۱۸ ساله بودم که زن دوم مردی ۴۳ ساله شدم /هر وقت فیلش یاد هندوستان می کرد به من سر می زد

با حرف های نیش دار پدر و مادرم، اعتماد به نفسم را به کلی از دست دادم، به جای توکل به خدا و تلاش برای حل مشکل، تصمیم خطایی گرفتم.

۱۸ ساله بودم که زن دوم مردی ۴۳ ساله شدم /هر وقت فیلش یاد هندوستان می کرد به من سر می زد

به گزارش ۸دی،۱۶ سالم بود که دچار سوختگی شدید شدم و از ناحیه هر دو دست و شکم به شدت آسیب دیدم، دستهایم بعد از سوختگی خیلی کریه و زشت شده بودند و همه از نگاه کردن به ظاهر دست هایم وحشت داشتند.
از شدت درد شب ها فریاد می زدم، مادرم برای اینکه دردم آرام شود، به من تریاک داد تا مسکن دردهایم شود، غافل از اینکه خودش دردی بی درمان است، کم کم به کشیدن تریاک عادت کردم و به بهانه سوختگی و درد روزی چند بار مصرف می کردم، با اینکه پدرم وضع مالی اش خوب بود، هیچ اقدامی برای درمان سوختگی ام نکرد و مجبور شدم با ظاهرم کنار بیایم و با رویاهایم وداع کنم، حتی با اینکه چیزی به دیپلم گرفتنم نمانده بود، بعد از آن اتفاق شوم درس و مدرسه را رها و خانه نشین شدم.
با ازدواج خواهرم، سرزنش های پدر و مادرم شروع شد، آن زمان ۱۸ سال بیشتر نداشتم، ولی آنها به خاطر سوختگی و اعتیادم مرا آزار می دادند، با حرف های نیش دار شان آتش به جانم می انداختند، چاره ای جز صبر و سکوت نداشتم. دائم پدر و مادرم، خواهرم را به رخم کشیده و می گفتند که تو بی عرضه ای، ببین خواهرت ازدواج کرد! ما تا کی خرج تو و موادت را بدهیم؟ نون خور اضافه لازم نداریم، هرچه زودتر باید شوهر کنی و از این خانه بروی…
با حرفهای نیش دار پدر و مادرم اعتماد به نفسم را به کلی از دست دادم، به جای توکل به خدا و تلاش برای حل مشکل، تصمیم خطایی گرفتم …
این شد که با مردی متاهل که ۲۵ سال با من اختلاف سنی داشت ازدواج کردم، دو ماه قبل از عقد مواد را به سختی کنار گذاشتم تا در آزمایش اعتیادم آشکار نشود. پدر و مادرم مرا دست خالی روانه خانه بخت که چه عرض کنم! روانه خانه بدبختی کردند.
گرچه زندگی ام ویران بود، ولی من نیز ویرانه زندگی ام را بر روی زندگی زنی دیگر بنا کردم. همسرم به زندگی دوم خود بها نمی داد و اگر حرفی می زدم با کمر بند به جانم افتاده سیاه و کبودم می کرد.
بیشتر شب ها در خانه تنها بودم از ترس چشم به سقف چوبی دوخته و تیرهای چوبی را شمرده تا خوابم ببرد نمی توانستم اسم همسر بر رویش بگذارم، هر وقت فیلش یاد هندوستان می کرد به من سر می زد، همیشه سرم منت می گذاشت که مرا نجات داده و با من ازدواج کرده است وگرنه به خاطر سوختگی دست هایم کسی حاضر به ازدواج با من نبوده!
از همان ابتدا ازش بدم آمد از طرفی هم برای اینکه کتک نخورم زبان به دهان گرفته لال می شدم و اوامر بی چون و چرایش را اجرا می کردم.
روزهای سیاه زندگی ام یکی پس از دیگری سپری شد و فرزندم را باردار شدم او حتی در دوران بارداری هم مرا روزها و ماه ها تنها گذاشته بدون اینکه خرجی بدهد.
تأسف انگیزتر اینکه آنقدر احمق بودم که متوجه اعتیاد شدید شوهرم به شیشه نشدم با وجود بارداری برای فرار  از گرسنگی مجبور شدم در خانه های مردم کار کنم با اینکه سنی نداشتم ولی هر کس به دست های چروک و سوخته ام نگاه می کرد ، تأسف می خورد و به فکر فرو می رفت.
بعد از اینکه پسرم به دنیا آمد، شوهرم این بار تریاک به من داد تا دردهای ناشی از زایمان تسکین پیدا کنند. دوباره شدم همان آدم معتاد  قبل، شوهر نامردم کاملاً ما را رها کرده و نزد زن و بچه اش بود. هر وقت خمار بود به منزل آمده، بدون اینکه به فرزندش نگاهی بیندازد، به زور و کتک پول می گرفت و همه زحمتم را دود هوا می کرد.
برای فراموشی بدبختی هایم روز به روز مصرفم زیادتر شد و در اوج جوانی مواد مخدر  مرا تخریب کرد. خانواده ام نه قبل از ازدواج نه بعد از ازدواج حمایتم نکردند با آنکه از سرنوشت سیاه و بدبختی ام آگاه بودند، خود را به نفهمیدن زده و تهدیدم کرده که اگر دنبال شکایت و طلاق علیه شوهرت باشی، آبرویمان می رود و خودمان تو را می کشیم.

منبع: رکنا

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه