پایگاه خبری تحلیلی 8دی نیوز
https://www.8deynews.com
گفتگوی تفصیلی با آیت الله رئیسی؛
نظر متفاوت شهید لاجوردی درباره توبه منافقین /امام در جایی فرمودند اشتباه کردم که از اول به اینها میدان دادم!
آغازین روز از شهریور هرسال، تداعیگر سالروز شهادت یکی از نامدارترین و مؤثرترین شخصیتهای انقلاب ونظام اسلامی است.
به گزارش ۸دی، آغازین روز از شهریور هرسال، تداعیگر سالروز شهادت یکی از نامدارترین و مؤثرترین شخصیتهای انقلاب ونظام اسلامی است. شهید سیداسدالله لاجوردی که پیش از پیروزی نهضت اسلامی و در جریان مبارزات«مرد پولادین انقلاب»لقب گرفته بود، پس ازاستقرار نظام اسلامی به کاری خطیر دست زد که مواجهه با جریان نفاق در زمره آن به شمار میرود. درگفتوشنود پیشروی، دوست و همکار دیرین او در دستگاه قضایی، جناب حجتالاسلام والمسلمین سید ابراهیم رئیسی به بیان پارهای خاطرات خویش از این مواجهه دشوار و نیز قهرمان آن پرداخته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب را مفید و مقبول افتد.
با تشکر از حضرتعالی به لحاظ شرکت دراین گفتوشنود، لطفاً درآغاز بفرمایید از چه مقطعی و چگونه با شهید سیداسدالله لاجوردی آشنا شدید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، نام ایشان را در زمره مبارزان شنیده بودم، ولی سعادت آشنایی و همکاری نزدیک با ایشان زمانی دست داد که بنده در قوه قضائیه شروع به کار کردم و ایشان دادستان بودند. از آن به بعد رابطه ما صمیمیتر شد و تا لحظه شهادت ایشان ادامه پیدا کرد.
شهید لاجوردی با مباحث فقهی و دروس حوزوی و با مباحث فقهی اسلامی آشنا بود، ضمن اینکه در دوران طولانی زندان، با علما و بزرگان زیادی محشور بود و از آنها مطالب بسیار مفیدی را دریافت کرده بود. در مباحث شرعی، مجتهد بودن قاضی از شروط لازم است، اما بعد از انقلاب، به دلیل اینکه دستگاه قضا باید اداره میشد و مجتهد هم به اندازه کافی نداشتیم، امام فرمودند: مقلد هم میتواند قاضی باشد، به شرط آنکه مباحث فقهی را به اندازه کافی بداند. شهید لاجوردی هم فقه را به اندازه کافی میدانست و هم به معنای واقعی کلمه مقلد امام بود و زمانی که امام فتوایی را صادر میفرمودند، ایشان خود را متعهد به اجرای آن میدانست. از همه مهمتر قدرت ایشان در بحث و چالش با اعضای گروهکها در زندان و در سالهای متمادی بود. شهید لاجوردی حقیقتاً جزو معدود افرادی بود که افراد و جریانات را بسیار دقیق میشناخت و با بحثها و پرسش و پاسخهایی که طی سالهای متمادی با آنها داشت، اطلاعات بسیار خوبی از آنها به دست آورده بود. به همین دلیل هم بود که توانست درآن شرایط خطیر، از عهده چنین مسئولیت مهمی برآید.
هر دو. چه بسا کسی دکترای مدیریت هم داشته باشد، اما قادر به مدیریت وضعیت زندگی خودش هم نباشد! چنین فردی شاید بتواند در زمینه ارائه نظریههای مدیریتی کاری انجام بدهد،اما در مرحله اجرا مشکل پیدا میکند،اما گروهی هم اعم از زن و مرد هستند که بدون تحصیلات آکادمیک در رشته مدیریت، مدیران لایقی هستند. بنابراین مدیریت هنری است که اگر با علم،اطلاعات و تحصیلات آکادمیک همراه شود، قطعاً آثار و برکات فراوانتری خواهد داشت.
قطعاً. ایشان نمونه بسیار برجسته مدیریت در بحران بود که از پیچیدهترین انواع مدیریت است. ایشان در عین حال که دادستان تهران بود، مسائل گروهکها را در سطح کشور تعقیب میکرد، زیرا آنها به صورت شبکهای و بسیار پیچیده عمل میکردند. در آن دوره خطیر، ما به دادستانی نیاز داشتیم که هم با جریانات سیاسی مختلف، مخصوصاً منافقین آشنایی داشته باشد و هم در کنارآن روحیه دشمنشناسی و دشمنستیزی قدرتمندی داشته باشد و شهید لاجوردی، انصافاً از هر دو ویژگی به تمامی برخوردار بود و در دورانی هم خواهان برخورد قاطع با آنها شده بود که برخی معتقد بودند شدت عمل در این حد، ضرورت ندارد. ایشان همواره تأکید میکرد اینها از ترفندهای بسیار زیرکانهای برای نفوذ در بدنه انقلاب و تخریب و تضعیف آن استفاده میکنند. بعدها مشخص شد که ایشان چقدر دقیق فکر میکرده است. دشمنان خارجی انقلاب اقداماتی میکردند، ولی همه امیدشان به جریانات داخل کشور، به عنوان بازوی اجرایی بود.
بله، دشمن همواره در داخل کشور، به دنبال زمینههای مساعد برای ایجاد بلوا و در واقع یارگیری از داخل است تا بتواند با استفاده از ضعفها و نقصانها، ضربات خود را وارد کند و با همان شیوههای اول انقلاب در داخل هم به دنبال افراد و جریاناتی میگردد تا بتواند به وسیله آنها به اهداف خود دست پیدا کند. شهید لاجوردی این توانایی را داشت که سربازان دشمن را در هر لباسی که بودند، به سرعت و عمیقاً تشخیص میداد. در آن شرایط اگر شما یک دکتر حقوق را هم دادستان میکردید، اما این شناخت عمیق و گسترده را از جریانات سیاسی نداشت و مهمتر از آن شجاعت و شهامت شهید لاجوردی را برای مواجهه با جریانات نداشت، هرگز نمیتوانست آنقدر مؤثر باشد. ایشان مناسبترین گزینه بود که توانست با جسارت و درایت تمام، جریانات ضدانقلاب داخلی را شناسایی و سرکوب کند.
در اینکه شهید لاجوردی ویژگیهای ذاتی منحصر به فردی داشت، جای هیچ شک و شبههای نیست. ایشان هوش و ذکاوت سرشاری داشت و از آن مهمتر، از بصیرت بالایی برخوردار بود. بصیرت برای یک انسان مبارز و یک فعال سیاسی، از هر ویژگی دیگری مهمتر است. کوری دل از نابینایی سر بدتر است، زیرا انسان کوردل قادر به تشخیص دوست و دشمن نیست و متوجه مکرها و ترفندهای او نمیشود. بصیرت برای انسان سرمایه بزرگی است و شهید لاجوردی از این ویژگی به تمامی برخوردار بود. ایشان با یک بار ملاقات با یک فرد، میتوانست شناخت جامعی از او به دست بیاورد و همین بصیرت ، ذکاوت و بینش عمیق از او، یک دشمنشناس درجه یک و یک چهره سیاسی برجسته ساخته بود. به همین دلیل هم چه زمانی که سخن میگفت و چه در مقام اقدام و تصمیمگیری، به عنوان یک چهره آگاه و عالم و سیاسی توانا عمل میکرد.
کسی که بتواند دوست و دشمن را دقیق تشخیص بدهد. کسی که راه را میشناسد، فهم سیاسی دارد و مکرهای دشمن را به موقع متوجه میشود. شهید لاجوردی با این تعریف یک چهره سیاسی بصیر بود.
یادم است موقعی که مجاهدین خلق زندانی در پی پیروزی انقلاب از زندان آزاد شدند و پرچم خود را با آیه «فضل الله المجاهدین و. . . » در راهپیماییها بالا بردند، اکثر مردم نسبت به آنها حسننظر داشتند، اما افراد بصیری چون شهیدهاشمینژاد فریاد میزدند که گول اینها را نخورید، اینها منافق هستند! ایشان در زمانی این حرف را زد که هنوز آنها چهره واقعی خود را نشان نداده و وارد فاز نظامی نشده بودند، اما امثال ایشان که مطالعات کافی درباره منافقین داشتند و سالهای سال از نزدیک آنها را میشناختند و مخصوصاً در زندان با آنها چالش داشتند، خیلی خوب ماهیت آن را میشناختند. شهید لاجوردی هم از سالهای زندان آنها را میشناخت و میدانست که یک جریان مارکسیستی با پوشش اسلامی است. یادم است که امام میفرمودند اگر من حتی یک درصد احتمال هدایت در آنها میدیدم، به جای اینکه آنها بگویند میخواهند به دیدن من بیایند، خودم نزد آنها میرفتم!
شهید لاجوردی تقریباً تمامی آثار آنها را عمیقاً مطالعه و عملکرد آنها را در زندان با دقت مشاهده کرده بود و بنابراین دیدگاه آنان را نسبت به اسلام، روحانیت و شخص حضرت امام میدانست. منافقین قبل از سال ۶۰ – که هنوز وارد فاز نظامی نشده بودند- با مطرح کردن چهرههایی که آنها را شهدای انقلاب تلقی میکردند، بین نسل جوان، به خصوص دانشگاهها به سرعت عضوگیری میکردند و موفقیتهایی را هم به دست آورده بودند. از گزارشاتی که درباره فعالیتهای آنها از سراسر کشور میآمد، کاملاً مشخص بود که اعتقادی به رهبری امام ندارند و طبق برنامهها و مقاصد خودشان کار میکنند. آنها بعد از پیروزی انقلاب و در فضای باز سیاسی، به یارگیری گسترده در سطوح مختلف جامعه دست زدند و در خیابانها و دانشگاهها بلوا به راه انداختند و هنگامی که وارد فاز نظامی شدند، نقاب از چهره برداشتند و رسماً در برابر انقلاب ایستادند. آنها از همان ابتدا در پی به دست گرفتن امور و تشکیل حکومت براساس برنامههای خود بودند و همسویی و سنخیتی با جریان انقلاب نداشتند، ولی بعد از سال ۶۰ رسماً این موضع خود را برملا کردند. همانطور که عرض کردم، شهید لاجوردی از قبل به شناخت کاملی از آنها رسیده و بارها هم دراین باره هشدار داده بود. او درباره گروه فرمان هم بینش عمیقی داشت، در حالی که این گروه قبل از انقلاب، دستکم نمود بیرونی بارزی نداشت. فرقان از نظر فکری مثل منافقین بود، اما انسجام و سازماندهی آنها را نداشت. این گروه هر چند چهرههای برجسته انقلاب، از جمله شهید مطهری، شهید مفتح و… را از ما گرفت، اما چون پیچیدگی و ریشه منافقین را نداشت، به سرعت و قبل از اینکه فجایع بیشتری را به بار بیاورد، ریشهکن شد. شهید لاجوردی با سازمانهای چپ متعددی هم که بعد از پیروزی انقلاب فعال شده بودند، سریع و به موقع برخورد کرد.
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته ایشان «زمانشناس» بودن است. گاهی انسان شناخت عمیق از موضوعی دارد و انسان بصیری هم است،اما زمان مناسب را درست تشخیص نمیدهد. ایشان بسیار زمانشناس بود و به درستی تشخیص میداد که اگر در کاری تأخیر بیفتد، انقلاب آسیبهای فراوان خواهد دید. به همین دلیل افرادی را جمع کرد که بیش از هر چیزی انگیزه بالایی برای مقابله با جریانات محارب و انحرافی داشتند و چندان به این موضوع که فرد حقوق میداند یا نمیداند، اعتنایی نکرد. بصیرت و انگیزه، ویژگیهای مهمی بودند که شهید لاجوردی برای انتخاب همکاران خود در نظر داشت و از آنجا که «آدمشناس» بسیار متبحری هم بود، توانست چنین افرادی را دعوت به کار کند و در ظرف مدتی کوتاه، شر فرقان، حزب توده، راه کارگر و به خصوص منافقین را از سر انقلاب کوتاه کند. ریشهکن کردن حزب توده با آن سابقه طولانی و ریشههای عمیق در تاریخ معاصر ما به هیچ وجه کار سادهای نبود.
بعد از پیروزی انقلاب، عدهای همراه حضرت امام به کشور آمدند و بعدها هریک پستهای مهمی هم گرفتند، ولی مرور زمان نشان داد به رغم اینکه برخی از آنها اهل روزه و نماز هم بودند، اما نگاهشان به انقلاب و سیاست به کلی با نگاه امام متفاوت است. این افراد و جریانات به قدری مسئلهساز شدند که امام در جایی فرمودند اشتباه کردم که از اول به اینها میدان دادم! امام از ابتدا بنا نداشتند اجازه بدهند روحانیون وارد امور اجرایی شوند،اما شرایط به گونهای پیش رفت که نهایتاً کار را به دست افرادی چون شهید بهشتی، حضرت آقا و مرحوم هاشمی بسپارند تا کارها براساس احکام و مبانی اسلامی پیش بروند، زیرا انقلاب براساس این نگاه شکل گرفته بود. در چنین نگاهی، رابطه ما با امریکا حکم رابطه گرگ و میش را داشت. ما انقلاب کرده بودیم که دیگر تحت سلطه نباشیم، در حالی که این جریانات یا به غرب گرایش داشتند یا به شرق. امام میفرمودند ما میخواهیم با دنیا رابطه یک کشور مستقر و اهل تعامل را داشته باشیم، نه سلطهگر یا سلطهپذیر.
به اعتقاد من در انقلاب ما ماهیت کسانی که به سمت وسوی مورد علاقه خود وعمدتاً «غرب»گرایش داشتند، خیلی زود معلوم شد. البته اهل بصیرت، خیلی زودتر از دیگران آنها را شناختند. شهید لاجوردی جزو خواص بصیری بود که خیلی زودتر از دیگران، ماهیت افرادی چون امیر انتظام را شناخت و به دلیل هوشمندی بالا و مخصوصاً عدم وابستگی و دلبستگی به مقام ، عنوان و محافظهکاری، در مسیر حفظ نظام و مصالح انقلاب و بدون ملاحظه مقامی یا فردی، با هر کسی که قرار بود به نظام آسیب برساند برخورد جدی و شدید کرد. برخورد صریح با امیر انتظام هم جریانی را به مخالفت با شهید لاجوردی برانگیخت که امیر انتظام فقط یکی از مهرههای عادی آن بود و در جای دیگری مثلاً درموضوع صادق قطبزاده هم ماهیت خود را برملا کرد. شهید لاجوردی جریانات گوناگون از جمله جبهه ملی را به درستی میشناخت و میدانست این جریان و نیز جریانهای لیبرالی چون نهضت آزادی، به دنبال حاکمیت احکام دینی نیستند. امام درباره نهضت آزادی در نامه به آقای محتشمی تذکرات مهمی دادند که متأسفانه به درستی تبیین نشدهاند. نهضت آزادی و جریان لیبرالیسم قصد داشت انقلاب را از مسیر اصلی خود، یعنی حاکمیت احکام اسلامی خارج کند. اکثراً مسلمان هم بودند،اما عمیقاً اعتقاد نداشتند که دین بتواند حکومت کند. مردم قبل از انقلاب هم نماز میخواندند، روزه میگرفتند و به حج میرفتند، اما نظام حاکم بر کشور، یک نظام غیردینی یا در مواردی ضددینی بود. منظور از نظام دینی، سیستمی است که اولا: در بادی امر، به امضای شارع مقدس رسیده باشد. امام فرمودند ولایت فقیه، ادامه ولایت رسولالله(ص) و ائمه اطهار(ع) است وثانیا: اینکه در آن، روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و. . . باید براساس آموزههای دینی تنظیم شوند.
خیر، هر کسی میتواند هر عقیدهای داشته باشد، اما یک وقت است که شما میخواهید عقیدهای را برخلاف نظر رهبری نظام و برخلاف مصالح نظام و مردم، اجرایی کنید. این قطعاً جرم و قابل پیگیری است. اظهارنظر در یک محفل یا روزنامه به خودی جرم نیست، ولی یک وقت با چنین اعتقادی میخواهند برای امریکا جا پا درست کنند ودرنهایت آنها وارد عمل شوند. عدهای از این حضرات و جریانها، کارشان حتی به جاسوسی برای بیگانگان هم کشید.
بله، امیر انتظام و امثال او کارشان از داشتن عقیده گذشته و وارد مراحل اجرایی شده بودند. اسناد اینگونه فعالیتهای آنها بعدها از لانه جاسوسی امریکا کشف و منتشر شد.
من در دورهای که این اتهامات مطرح شدند، دیگر در دستگاه قضایی نبودم و در سازمان بازرسی بودم. قطعاً باید در این مورد پروندهای تشکیل و درباره جرائم ارتکابی امیرانتظام حکم صادر میشد. هزینه اتهام و افترا را هر کسی که مرتکب میشود، باید بپردازد.
شهید لاجوردی معتقد بود که توبه منافقین، تاکتیکی است و آنها طوری شستوشوی مغزی شدهاند که امکان توبه واقعی ندارند یا کمتر این امکان را پیدا میکنند. کما اینکه دیدیم برخی از کسانی که توبه کردند، همانهایی بودند که باز اسلحه به دست گرفتند. هیچ دادستانی به خود زحمت بحث با متهم را نمیدهد، ولی شهید لاجوردی وقت میگذاشت و با آنها صحبت میکرد،اما در مورد اعضای گروه فرقان معتقد بود که اینها هنوز مثل منافقین متصلب نشدهاند و امکان بازگرداندن آنها هست، کما اینکه بسیاری از آنها برگشتند و سران این گروه بیشترین ضربه را از ناحیه همین کسانی خوردند که متوجه شدند سران و ردههای بالا، چه بلایی بر سر آنها آوردهاند. آنها به شکلی جدی و همهجانبه در ریشهکنی فرقان شرکت کردند. برای شهید لاجوردی دستیابی به ریشههای نفاق مهمتر از دستگیری سمپاتها و اعضا بود. او معتقد بود باید فساد را به شکل ریشهای حل کرد و این جز با موشکافی و واکاوی دقیق، عمیق و گسترده – که در دوره ایشان شکل گرفت- میسر نبود. واقعیت این است که با وجود اهمیت کار قضایی در آن مقطع، جنبه اطلاعاتی موضوع مهمتر بود.
ردههایی که کار فکری میکردند، در مواجهه با صاحبان اندیشه، زودتر از ردههای عملیاتی میبریدند. در ردههای عملیاتی یک نوع اطاعت چشم بسته و بیچون و چرا از مرکزیت سازمان وجود داشت و بنابراین بازگرداندن اینها بسیار دشوار بود. ردههای بالای سازمان سیانور نمیخوردند،اما ردههای عملیاتی و لایههای پایینتر، به محض اینکه به مشکل برمیخوردند، سیانور میخوردند! ردههای بالا وقتی با استدلال و منطق امثال شهید لاجوردی روبهرو میشدند، ناگهان شیرازه فکریشان به هم میریخت و آسانتر از ردههای پایین از راهشان بازمیگشتند. نیروهای میانی و نیروهای ردههای پایینتر، بیشتر مقاومت میکردند و دیرتر تسلیم میشدند. باید توجه داشت که شناخت جریان نفاق، کار بسیاری دشواری است و شناساندن آن به جامعه صدبرابر دشوارتر. به نظر من شهید لاجوردی شهید مبارزه با نفاق است. جریان نفاق هم از ایشان کینه عمیقی به دل داشت. او به دنبال پست و مقام نبود و در بازار کاسبی میکرد، با این همه دست از سرش برنداشتند و سرانجام او را به شهادت رساندند، چون میدانستند هیچ کسی به خوبی شهید لاجوردی، ترفندهای آنها را دقیق نمیشناسد.
حزب توده چون وابسته به روسیه بود، طبیعتاً از مواضع ضدغربی و ضدامریکایی انقلاب حمایت میکرد، ولی فرق قضیه اینجاست که ما با غرب از موضع دین تقابل داشتیم و غرب و شرق برای ما فرقی نداشتند، اما حزب توده با دین ارتباطی نداشت. این حزب برای اینکه در نظام برای خود جاپایی پیدا کند، تا یک جاهایی جلو آمد،اما چون تضاد آن با انقلاب اسلامی یک تضاد مبنایی بود، طبیعتاً پس از مدتی برخورد پیش آمد.
همینطور است. حزب توده اصولاً به دنبال یک برنامه درازمدت بود و برخلاف منافقین و دیگر جریانات چپ، عجلهای برای اجرای برنامههای خود نداشت، زیرا به دلیل تجربه طولانی تاریخی، کاملاً بر این نکته واقف بود که با عجله به جایی نمیرسد. حزب توده معتقد بود که منافقین و سایر جریانات مخالف نظام، ناشی و بیتجربهاند، در حالی که حزب توده مبتنی بر تجربههای طولانی احزاب کمونیست در دنیا و با تشکیلاتی منسجم کار میکرد و دارای پیشینه و تخصص در کار حزبی و تشکیلات بود، بنابراین بالقوه قویترین دشمن نظام بود، اما دشمنی خود را آشکار نمیکرد و به جای آن به فکر نفوذ در سازمانها و نهادهای مختلف و به دنبال چیدن مهرههای خود بود. البته نظام اطلاعاتی کشور با اشراف بر سوابق طولانی خیانت این حزب، کاملاً آن را زیرنظر داشت و ابداً توجهی به شعارها و ادعاهای رهبران این گروه نمیکرد. نظام کاملاً این حزب و عملکردهای آن را میشناخت، اما برای مواجهه با آن هم عجله به خرج نمیداد، چون ضربه زدن به بخشی از ساختار این حزب، باعث نمیشد که کل بساطش جمع شود، بلکه دوباره خود را بازسازی میکرد. به اعتقاد بنده برخورد جامعی با حزب توده صورت گرفت. از جمله اینکه از لحاظ تئوریک روی رهبران آنها کار شد و به دلیل قوت تئوریک اسلام، خیلی زود به نتیجه رسید و چهرههای قوی و مهم آنها مثل احسان طبری در کتاب «کژراهه» مبانی تئوریک و علمی مارکسیسم را مورد انتقاد قرار دادند و توبهنامههای آنها در واقع، یک توبهنامه علمی و فکری بود، نه توبهنامه سیاسی. اگر حزب توده مثل منافقین و راه کارگر ناشیگری میکرد و دست به تخریب و ترور میزد، قطعاً پروندهاش در اولویت قرار میگرفت، اما این بدان معنا نبود که نظام از حزب توده غافل بود. شهید لاجوردی اندیشهها و افراد وابسته به حزب توده را کاملاً میشناخت و نسبت به آنها تسلط اطلاعاتی داشت، بنابراین در گردآوری اطلاعات، دستگیری افراد مهم و تأثیرگذار حزب توده و مخصوصاً جدا کردن آنها از حزب، نقش مهمی داشت.
پیوسته لبه تیز شمشیر ضدانقلاب داخلی و خارجی متوجه چهرههای تأثیرگذار انقلاب بوده و انصافاً خیلی بهتر از خود ما این چهرهها را شناختند و به آنها ضربه زدند. شهادت شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید لاجوردی و. . . نشان میدهد که دشمن به درستی و با دقت چهرههای مؤثر نظام را شناسایی و آنها را تخریب شخصیتی و فیزیکی میکند، بنابراین نیروهای حزباللهی باید در تمام دورانها هوشیاری خود را حفظ کنند و با تبعیت از ولیفقیه مراقب باشند که جریانات نفوذی به نظام صدمه نزنند. دشمنشناسی مهمترین وظیفه نیروهای حزباللهی است.
نظرات