گفتگویی با بانوی انقلابی گیلانی

رادیو بی بی سی من را به عنوان شلاق زننده منافقین معرفی کرد/ گفتند همسرت اولین نفری است که باید بکشیم!

زندگی در مبارزه باعث شده بود پیوندی بسیار عمیق تر از زوج های معمولی میان حاج آقا و حاج خانم شکل بگیرد و این پیوند موجبات رونق گفتگوی ما را هم فراهم آورد، آنچه را حاج خانم از یاد برده بود حاج آقا یادآوری می کرد و آنچه از ذهن حاج آقا رفته بود حاج خانم به یاد می آورد.

رادیو بی بی سی من را به عنوان شلاق زننده منافقین معرفی کرد/ گفتند همسرت اولین نفری است که باید بکشیم!

به گزارش ۸دی به نقل از واران نیوز، حاج خانم اسماعیلی و حاج آقای عدالتخواه از زوج های انقلابی گیلانی و مبارزی هستند که شاید بتوان گفت شیرین ترین سالهای زندگی خود را در راه انقلاب سپری کردند و از نیروهای تاثیر گذار در دوران انقلاب و خصوصا بعد از انقلاب و ایام جنگ به شمار می آیند.

زندگی در مبارزه نه تنها مانع عمیق شدن پیوند عاطفی آنها نشده بلکه حاج آقا حالا که سنی از وی گذشته است زندگی بدون حاج خانم برایش قابل تصور نیست، شاید به زبان نیاورد اما رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون.

قسمت اول گفتگوی خود را اختصاص دادیم به حاج خانم، هرچند قرار نبود این گفتگو قسمت دوم داشته باشد چون حاج آقا اول تمایلی به حرف زدن نداشت و در مقابل اصرارهای فرزندش که ما را نمایندگی می کرد مقاومت می نمود اما با شنیدن حرفهای حاج خانم طاقت نیاورد ساکت بماند و سکوت چندین ساله اش را بالاخره شکست و موجب شد این گفتگوی شیرین قسمت دومی هم داشته باشد که در آینده ای نزدیک منتشر می شود.

قسمت اول

خبرنگار واران: اولین خاطره انقلابی که به یاد دارید چیست؟

حاجیه خانم اسماعیلی: اولین خاطره من مربوط می شود به زمانی که برای اولین بار عکس امام را دیدم، یادم می آید یک روز در خانه نشسته بودم که همسرم آمد و یک عکس به من داد و گفت این عکس را یک آقایی که از قم تشریف آورده به من داده است و شما باید از این عکس بصورت مخفیانه نگهداری کنی، گفتند که این عکس امام خمینی است که فعلا در پاریس در تبعید است، ضمنا نباید بگذارید کسی بفهمد این عکس را دارید.

ما در کسما زندگی می کردیم و همسرم هم در بانک ملی کسما شاغل بود، یادم می آید که شبها برق می رفت، هر شب هم همسرم با یک چراغ دستی و تعدادی اعلامیه و یک ماژیک در آن تاریکی می رفت بیرون و اعلامیه ها را پخش می کرد.

یادم می آید راهپیمایی ها عموما ساعت ده صبح شروع می شد و من و همسرم همیشه در آن شرکت می کردیم، البته به محض اینکه کار به تیراندازی می کشید مثل سایر مردم فرار می کردیم و هرکدام در یک سوراخی قایم می شدیم، چاره ای هم جز این نداشتیم چون اگر فرار نمی کردیم و ما را شناسایی می کردند کارمان ساخته بود زیرا آن موقع هرکس که شناسایی می شد علنی تهدید می کردند که او را می کشیم، اعدام می کنیم و در شهر آویزان می کنیم.

البته این را هم بگویم که ما از هیچ چیز نمی ترسیدیم، بسیار هم برای ما لذت بخش بود شرکت در راهپیمایی ها، خود من با یک بچه یک ماهه و همچنین همراه یک بچه شش ساله ام در راهپیمایی ها شرکت می کردم، بارها شد که در اثر پراکندگی جمعیت در اثر تیراندازی ماموران بچه شش ساله ام را گم می کردم و خدا می داند که چقدر گریه می کردم و می گشتم تا او را پیدا کنم.

یادم می آید جمعیت راهپیمایی ما بسیار پرجمعیت و باشکوه بود، ما معمولا از کسما راهپیمایی و تظاهرات می کردیم تا صومعه سرا، و در شهر صومعه سرا به سمت بقعه آقا مهدی آقا تظاهرات می کردیم.

اولین حرکت انقلابی که در کسما یادم می آید نیز تجمع مردم در مسجد این بخش در ساعت چهار در بهار سال ۵۷ بود که همسر خودم در آنجا سخنران بود، یادم می آید به حاج آقای عدالتخواه می گفتند چمران، وقتی ایشان می آمد برای سخنرانی می گفتند چمران دارد می آید، چون ایشان در جوانی چهره اش خیلی شبیه چمران بود بابت عینک و ریش سیاهی که داشت.

خبرنگار واران: مهمترین موتور محرک شما برای حضور در راهپیمایی ها چه بود؟هیجان جوانی وضع اقتصادی اعتراض سیاسی یا امام خمینی؟

حاجیه خانم اسماعیلی: انگیزه اصلی ما برای حضور در راهپیمایی ها پیروزی اسلام بود و حرف ها و سخنرانی ها و اعلامیه های امام که ما را برای حضور هرچه بیشتر در مبارزات تحریک می کرد، هم انگیزه سیاسی داشتیم و هم انگیزه عبادی، هم می رفتیم مسجد برای نماز و هم می رفتیم در تظاهرات سیاسی شرکت می کردیم.

خبرنگار واران: قبل از انقلاب وضع اقتصادی شما و دوستان و آشنایانتان چطور بود؟ می توانید یک مقایسه ای بکنید بین امکانات فعلی محل زندگی تان با آن موقع؟

حاجیه خانم اسماعیلی: اون موقع خیلی قانع بودند مردم، اینقدر اسراف نبود، الان تجملات خیلی زیاد شده است و با اینکه رفاه خیلی زیاد شده است باز همه اعتراض دارند و طمع دارند و اسراف می کنند.

الان خیلی امکانات و رفاه بیشتر است اما مردم رعایت نمی کنند و قناعت نمی کنند.

خبرنگار واران: آیا کسانی را بیاد دارید که طرفدار شاه یا عامل ساواک بوده باشند و الان به راحتی در جمهوری اسلامی زندگی بکنند؟ منافقین چطور؟

حاجیه خانم اسماعیلی: بله هستند، خیلی ها هستند که آن زمان ساواکی بودند یا طرفدار شاه بودند اما الان دارند در جمهوری اسلامی زندگی خودشان را می کنند و کسی با آنها کاری ندارد.

یک خاطره ای به این واسطه سوال شما یادم آمد جالب است بشنوید، یادم می آید بعد از انقلاب آمده بودیم صومعه سرا ساکن بودیم که از طرف یکی از نهاد های انقلابی به واسطه سابقه ای که داشتیم آمدند سراغ من و گقتند یک خانمی را به جرم همکاری با منافقین گرفته اند و باید شما بیایید و او را شلاق بزنید، خلاصه ما را بردند و ما هم شلاق زدیم.

نکته عجیب اینجاست که وقتی آمدیم خانه به من خبر دادند که یکی از رادیوهای بیگانه که فکر می کنم رادیو بی بی سی بود اسم ما را به عنوان کسانی که شلاق زده اند یک منافق را مطرح کرد.

خبرنگار واران: از آن راهپیمایی خاص که فریبرز برشنورد در آن شهید شد چیزی به یاد دارید؟ با خودش هم آشنایی داشتید یا خاطره ای از وی شنیده اید؟

حاجیه خانم اسماعیلی: بله یادم می آید، این راهپیمایی شهادت شهید برشنورد تا آنجایی که یادم هست نزدیک بانک ملی صومعه سرا اتفاق افتاد اما همان زمان متوجه نشدیم که برشنورد شهید شده است، وقتی تیراندازی شد و همه فرار کردند، بعدا خبر آوردند که یک نفر در آن راهپیمایی شهید شده است که اسمش فریبرز برشنورد است.

این را هم بگویم نه تنها در این راهپیمایی بلکه ما در همه ی راهپیمایی ها حضور داشتیم و نمی شد که در یک تظاهراتی نباشیم، از بس که ذوق داشتیم، انگار که یک کار بسیار بزرگی داریم انجام می دهیم، آرام و قرار نداشتیم.

یادم می آید در یکی از همین راهپیمایی ها بود که شهربانی به برادرم که سرباز آنجا بود دستور داده بود که به راهپیمایان شلیک کند، برادر من هم زرنگی کرده بود و همه تیرها را به سمت آسمان خالی کرده بود و برگشته بود و اعلام کرده بود که همه را به سمت مردم شلیک کردم.

خبرنگار واران: فکر می کنید اگر انقلاب نمی شد خودتان یا فرزندانتان الان کجا و در چه وضعیتی بود؟ آیا چیزی تغییر می کرد یا خیر?

حاجیه خانم اسماعیلی: خب الان شرایط برای تربیت فرزندان خیلی بهتر است، البته خب خانواده هم خیلی مهم هست، در آن زمان هم اگر یک خانواده خوبی بود خب فرزندان را می توانست خوب تربیت کند، البته خب الان بهتر است و الحمدلله ما راضی هستیم.

الحمدلله فرزندان ما هم فکرشان به ما نزدیک است و با تفکرات انقلابی ما مخالف نیستند و اگر اختلاف نظری هم هست اختلاف نظر آنچنانی نیست، فرزندان من انقلاب را قبول دارند.

خبرنگار واران: آیا خاطره ای جالب از روزهای آغازین انقلاب دارید؟

حاجیه خانم اسماعیلی: یادم می آید که توده ای ها و منافقین همواره ما را مسخره می کردند، به ما می گفتند چماق دار، البته ما برای اینکه برای خودمان و انقلاب دشمن درست نکنیم چیزی نمی گفتیم و سعی می کردیم همواره سلام و علیک خود را با همه داشته باشیم.

خبرنگار واران: مسئولیت شعار نویسی و پخش اعلامیه در صومعه سرا با چه کسانی بود؟ خاطره ای دارید؟

حاجیه خانم اسماعیلی: همسرم حاج آقای عدالتخواه یکی از سعار نویسان و پخش کنندگان اعلامیه ها در دوران مبارزات انقلابی بود، یادم می آید حاج آقا اکثر شب ها می رفت برای پخش اعلامیه و در آن تاریکی من را با فرزندان کوچک تنها می گذاشت، صبح بر می گشت و با دلهره می رفت اداره سر کار، ما همیشه می ترسیدیم که حاج آقا را حتی در بین راه بکشند، چون ضد انقلاب ها اعلام کرده بودند که اولین نفری که باید بکشیم حاج آقای عدالتخواه است، حتی مکان هم تعیین کرده بودند تهدید می کردند او را یا سر پل کسما می کشیم یا نزدیک مسجد.

همواره هم در منزل ما کتاب های ممنوعه وجود داشت، یک بار صاحبخانه ما دیگر طاقتش سر آمد و آمد به ما گفت که این کتاب ها را چرا نگه می دارد، از اینجا ببرید اینها را، شما آخر با نگه داشتن این کتاب ها ما را به کشتن می دهید، کتاب ها هم عموما مال دکتر شریعتی، بازرگان و سایر کتابهای سیاسی بود.

یادم می آید که وقتی مقاومت کردم شروع کرد با من بحث کردن که چرا از امام خمینی که سینما رکس آبادان را به آتش کشیده و مردم را به کشتن داده حمایت می کنید که من در جواب گفتم نه این کار شاه بود و می خواستند گردن امام بیاندازند، امام هرگز چنین کاری نمی کند، بعد در جواب من گفت امام خمینی چرا فرزندان خودش را نمی فرستد که شهید شوند، من هم گفتم اتفاقا اولین شهید انقلاب فرزند امام بوده است.

خبرنگار واران: لیدرهای راهپیمایی ها را می شناختید؟ الان کجا هستند؟

حاجیه خانم اسماعیلی: یکی از لیدر هایی که می شناختم آقای محمود پریدست بود که خب هم بند شهید طالقانی هم شده بود.

خبرنگار واران: آیا خانه مخفی در صومعه سرا داشتید؟ خاطره ای دارید از مخفی شدن…

حاجیه خانم اسماعیلی: خانه مخفی به اون صورت نداشتیم که اختصاصی باشد اما یادم هست که در زمان راهپیمایی ها مردمی که انقلابی بودند در خانه ها یا مغازه هایشان را باز می گذاشتند تا وقتی تیراندازی می شود و مردم فرار می کنند بتوانند بیایند داخل این خانه ها قایم شوند، یک بار برای خواهر شوهرم این اتفاق پیش آمده بود که از دست نیروهای حکومتی فرار کرده بود و به یکی از این خانه ها پناه برده بود و وقتی نیروهای امنیتی آمدند سراغش صاحبخانه گفته بود کسی اینجا نیست.

خبرنگار واران: روحانی انقلابی شاخص آن روزها چه کسی بود؟ الان در چه وضعیتی است؟

حاجیه خانم اسماعیلی: روحانی شاخص در کسما حاج آقای سرعتی بود، در صومعه سرا روحانی شاخص انقلابی که همه می شناختند حجت الاسلام یکتا بود، آقای صدیق عربانی هم یکی دیگر از روحانی های مطرح آن زمان بود که در مبارزات انقلابی نقش داشت.

یادم می آید به همراه حجت الاسلام یکتا یک سفر مکه رفته بودم که بعد از آن سفر راجع به من به حاج آقا گفته بود این حاج خانم همانگونه که در ایام انقلاب نترس بود و شعار می داد اینجا هم نترس بود، خب چون من آنجا بدون هیچ ترسی در راهپیمایی برائت از مشرکین شعار داده بودم مرگ بر ملک فهد.

خبرنگار واران: کلام آخر:

حاجیه خانم اسماعیلی: فقط از مسئولین می خواهم خون شهدا را پایمال نکنند و قدر خون شهدا را بدانند، در فکر جوانها باشند، در فکر بیکاری جوانها باشند، در فکر ازدواج جوانها باشند، ایران در حال پیر شدن است، چون جوانها کار ندارند که ازدواج کنند و فرزند هم داشته باشند.

انتهای پیام/

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه