مدت صیغه ام تمام شده ولی بهرام تهدید می کند که باید در کنار همسر عقدی اش با او باشم!

می دانم اشتباه کرده ام می خواستم تنهایی هایم را پر کنم اما تنهاتر شدم من به دنبال یک سایه بان بودم نه به قیمت این که سایه بان زندگی فرد دیگری را خراب کنم…

مدت صیغه ام تمام شده ولی بهرام تهدید می کند که باید در کنار همسر عقدی اش با او باشم!

به گزارش ۸دی به نقل از رکنا: می دانم اشتباه کرده ام می خواستم تنهایی هایم را پر کنم اما تنهاتر شدم من به دنبال یک سایه بان بودم نه به قیمت این که سایه بان زندگی فرد دیگری را خراب کنم…

این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که برای طرح شکایت از همسر سابقش به کلانتری پنجتن مراجعه کرده بود.

او در حالی که از شدت گریه و شیون رنگ به رخسار نداشت به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۲۲ ساله بودم که پا به خانه بخت گذاشتم و زندگی مشترک با اسحاق را آغاز کردم. همسرم مرد خوب و زحمتکشی بود او برای تامین هزینه های زندگی سخت کار می کرد واز انجام هیچ کاری برای سعادت ما دریغ نداشت.

زندگی آرام و ساده ای را در کنار اسحاق تجربه می کردم. خیلی زود صاحب دو فرزند شدیم؛ دختر و پسری که شیرینی زندگی ما را مضاعف کردند و با وجود آن ها زندگی عاشقانه ما عاشقانه تر شد. عباس و عالیه درحال بزرگ شدن بودند و اسحاق با دسترنج کارگری هزینه های زندگی مان را تامین می کرد. روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که غروب یک روز بلند تابستانی منتظر اسحاق در حیاط کوچک منزلمان نشسته بودم عباس و عالیه مشغول بازی بودند و هر چند دقیقه به بیرون از منزل نگاهی می انداختند تا پدر را با دستان پر از میوه ببینند.

آن شب اسحاق کمی دیرتر به منزل آمد. فرزندانم با دیدن دستان خالی پدرشان کمی ناراحت شدند و به داخل اتاق رفتند همسرم خسته تر از شب های قبل به نظر می رسید و به جبران این که برای عالیه و عباس خوراکی نخریده بود به سراغ بچه ها رفت و با همان خستگی و دردی که در قفسه سینه داشت با آن ها اسب سواری کرد تا از او دلگیر نباشند.

این گونه بود که همسرم بعد از خوردن شام گفت: امروز حالم بد بود و به سختی کار کردم به طوری که دیگر رمقی برای بازگشت به خانه نداشتم به همین دلیل دیرتر به منزل رسیدم. سپیده دم صبح بود که متوجه شدم اسحاق از خواب بیدار نمی شود هر چه او را صدا کردم دیگر چشمانش را باز نکرد و برای همیشه ما را تنها گذاشت همسرم در خواب سکته کرده و به رحمت خدا رفته بود. من هم به ناچار به منزل پدرم بازگشتم و با فرزندانم زندگی تازه ای را در کنار خانواده ام شروع کردم اما طولی نکشید که پدرم نیز بر اثر سکته خانه نشین شد و دیگر روی ماندن در خانه آن ها را نداشتم و به خاطر این که سربار آن ها نباشم با اجاره کردن منزل کوچکی در حاشیه شهر زندگی مستقلی را شروع کردم و با کار کردن در کیف دوزی سعی می کردم خودم را بی نیاز جلوه بدهم تا این که در یک میهمانی با بهرام آشنا شدم.

او با همسرش اختلافات زیادی داشت و با من به درد دل پرداخت. از آن روز به بعد بهرام با من رابطه برقرار کرد و پیشنهاد ازدواج موقت داد. او ادعا می کرد به زودی از همسرش جدا می شود و با من زندگی می کند.

من هم که احساس تنهایی می کردم و از سویی تامین هزینه های دو فرزند و اجاره منزل نیز برایم خیلی مشکل بود قبول کردم به طور موقت به عقد او دربیایم. مدت زیادی نگذشت که همسر بهرام به ازدواج ما پی برد و درگیری شدیدی بین ما روی داد.

من هم برای خاتمه دادن به این کشمکش ها پس از پایان مدت عقد رابطه ام را با بهرام قطع کردم. ولی بهرام با پیام های تهدیدآمیز و فحش و توهین، آرامش را از من و خانواده ام سلب کرده است و به تمدید عقد موقت اصرار دارد. او با حضور در محل کارم و آبروریزی در آن جا باعث شد صاحبکارم مرا اخراج کند.

بهرام حتی با بی شرمی در منزلم آمده و تقاضای ۲۰ میلیون تومان از من دارد. او ادعا می کند این مبلغ را برای من و فرزندانم خرج کرده و حالا تمام مبلغ را با سودش می خواهد که با همین حرف ها و تهمت های ناروا صاحبخانه ام مرا نیز جواب کرده و … حالا نیز آواره شدم و مانده ام

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه