حمید منصوری
یادداشت؛

قتل اوژن یونسکو در رشت!

بهزاد عشقی در دنیا تنها کسی است که یونسکو را (بعد از مرگ جسمانی) برای دومین بار می‌کشد.

قتل اوژن یونسکو در رشت!

به گزارش ۸دی، از شنبه بیست و یکم مرداد ماه نود و شش نمایش”صندلی برای مستر ایکس” روی صحنه رفته است. نمایشی که قرار است روایت بهزاد عشقی از اوژن یونسکو باشد اما وقتی هیچ یک از مولفه‌های تئاتر یونسکو به خصوص نمایشنامه‌ی “صندلی‌ها” را در آن نمی‌بینیم به این نتیجه می‌رسیم که عشقی، یونسکو را در سالن وارش خاتم‌الانبیا به قتل رسانده است. پر واضح است که قصد عشقی از این کار یک خودنمایی کاذب بوده تا با نام یونسکو ادعای روشنفکر بودن داشته باشد. بنابراین بهزاد عشقی در دنیا تنها کسی است که یونسکو را (بعد از مرگ جسمانی) برای دومین بار می‌کشد. در ادامه جزئی‌تر به این مسئله می‌پردازم.

نمایشنامه‌ی “صندلی ها”ی یونسکو قصه ی یک پیرمرد ۹۵ساله به همراه همسرش پیرزنی ۹۴ساله است که گذشته‌ی خود را مرور می‌کنند. گویا پیرمرد به اهدافی که در زندگی داشته نرسیده و پیرزن به او دلداری می‌دهد. پیرزن گاهی هم با سرزنش تنبلی پیرمرد را به او گوشزد می‌کند. پیرمرد مانند پیامبری که هرگز شناخته نشده پیامی برای انسان‌ها دارد که خودَش قادر به بیان آن نیست. به همین دلیل از آمدن سخنرانی خبر میدهد که قرار است پیام او را برای مردم مطرح کند. به این ترتیب ما از ابتدا تا نیمه ی دوم نمایشنامه تنها با دو شخصیت روی صحنه سر و کار داریم. اما بهزاد عشقی نمایش خود را با روضه‌خوانی تعداد زیادی دختر و پسر جوان آغاز می‌کند. آنها دور تا دور صحنه می‌چرخند و از آمدن یک بلای آسمانی خبر می‌دهند. خب در همین ابتدا ببینید که مرد گیلانی چه بلایی بر سر نمایشنامه‌ی یونسکو آورده است. جلوتر می‌رویم. چند دقیقه‌ی بعد صدای پسر جوانی از پشت صحنه‌ی نمایش عشقی به گوش می‌رسد. او از آمدن مردی به نام مستر ایکس خبر می‌دهد. مستر ایکس کیست؟ در نمایشنامه‌ی یونسکو تا نیمه‌ی دوم هیچ انتظاری مطرح نمی‌شود. نیمه‌ی دوم به بعد پیرمرد به آمدن مرد سخنران اشاره می‌کند. پیش از آمدن سخنران یک شخص نامرئی به نام امپراتور وارد می‌شود که نماد منجی است. پیرمرد و پیرزن امپراتور را می‌پرستند و مانند یک قدیس به او احترام می‌گذارند. حال این سوال مطرح می‌شود: آیا در نمایش بهزاد عشقی مستر ایکس نمادی از امپراتور و مرد سخنران است؟

خب این یعنی چه؟

یونسکو فرد سخنران را یک انسان عادی تصویر کرده و امپراتور را یک فرد فرازمینی. اما عشقی مستر ایکس را ترکیبی از این دو نمایان می‌کند. من که نمی‌فهمم. مگر می‌شود در یک درام نمایشی با چهارچوب مشخص یک موجود هم زمینی باشد و هم فرا زمینی؟ هم واقعی باشد و قابل رویت برای سخنرانی و هم دارای قدرت متافیزیکی و غیبی!

در نمایشنامه‌ی یونسکو جمعیتی که قرار است پیام پیرمرد را بشنوند کم کم وارد می‌شوند، آنها نامرئی‌اند و قرار نیست دیده شوند. اما در نمایش عشقی این افراد نه تنها از ابتدا حضور دارند بلکه کاملا مرئی و قابل رویت می‌باشند. جمعیت مخاطب فرد سخنران در نمایش یونسکو انسان‌های فرهیخته‌ی جامعه هستند، از عکاس و نقاش گرفته تا پزشک و سرهنگ. اما در نمایش عشقی‌، لمپن‌های عربده کش و بدبختی را می‌بینیم که به جز داد و فریاد و سر و صدا کار دیگری بلد نیستند. گویی یونسکو پیامش را برای نخبگان فریاد می‌زند و عشقی برای عقب مانده‌ها!!!

عشقی دیالوگ‌هایی از یک نمایشنامه‌ی دیگر یونسکو را برداشته و در این اجرا آورده است. آنجا که تیپ‌های نمایش بدیهیات را فریاد می‌زنند(مثل اینکه ضرب عدد چهار در پنج می‌شود بیست). این هم ایده‌ی عجیبی است که تئاتری‌های رشتی آن را ابداع کرده‌اند. از هر نمایشنامه‌ی یک نویسنده قسمت‌هایی را انتخاب می‌کنند و با چسباندن آن تکه‌ها به هم آبگوشتی بار می‌آورند که در شدیدترین شکل گرسنگی حتا نمی‌توان ذره‌ای از آن را چشید!

پیرمرد و پیرزن یونسکو قبل از شروع صحبت مرد سخنران از صحنه خارج می‌شوند اما تیپ‌های بی‌نهایت عشقی همگی چشم به دهان مستر ایکس دوخته‌اند تا ببینند چه می‌گوید!

سخنران یونسکو بعد از عدم توانایی در سخنرانی از صحنه خارج می‌شود اما مستر ایکس بهزاد عشقی در انتهای نمایش می‌میرد. نمایش صندلی‌های یونسکو در بعضی نقاط به گروتسک (طنز وحشت) پهلو می‌زند اما کدام قسمت نمایش عشقی وحشت می‌آفریند؟

در نمایش یونسکو پیرمرد لکنت دارد. جالب اینکه در نمایش عشقی پیرمردی در کار نیست و پیرزن دیالوگ‌هایش را بریده بریده ادا می‌کند. جسارت عشقی در نابود کردن درام یونسکو تحسین برانگیز است.

صندلی‌های خالی و شخصیت‌های نامرئی در نمایش یونسکو رویاهای تحقق نیافته‌ی پیرمرد و پیرزن را تصویر می‌کند و شاید بازتاب زندگی واقعی آنهاست که اکنون رضایت‌بخش نیست. اما بهزاد عشقی با مرئی کردن تمام چیزها و به رقص در آوردن صندلی ها توسط حرکات موزون بازیگرانش هر رویا و توهمی را نابود میکند. عشقی از صندلی تنها به عنوان ابزاری برای خالتور شدن تیپ هایش بهره می برد و امکان هرگونه برداشت فرامتنی را از مخاطب می گیرد.

یونسکو با نامرئی کردن شخصیت ها اوج کمدی خود را می‌آفریند. جدی گرفتن باورهای بیهوده و عبث از جانب شخصیت های رو به تحلیل، طنز دلپذیری به وجود می آورد که اجرای آن تنها از افراد باهوش و کاربلد برمی آید. اما بهزاد عشقی که از هر خلاقیت کارآمدی در تئاتر تهی است باز هم سعی می کند مانند نمایش های گذشته اش با رقص و ساز و آواز به شیوه ی کوچه بازاری مخاطب را بخنداند. باز هم ترانه های گیلکی و آبکی هزاران بار شنیده شده در سالن اجرا می شود و زمین و زمان را آزار میدهد. جالب اینکه جوان خواننده ی نمایش “گلدونه خانوم” این بار لب خوانی می کند. آیا او پسرفت کرده است؟

به راستی اگر یونسکو زنده بود و این اجرا را می دید چه می گفت؟

زیرمتن نمایش “صندلی ها” با چیدن صندلی های خالی روی صحنه شکل می گیرد نه با بازی گرفتن چند صندلی پلاستیکی با ادا و اطوارهای لمپن مآبانه!

تکثیر ، یکی از مهم ترین ویژگی های آثار یونسکو محسوب میشود. به طور مثال در نمایشنامه ی کرگدن بر تعداد کرگدن ها اضافه میشود. در “آمده یا چطور از شرش خلاص شویم؟” جنازه رشد میکند. در “صندلی ها” هم باید شاهد اضافه شدن لحظه به لحظه ی صندلی ها باشیم. اما در اجرای عشقی تکثیر چه چیزی را می بینیم؟ منظور از تکثیر در اینجا تکثیر یک چیز ثابت است نه تکثیر کنش های سطحی و سخیف!

یونسکو در توضیح بازی پیرمرد و پیرزن گفته بود : “کمی هم باید به سیرک توجه داشت”!

قطعا منظور او نوع بازی دو شخصیت در قسمت کوتاهی از نمایش بود نه اینکه بی نهایت بازیگر پسر و دختر جوان بخواهند با هزار تلاش و بدبختی از ابتدا تا انتهای نمایش، فضای سیرک را طراحی کنند.

مشکل اینجاست که حتا سیرک بهزاد عشقی هم جذاب نیست. بازیگران او ادای بازیگران سیرک را درمی آوردند. اشخاصی که در سیرک فعالیت می کنند شیوه ی مشخصی برای انجام کار دارند که هرگز در نمایش اجراشده آن را ندیدیم. نمایش عشقی یک تقلید سطحی از سیرک به شمار می رود!

یونسکو می گوید: “منطق ناب وجود ندارد، همه اش تقلید است”!

حال سوالی دارم:

یونسکو در نوشته اش از چه چیز تقلید کرده و بهزاد عشقی در نمایشی که روی صحنه برده از چه چیز؟

پاسخ واضح است. یونسکو از بهترین آثار ادبیات نمایشی پیش از خود نظیر نمایشنامه های شکسپیر و بهزاد عشقی از جشن های عروسی سبک و سطحی!

عشقی آنقدر به حرکات موزون در مراسم عروسی علاقه دارد که تصمیم داشت حتا تماشاگران را به رقص بیاورد. کنار من دختران جوانی نشسته بودند که اگر نمایش لحظات دیگری ادامه پیدا میکرد قطعا برای هنرنمایی بلند می شدند.

اوژن یونسکو صندلی های خالی را تصویری از غیاب آدم ها، خدا، محتوا و خلا متافیزیکی میداند اما بهزاد عشقی سعی میکند تمام این مفاهیم انتزاعی را عینی کند. آدم های زیاد روی صحنه، باور آنها به صورت ایدئولوژیک به خدا، و تلاش برای پیدا کردن دلیل برای تمام کنش ها از نمونه های تلاش عشقی به شمار می رود.

یونسکو مانند فلاسفه به دنبال پرسش بود اما عشقی مانند مذهبیون در طول نمایش قصد دارد پاسخ بدهد. او با دیدگاهی کاملا خلاف جهت یونسکو به نمایشنامه ی “صندلی ها” گند زده است! گویا فکر می کند بهتر از یونسکو میداند چه چیز بهتر است!

آقای عشقی اگر ما نخواهیم شما از شکم و روده، روایتی از نمایش نامه نویسان ایران و جهان ارائه دهید، چه کسی را باید ببینیم؟

یونسکو در “صندلی‌ها” با دیالوگ درخشانی عنوان می‌کند که می‌خواهد دنیا را نجات بدهد. اما بنده با نمایش سخیفی که از بهزاد عشقی دیدم معتقدم که ما اکنون نیاز داریم تئاتر رشت را نجات بدهیم. دنیا پیشکش مردم گیلان!

تئاتر شهر ما با چنین نمایش‌هایی رو به نابودی خواهد رفت و شرم‌آور است اگر کسی از شهری دیگر بیاید و چنین نمایشی را در رشت ببیند.

با نکاتی که عنوان کردم فکر می‌کنم برای همه ثابت شده باشد که بهزاد عشقی، اوژن یونسکو و نمایشنامه‌ی درخشانش “صندلی‌ها” را زیر پا لگد کرده است!

حالا باید کمی هم به حاشیه‌ها بپردازم. در چنین نمایش‌هایی که خود متن حرفی برای گفتن ندارد همیشه صحبت از حاشیه جذاب‌تر است.

از مجری مراسم در شب افتتاحیه آغاز می‌کنم. آیا بهتر نبود مجری جوان یک لباس شیک و مرتب می‌پوشید؟ با دیدن او احساس کردم از یک دعوای خیابانی برگشته و روی صحنه قرار گرفته است!

مهمان ویژه‌ی برنامه پرواز همای در میان صحبت‌هایش به این نکته اشاره کرد که اکبر رادی را بهزاد عشقی به او شناسانده است. خیلی مایل بودم از او بپرسم جناب همای نقدهای بهزاد عشقی در مورد نمایشنامه‌های رادی را خوانده‌اید؟ هیچ می‌دانید که عشقی هیچ کدام از نمایشنامه‌های اکبر رادی را قبول نداشت و در یادداشت‌های خود همیشه برایشان منفی می‌نوشت؟ شما که اکبر رادی را با عشقی شناخته‌اید آیا همین احساس را نسبت به رادی بزرگ دارید؟

امیدوارم شناخت شما تا این اندازه تحت تاثیر بهزاد عشقی نباشد.

عشقی که همیشه منتقد سخت‌گیر نمایشنامه‌های اکبر رادی بود اینگونه نشان می‌داد که اگر خودش نمایشی را روی صحنه ببرد اگر نه کاری با کیفیت‌تر نسبت به رادی که حداقل هم سطح نوشته‌های او خواهد بود. اما اکنون با دیدن سه نمایش سطحی و بی‌ارزش از بهزاد عشقی کاملا متوجه شده‌ام رادی و عشقی هرگز قابل مقایسه نیستند، چرا که رادی یک هنرمند بزرگ بود و بهزاد عشقی هنردوستی است که در بهترین حالت یک منتقد درجه‌ی دو برای ماهنامه‌ی سینمایی فیلم محسوب می‌شود!

از بازی بازیگران نمایش دیگر نگویم که جز داد و فریاد و حرکات بی‌معنی و مسخره چیز دیگری نبود. باز هم شاهد نواخته شدن ساز گیتار توسط کسانی که هیچ ارتباطی به موسیقی ندارند، بودیم!

اجرای حرکات نمایشی توسط جوان‌های ناشی و تازه کار بسیار مضحک و بی معنی و جلف بود. آنها به خود لگد می‌زدند و از بازیگران خود نمایش و بعضی تماشاگران بی‌سواد، تشویق گدایی می‌کردند. حضور پسرک کوچک اندامی که با میکروفونی در دست ادای رَپرها را در می‌آورد اما چیزی نمی‌خواند نهایت بی‌احترامی به موسیقی رَپ بود. بهزاد عشقی که در عمر خود هرگز موسیقی رپ گوش نداده و هیچ شناختی نسبت به آن ندارد به کسانی که در این حوزه فعالیت می‌کنند، توهین می‌کند. بنده از طرف کارگردان نمایش از تمام موزیسین‌ها عذرخواهی می‌کنم. از دو خواننده‌ای که دقایق بسیاری آهنگ‌های محلی گیلان را به بدترین شکل ممکن اجرا کردند چیزی نمی‌نویسم که بارها در نوشته‌های گذشته ام این مهم را فریاد زده‌ام.

دست زدن تماشاگران و بازیگران نمایش هنگام پخش موسیقی محلی، فضای تئاتر را به کنسرتی از جنس کنسرت های ناصر وحدتی (رفیق قدیمی عشقی)تبدیل می کرد. حال اوژن یونسکو در این میان کجای داستان بود نمیدانم!

گریم بازیگران به این شکلی که دیدیم از بهزاد عشقی بعید بود. او کیوان خسرو مرادی را برای چنین گریمی در نمایش خاکستر به خاکستر (نوشته‌ی هارولد پینتر) به سُخره گرفته بود اما خود از همان نوع گریم بهره برد. آقای عشقی اگر آن گریم بد بود شما چرا روی بازیگران خود اعمال کردید؟

بیش از این‌ها می‌توان در نکوهش “صندلی برای مستر ایکس” نوشت اما سعی می‌کنم حرف‌هایم را به پایان برسانم تا بیش از این خود و خوانندگان را آزار ندهم!

تا قبل از نمایش “امشب و هر شب شام با جلال” همیشه افسوس می‌خوردم که چرا سعادت نداشته‌ام نمایش‌های بهزاد عشقی را ببینم. عشقی بیست سال بود که تئاتر کار نمی‌کرد و بسیار مشتاق بودم تجربه‌ی دیدن اجرایی از او را داشته باشم. اما اکنون دوست دارم به آن بیست سالی برگردم که تئاتر رشت از نمایش‌های افتضاح بهزاد عشقی در امان بود.

حرف آخر اینکه آقای عشقی شما همان به نوشتن نقد ادامه بده و دست از تئاتر بی‌جان و آسیب دیده‌ی رشت بردار!

در پایان ترانه‌ای ساخته‌ام که آن را به مردم هنردوست رشت تقدیم می‌کنم:

یه افتضاح تازه با چهره‌ی یونسکو

منتقد بیچاره دوباره باخته از نو

تئاتر رشت و بازم سیاه و زخمی کرده

قلب من از گناهش داغون و چرک و سرده

نجات دنیا حالا شوخیه تا همیشه

ریشه‌ی این تئاترو عشقی زده با تیشه

آهای اونا که حالا بیدارین و می‎بینین

واسه نجات شهرم بیاین پیشم بشینین

تئاتر رشت و باید کمک کنیم بلند شه

مثل گذشته‌ها توش پر از بگو بخند شه

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه