پایگاه خبری تحلیلی 8دی نیوز
https://www.8deynews.com
وقتی اسناد محرمانه مذاکرات ژنو در سبزی فروشی های شفت عرضه میشود+ تصاویر
حرفهایمان دوباره بر می گردد سر توافق ژنو! گویا چند روز پیش تصادفا متن انگلیسی توافق ژنو را جایی پیدا کرده بود.
به گزارش ۸دی نیوز به نقل از صبح شفت، رفته ام سبزی بخرم؛ جوانی دارد سبزی ها را دسته دسته درون کاغذ و روزنامه می گذارد و می دهد دست مشتری. از آنجا که عادت دارم عنوان و متن روزنامه ها را بخوانم، تا وقتی که نوبت به من برسد وقتم را با خواندن عناوین می گذرانم.
-«ادعای عجیب: بیست میلیون می دهند روی آنتن می روند»
«روسیه
-نوبت من که می شود ، سبزی فروش، سبزی دلخواهم را جدا می کند، کاغذی را بر می دارد که متنی به انگلیسی در آن نوشته شده است. سبزی را درونش می گذارد و گره اش می زند. نگاهم که به متن درج شده در کاغذ می افتاد؛ انگلیسی را دست و پا شکسته می فهمم. از خواندن متن،تعجب می کنم.
رو به جوان سبزی فروش می کنم و با خنده شیطنت آمیزی می گویم:این سند محرمانه اینجا چه می کند؟ این که متن محرمانه توافق ژنو است!
جوان سبزی فروش، تیز، سرش را سمت من بر می گرداند و با تعجب نگاهم می کند.
می خواهم برایش توضیح دهم : متن توافق ژنو است، همین توافقی که در ژنو برای…
حرفم را قطع می کند و می گوید: می دانم، توافق ایران با کشورهای عضو گروه ۱+۵ ؛ خودم هم ترجمه اش کرده ام!
حالا این منم که با تعجب نگاهش می کنم!
-دیگر بدون اینکه خودمان بخواهیم، سر درد و دلمان باز شده است.
۳۲ ساله است؛ از راه سبزی فروشی هزینه معاش خود و خانواده اش را در می آورد. نمی دانم چرا وقتی می گوید دارای مدرک کارشناسی ارشد است ، تعجب می کنم. مگر نه اینکه دیگر دیدن این موارد باید برایم عادی شده باشد؟… نمی دانم…
-حرفهایمان دوباره بر می گردد سر توافق ژنو! گویا چند روز پیش تصادفا متن انگلیسی توافق ژنو را جایی پیدا کرده بود.
خودش می گوید: نگاهم که به واژه های انگلیسی خورد ، ذهنم برگشت به سالهای درس خواندن و دانشگاه رفتن و سختی هایی که برای کسب علم به جان خریدم. خواستم دور بیندازمش ، ولی چشمم که به تاریخ بالای متن و عنوان ژنو خورد، انگار دستم سست شد: Geneva, 24November 2013. تاریخ توافق ژنو بود. از آنجایی که همه جا سخن از محرمانه بودن توافقات بود، حس کنجکاوی ام بدجور تحریک شده بود؛ چند شب بعد سر فرصت نگاهی اجمالی به آن انداختم.
میان حرفهایش گریزی به دانشگاهش می زند و با خنده می گوید که جزء “بچه درس خوان ها” بوده است و ادامه می دهد: انگلیسی ام بد نبود. چیزهایی از آن توافق دستم آمد، ولی متن انگلیسی پر بود از نکات گنگ از آن سر در نمی آوردم. فردای آن روز بساطم را زودتر جمع کردم و سری به یک کافی نت زدم. که کاش نمی زدم! کاش محرمانه می ماند…
-باز هم می خندد. اما به وضوح می توانستی غم عمیقی را در چشم هایش ببینی!
-به او گفتم : ما هم اولش فکر می کردیم که توافق بر مدار محرمانه بودن و محرمانه نبودن می چرخد،ولی چند روز بعد که تشت رسوایی در امریکا افتاد و صدای مهیبش تا ایران هم به گوش رسید، تازه فهمیدم، بحث، بحثِ محرم و نامحرم بودن، بوده است. گویا اروپا و امریکا و اسرائیل محرم بوده اند و …
-جمله ام را تمام می کند : و ما هم نا محرم… (اینبار دیگر نمی خندد و چهره اش پر می شود از تاسف…)
-مشتری ها برای خرید سبزی ها می آیند و می روند، مجال صحبت کردن نیست. در حال پیچیدن روزنامه ای کهنه دور سبزی هایش است که می گوید: متن توافقنامه را که خواندم، ترس برم داشت، نکند کلاهی به این پهنا سرمان رفته باشد؟…
دوباره با لبخندی ، غمش را جمع و جور می کند و می گوید: ما در ریاضی دو شرط کافی و لازم داریم. تحریم ها هست، فشار اقتصادی هست، اما برای وقوع مشکلاتی که اکنون کشور با آن مواجه است، تحریم ها، شروط لازم اند، اما شرط کافی نیستند. شرط کافی، میزان مسئولیت پذیری مسئولان و نحوه انتخاب دغدغه ها است که اصیل و ارزشی بودن یا نبودن آنها، باعث پیشرفت یا سقوطمان می شود… مثلا اگر در مورد بیکاری جوانان تحصیل کرده بگوییم کار نیست و چرخ صنعت نمی چرخد که دروغ گفته ایم، چه طور است که دیپلمه هایی که دستشان به جاهایی وصل است و “توافقات” را “طوافغات” می نویسند و “طفافقات” می خوانند، پشت میزهای آنچنانی می نشینند و عده ای دیگر مثل من، سوادشان را گذاشته اند در کوزه؟ متاسفانه…
-آهی می کشد و حرفش را نا تمام می گذارد.
-می خواهم چیزی بگویم ولی حس می کنم که دیگر راغب نیست دل پر دردش را بیش از این چنگ بزند.
یاد سخنان رهبر انقلاب می افتم:«راه برطرف کردن مشکلات اقتصادى کشور ، نگاه به بیرون نیست، نگاه به برداشتن تحریم دشمن و مانند اینها نیست… مشکلات کشور را تنها یک چیز حل میکند، آن هم عبارت است از نگاه به ظرفیّتهاى درونى… »
-در پایان با همان لبخند مملو از غمش می گوید: قبلا می شد که بگوییم «درست است که از اسب افتاده ایم اما از اصل نه»؛ اما حالا نمی دانم چه بگویم… می ترسم که « هم از اسب افتاده باشیم و هم از اصل»…
نظرات