ارتباط شرم آور ناپدریم را به خواستگارم بگویم؟ / شهرام از ۸ سالگی مرا تحت سلطه خود دارد!

من قربانی هوی و هوس های شیطانی فردی شدم که قرار بود پناهگاه من در زندگی باشد اما او با بی شرمی تمام، همه آمال و آرزوهای مرا به نابودی کشاند و زندگی ام را تباه کرد. بارها تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم و خودم را به دست سرنوشت بسپارم اما باز هم می ترسیدم موجب آبروریزی شوم اما اکنون در شرایط وحشتناکی قرار گرفته ام که …

ارتباط شرم آور ناپدریم را به خواستگارم بگویم؟ / شهرام از ۸ سالگی مرا تحت سلطه خود دارد!

به گزارش ۸دی به نقل از رکنا: من قربانی هوی و هوس های شیطانی فردی شدم که قرار بود پناهگاه من در زندگی باشد اما او با بی شرمی تمام، همه آمال و آرزوهای مرا به نابودی کشاند و زندگی ام را تباه کرد. بارها تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم و خودم را به دست سرنوشت بسپارم اما باز هم می ترسیدم موجب آبروریزی شوم اما اکنون در شرایط وحشتناکی قرار گرفته ام که …

 

 

این ها بخشی از اظهارات دختر ۱۶ ساله ای بود که در روزهای پایانی مهرماه با چشمانی اشک بار وارد کلانتری شد، او که از بیان راز هولناکش به شدت شرمگین بود به امید یافتن راه حلی برای رهایی از چنگال مرد شیطان Evil صفت با تشریح ماجرای تلخ زندگی اش به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: وقتی پدرم را از دست دادم دو سال بیشتر نداشتم و معنی نداشتن پدر را نمی فهمیدم. از آن روز به بعد مادرم سرپرستی من و خواهر پنج ساله ام را به عهده گرفت و ما همچنان نزد خانواده پدرم زندگی می کردیم. چند سال بعد مادرم با یکی از بستگان نزدیک پدرم ازدواج کرد تا زندگی ما سر و سامان بگیرد البته بنا به گفته مادرم ازدواج او با «شهرام» فقط به خاطر اصرارهای پدربزرگم بود چرا که پدر بزرگم اعتقاد داشت مادرم باید با یکی از بستگان و اقوام خودمان ازدواج کند تا کسی پشت سر آن ها غیبت نکند و حرف های بی ربط نزند.

 

این گونه بود که زندگی ما در مسیر دیگری ادامه یافت. چند سال بعد و در حالی که هنوز هشت بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود از بازی های بی شرمانه و رفتارهای ناشایست ناپدری ام که مرا مجبور به آن کارها می کرد، رنج می کشیدم اما جرئت بازگو کردن آن رفتارها را برای مادرم نداشتم تا این که روزی مادر و خواهرم به بیرون از منزل رفته بودند و من از برادر ناتنی کوچکم نگهداری می کردم و در همین هنگام دوباره شهرام مرا صدا کرد و رفتارهای بی شرمانه اش را تکرار کرد در این لحظه بود که ناگهان مادرم در منزل را گشود و من از ترس خودم را در سرویس بهداشتی پنهان کردم مادرم که متوجه ماجرا شده بود با همسرش به مشاجره پرداخت و سپس با فریاد از من خواست آن چه را اتفاق افتاده برایش بازگو کنم ولی من که همچنان از ترس می لرزیدم و از ناپدری ام وحشت داشتم موضوع را پنهان کردم. شهرام با شنیدن انکارهای من کمربندش را باز کرد و به جان مادرم افتاد تا با این کار بی گناهی خودش را ثابت کند.

از آن به بعد خواسته های زشت ناپدری ام پررنگ تر شد به طوری که چند سال بعد دیگر قربانی هوی و هوس های شیطانی او شده بودم ولی از ترس آبروریزی جرئت بازگو کردن ماجرا را نداشتم از سوی دیگر هم می ترسیدم با افشای رازی که سرنوشت و آینده مرا به تباهی کشیده است زندگی مادرم متلاشی شود و خواهر و برادرم نیز بی سرپناه شوند. دیگر تحمل این وضعیت برایم دردناک و عذاب آور بود به طوری که چند بار تصمیم های خطرناکی گرفتم ولی باز به خاطر مادرم منصرف می شدم تا این که حدود یک هفته قبل خانواده ای با اصالت مرا برای پسرشان خواستگاری کردند. اما در حالی که هیچ کس از راز درونی من خبر ندارد نمی دانم چگونه ماجرای وحشتناک زندگی تلخم را برای خواستگارم بازگو کنم حالا هم از سویی دوست ندارم به خواستگارم خیانت Cheat کنم و از سوی دیگر هم …

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه