نجات قاتل اشتباهی در یک قدمی اعدام

صاحب تعویض روغنی که به قتل شاگردش اعتراف کرده بود که یکباره از طناب دار رهایی یافت.

نجات قاتل اشتباهی در یک قدمی اعدام

به گزارش ۸دی، سال ۸۰ پس از فارغ التحصیلی به من کار در اداره جنایی کرج و چند اداره دیگر پلیس آگاهی پیشنهاد شد. خودم دوست داشتم در اداره جنایی خدمت کنم به همین خاطر وارد این اداره شدم و بعد نمی‌دانم چه شد که چهار سال آنجا ماندگار شدم.

آن روز کشیک بودم و به علت مجردی تا دیر وقت در اداره ماندم. ساعت ۱۰ شب بود که تلفن اداره زنگ خورد. نمی‌خواستم جواب بدهم، اما اگر رئیس پشت خط بود فردا عصبانی می‌شد. وقتی تلفن را برداشتم فردی ه. خود را افسر پلیس مرند معرفی کرد مدعی شد سارق کابل برق را گرفته اند، اما او مدعی است سال ۷۵ در کرج یک قتل انجام داده است. اطلاعات اولیه را از او گرفتم و برای رئیس یادداشت گذاشتم.

صبح رئیس مرا خواست و هرچه فکر کرد پرونده این قتل به یادش نیامد. افسران قدیمی هم چیزی به یادشان نیامد. چند روزی گذشت تا اینکه من با یکی از افسران برای بررسی صحنه در خودرو بودیم. موضوع را برایش تعریف کردم که او یک مرتبه روی ترمز زد و گفت: کوضوع این قتل را از افسر کلانتری رجایی شنیده است. همکارم گفت: در این پرونده شاگرد مغازه به قتل رسیده و صاحبکارش به قتل اعتراف کرده است.

موضوع برایم جالب شد با اجازه رئیس به سراغ قاضی جنایی کرج رفتیم. او از قدیمی‌های دادستانی بود. وقتی موضوع را تعریق کردیم اعلام کرد که خودش قاضی پرونده بوده و متهم هم اعتراف کرده و قرار است ۴۸ ساعت آینده اعدام شود.

با دستور قضایی حکم اعدام در زندان قصر لغو شد و با نیابت متهم حاضر در شهر مرند را به کرج آوردیم.

صاحب مغازه که به قتل شاگردش اعتراف کرده بود، ابتدا شوکه شد و فقط خواستار چگونگی رفع اتهامش شد و فریاد می‌زد دیدی بی گناهم، از او خواستیم موضوع را شرح دهد که مدعی شد: صبح روز حادثه در زمستان سال ۷۵ به محل کارم رفتم. کرکره نصفه پائین بود، فکر کردم شاگردم بیدار شده است. وقتی داخل مغازه رفتم با جسد غرق خون محسن شاگردم در چال روغن روبرو شدم.

داد و فریاد کردم همسایه‌ها و پلیس آمدند، اما من را گرفتند. اینقدر کتک خوردم که مجبور شدم اعتراف کنم. دیگر هم کسی حرفم را باور نکرد.

در ادامه متهمی که در مرند دستگیر شده بود با اعتراف به قتل گفت: برای خرید حشیش در پایانه تاکسیرانی کرج بودم که با مقتول آشنا شدم. بعد از کمی گپ او مرا به مغازه برد و با هم حشیش کشیدیم. نیمه شب احساس کردم می‌خواهد به من تجاوز کند با یک چاقو میوه خوری داخل مغازه او را زده و با پرت کردنش به داخل چاله فرار کردم.

با بررسی شواهد موجود در پرونده مشخص شد مرد صاحبکار بیگناه است و بعد از ۶ سال در حالی که در لبه تیغ بود، از مرگ نجات یافت.
براساس خاطره‌ای از سرهنگ دوم مجتبی مروتی

منبع: میزان

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه