شب ز آه آتشین یک دم نیاسودی چو شمع/ در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

این بار خبری از خنکای نسیم صبحگاهی نبود ، بلکه چند ساعتی از ظهر عاشورا گذشته بود و شهر ما لاهیجان خالی از آن همه عزاداری و عزادار …

شب ز آه آتشین یک دم نیاسودی چو شمع/ در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

به گزارش ۸دی نیوز به نقل از لاهیجان، شاید اگر آن خیل جمعیت را ندیده بودی , لاهیجان را شهر مردگان می نامیدی.

وقت استراحت بود و هیچ جنبده ای در خیابان دیده نمی شد مگر ماشین های گذری.

با کمی تامل در خیابان شهر ،زیرلب  با خود زمزمه می کردی که آرامشی است بعد از طوفان.

و شهر بود و زباله های بر جامانده از بی رحمی همشهریان .

و صدایی با ضرب آهنگی ملایم و آرام که صدای خش خش آن دلنشین بود و نه گوش خراش.

صدایی از حاشیه خیابان و نزدیکی پیاده رو ها. با تکراری که پر بود از رنجها و خاطره ها.

آرام که سرت را بر گردانی می بینی نارنجی پوشی را به همراه جارویی در دستانش  که سکوت سنگین دارد.

جارویی بزرگ ، در دستان رفتگری زحمتکش که مشغول رقص کار و همت است و تمنای لقمه نانی حلال که من را یاد این سخن زیبای امام صادق(ع) می اندازد که فرمود: کسی که خود را برای روزی خانواده‌اش به زحمت می‌اندازد و کار می‌‌کند مانند رزمنده‌است که در راه خدا می‌جنگد.

آهنگ خش خش جارویش چه حرفها که بر زبان دارد ، میدانم که خسته از کار دیشب است ، کاری که بی تفاوتی ها و بی رحمی های همشهریانش برایش آماده کرده بود.

دوست داشتم جلو روم و دستان پینه بسته اش را به گرمی بفشارم.

ای مرد تنها ، گرچه خسته بودی از بی توجهی همشهریانت که تورا سپور می نامند،و شغلت را دستاویزی مثالی بد کرده اند ، اما جواب سلامم را به گرمی پاسخ دادی ای خستگی ناپذیر مهربان.

شاید وظیفه خود میدانی احترام به همشهریانت را ، مثل جمع کردن هر روزه زباله های آنها را.

شاید وظیفه خود می دانی که هرروز پوست آدامس جلوی مغازه ای را  و یا  پوست تخمه های ریخته شده روبروی آژانس را تمیز کنی و خم به ابرو نیاوری.

خش خش جارویت، من را به یاد فیلم نارنجی پوش می اندازد ؛آن جا که جارو می کشد و می خواند «یک گل ده گل صدها گل   اینجا آنجا هر جا گل دامن دامن فروردین می ریزد بر دنیا گل باغ و دره پرگل شد  کوه و دشت و صحرا گل !» دل پر دردی داری از مردمی که نمی دانند شهرشان خانه دوم آن هاست و همه جا زباله می ریزند،مردمی که  زباله می ریزند و انتظار دارند رفتگران هر روز زباله ها را بردارند .

می گویی در این  شهر هر شب زباله ها جمع آوری می شود و روزی یکبار سرتاسر خیابان و پیاده رو جارو کشیده می شود اما مردم انتظار دارند هر دقیقه زباله ها برداشته شود.

سواد بالایی نداری اما بسیار فلسفی سخن میگوفت ؛ شغلش را به قطاری توصیف میکرد که هرروز مسافران ایستگاه را سوار میکند.

میگفت : حالا فرض کنیم یک روز صبح همه وقتی به خیابان می آییم در گوشه گوشه خیابانهای این شهر با انبوه زباله ها ؛ انبوه لیوانهای یکبار مصرف بجای مانده از  شب قبل و چهره نازیبا و غیر قابل تحمل شهر روبرو شویم  آنگاه به یاد رفتگران می افتیم و وجود آنها را درک می کنیم.

تازه می فهمم که رفتگرانی هم بوده اند که در تاریکی شب ؛ زمانیکه همه ما در خواب نازیم ، زحمت می کشند و شاید هیچگاه آنها را  ندیده ایم ؛ و اگر اینبار هم شهر اینهمه کثیف نمی شد ؛ شاید هیچگاه نمی دیدیم !

1 (3)

1 (4)

1 (2)

1 (1)

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه