حسین چرا دست به خودکشی زد؛

ماجرای غم انگیز خودکشی یک مددجوی ۱۸ ساله‌ی بهزیستی

آن شب سرد زمستانی و بارانی بود که حسین با عصبانیت مدیر مرکز شبانه روزی از مرکز شبهه خانواده اش به بیرون انداخته شد.

ماجرای غم انگیز خودکشی یک مددجوی ۱۸ ساله‌ی بهزیستی

به گزارش ۸دی، ماجرای خودکشی غم انگیز یک جوان حدود ۱۸ ساله ی مددجوی سازمان بهزیستی، روی دیگر سکه‌ی ترخیص بدون برنامه‌ی جوانان بی سرپرست و بدسرپرست مراکز شبانه روزی را به نمایش گذاشت. متن زیر توسط یکی از مددجویان بهزیستی استان … در اختیار این پایگاه خبری قرار داده شده است که تقدیم به خوانندگان محترم می شود (نام مددجو تغییر یافته است):

فصل زمستان بود. شبی سرد و بارانی. حسین، چهره ی سرکش جوانی خود را به رخ مدیر مرکز شبانه روزی کشیده بود. دیگر نمی خواست کارهای شخصی محوله‌ی آقای مدیر را انجام دهد. آن شب با قاطعیت به مسئول مرکز «نه» گفت.

مسئول مرکز هم بی برو و برگرد او را از مرکز بیرون انداخت اما ترس از بیرون خوابیدن، پسر جوان را به خواهش و منت کشاند و با بغض و ناراحتی گفت «تو را به خدا منو بیرون نکن، من به جز اینجا، جایی رو ندارم …» خواهش و تمنای حسین و اصرار، گریه و التماس زیاد به مسول مرکز، افاغه نکرد انگار دل جناب مدیر سنگ شده بود و انگار مسول مرکز، صدای یک نوجوان بی کس را نمی شنید.

حسین شبانه و با ناراحتی از مرکز رفت. او فرار نکرد. مسول مرکز او را به اجبار و به زور از مرکز به بیرون انداخت و دیگر سراغش را نگرفت.

حسین چند شبی در پارک میدان بسیج … خوابید و شاید مدیر مرکز با کبر و غرور به خود می بالید و افتخار می کرد که توانسته است از شر یک نوجوان ۱۸ ساله ی ترخیصی به این راحتی خلاص شود.
این قاطعیت مدیر البته در دیگر بچه ها هم اثرگذار بود. آنها می ترسیدند که نکند به سرنوشت حسین مبتلا شوند و رو به کارتن خوابی بیاورند.

آن شب بارانی، رهگذری که از پارک می گذشت حسین را در حالی دید که روی نیمکت پارک با لباس خیس خوابیده بود. یک جوان حدود ۱۸  ساله که از سردی هوا خود را جمع کرده و با بدنی لرزان به خود می پیچید.

رهگذر از روی دلسوزی، پسر جوان را از خواب بیدارکرد و دستی به روی سر و صورتش کشید و با مهربانی نوازشش کرد. حسین آن شب آنقدر ضعیف و بی حال شده بود که حتی نای حرف زدن هم نداشت.

رهگذر آن جوان ناشناس را به خانه اش برد. به او غذا و جای خواب و یک دست لباس راحتی برای استراحت داد. حسین آنقدرخسته بود که تمام طول روز را خوابید. انگار چند سال نخوابیده بود. آن مرد رهگذر، پس از آنکه ماجرای زندگی اش را از آن جوان پرسید تصمیم گرفت او را به مرکز شبانه روزی تحویل دهد. حسین هم امیدوار شده بود که شاید با واسطه‌گری مرد رهگذر بتواند به مرکز برگردد و یک سرپناه موقتی برای خودش تهیه کند اما مسول مرکز باز هم مخالفت کرد و به آن  رهگذر دلسوز گفت این شخص از فرزندان این مرکز نیست!

این جمله‌ی مسول مرکز باعث شد تا عرق شرم از روی پیشانی حسین شُرشُر سرازیر شود و با خجالت خود را نفرین و سرزنش کند که چرا بار دیگر پا به اینجا گذاشت.

سرانجام پس از ماهها در به دری و کم توجهی بهزیستی به جوانان ترخیصی از مراکز شبانه روزی نگهداری کودکان و بی خیالی اطرافیان و رهگذران و همه‌ی کسانی که اطراف خود را نمی بینند حسین تصمیم به پایان زندگی خود در این دنیا گرفت.

قرص برنج را نمی دانیم از کجا تهیه کرد اما هر چه بود خیلی زود کارش را در نیمه ی فروردین ۹۵ ساخت. بعد از چند روز، پیکر بی جان حسین از پزشکی قانونی تحویل گرفته شد.

در مراسم تدفینش عده‌ی کمی برای تسلی بخشی به برادر کوچکترش حاضر شده بودند.

ظاهرا از مسولان بهزیستی در تشییع جنازه شرکت نکردند و هیچ مسئولی برای دلگرمی برادر کوچکترش مراجعه نکرد.

در پایان، چرا مسولان بهزیستی … این موضوع غم انگیز را پیگیری نکردند که بدانند علت اصلی این حادثه چه بود؟

آیا دادن مستمری ناچیز و ودیعه‌ی مسکن برای جوانی که هیچ گونه مهارتی برای زندگی مستقل ندارند بار مسئولیتی بهزیستی را در قبال چنین جوانانی مرتفع می کند؟ آیا باز هم باید در آینده شاهد مرگ جوانانی بی پناه مثل حسین باشیم؟

امیدواریم سهمی از زندگی حسین در فیش های حقوقی نجومی برخی مسئولان نباشد. امیدواریم مسئولان بهزیستی با مطالعه‌ی این ماجرای غم انگیز، قدری به وضعیت اسف بار جوانان ترخیصی از مراکز شبانه روزی تأمل داشته باشند تا شاید در آینده چنین متنی برای دیگران نوشته نشود.

انتهای پیام/

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه