قاهره خاموش است. به یاد مسجدهایی که در بحرین مخروبه شده اند. به یاد سکوت موهش سوریه. به یاد سرهای بریده شیعیان در عراق. بچه شیعه خیلی عاطفی است. تصور صحن خلوت اباعبدالله هم بس است برای آتش گرفتنش…
چه کنیم اما که حالا این تصور،  واقعی شده. چه کنیم که حالا اذن خروج علیه داعش نداریم و فقط باید اشک بریزیم. ملت دارند اشک می ریزند،  برای گناهان خودشان،  برای غربت خودشان،  برای امام زمانی که بین مان نیست که تا در رکابش علیه این حرامزادگان بتازیم. ملت دارند اشک می ریزند،  برای صهیونیت هایی که شرط بندی می کنند سرِ موشک هایی که می رود غزه. برای هزار و صد بار حمله ای که این روزها امان روزه داران غزه را بریده. برای مادر غزه ای که از کودکِ سه ساله اش فقط یک لنگه کفش خون آلود باقی مانده. برای پدر غزه ای که روزه اش را با اشک چشم باز می کند. ملت دارند اشک می ریزند. به یاد چراغ های خاموش قاهره،  برای غربت شیعه های بحرین،  برای صحن خلوت اباعبدالله،  برای سوریه جنگ آلود،  برای راه کربلایی که دارد بسته می شود،  برای غزه ی غریب. ملت دارند دارند اشک می ریزند. برای غریبانه ترین رمضان تاریخ امت محمد(ص).

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه