خیانت روس ها و انگلیسی ها در شکست نهضت جنگل

با توجه به نزدیک شدن، به سالگرد شهادت میرزا کوچک خان جنگلی، در این مطلب به قلم دکتر سید احمد ذبیحی، عضو هیات علمی جهاد دانشگاهی گیلان، خیانت روس ها و انگلیسی ها در شکست نهضت جنگل واکاوی و بررسی شده است.

خیانت روس ها و انگلیسی ها در شکست نهضت جنگل

به گزارش ۸دی به نقل از روشن خبر، با توجه به نزدیک شدن، به سالگرد شهادت میرزا کوچک خان جنگلی، در این مطلب به قلم دکتر سید احمد ذبیحی، عضو هیات علمی جهاد دانشگاهی گیلان، خیانت روس ها و انگلیسی ها در شکست نهضت جنگل واکاوی و بررسی شده است.

خیانت روس ها:

“نهضت جنگل در روابط خود با روسیه نیز مانند انگلستان همیشه گرفتار فشار بود.” با این فرق که انگلیس ها از روز اول دشمن شناخته شده بودند نه آنها درحد قدرت خودشان از دشمنی فرو گذار کردند و نه ما با توجه به امکانات خودمان از مبارزه با آنها دست کشیدیم. اما روابط روس ها با ما سه مرحله متفاوت را گذرانید و متاسفانه هر سه مرحله به اینجا ختم شد که دانستیم خارجی هرکه باشد و هر چه بگوید در خاک ما به دنبال منافع خودش می­گردد. (احمدکسمایی ،۱۳۸۳،ص۱۰۰)

کسمایی دوره اول را دوره مبارزه با سربازان روسیه تزاری در جنگ بین الملل اول تعریف می کند و دوره دوم را هنگام پیروزی بلشویک ها و ادعای همکاری با نهضت جنگل که منجر به دوری مردم از نهضت می شود و دوره سوم هم زمانی است که روسها با قرارداد با انگلیس و حمایت از حکومت مرکزی در نهایت خنجر نفاق را از پشت بر جنبش وارد می کنند. “به نسبتی که نیروی سرخ به مرز های ایران نزدیک می­شد به نفوذ آنها درگیلان افزوده می­شد. در آن دوران ما بلشویک ها را به عنوان گروهی انقلابی می دانستیم که به علت اخوت انقلابی موظف به حمایت و یاری از یکدیگر بودیم ولی کم کم زمانی که بلشویک ها خواستند در نهضت جنگل رسوخ کرده و آن را به سوی خود متوجه نمایند کمیته جنگل نتوانست ایشان را فقط برادران انقلابی بداندکه محض پیروزی انقلاب ما به یاری ما برخاسته اند، لذا در گیری فکری میان جنگل با ایشان آغاز شد. در این در گیری زمانی هواداران بلشویزم با قدرت بیشتر کارها را قبضه می­کردند و زمانی وطن پرستان مستقل جنگل. درآخر نیز چنان که خواهیم نوشت ملاحظه خواهیدکرد که این دوستان نیز زمانی که نیازشان را حکومت مرکزی تهران با قبول قرارداد ۱۹۲۱ برآورده کرد همه ما را فقط در پناه خدا رها کردند و مسلما اگر در روزهای آخر چنانکه گفته بودند میرزا کوچک را یاری می­کردند فاجعه دردآور مرگ او اتفاق نمی افتاد.(کسمایی ،۱۳۸۳،ص۱۰۰و۱۰۱)

میرزا که از این اختلاف نظر آگاه بود، می‌کوشید با حمایت از جریان معتدل‌تر و تقویت آن، شرایط امن‌تری را برای مردم گیلان فراهم کند. اما با مروری بر عملکرد میرزا در این دوره، آشکار است که او هرگز عملاً بر علیه حکومت مرکزی اقدامی نکرد. مصلحتی بودن پذیرش عنوان «جمهوری» از سوی میرزا و نیز برخی سخنان او مبنی بر لزوم براندازی حکومت قاجار، زمانی آشکار شد که شوروی­ـ­پس از توافق با انگلیس در پشت میز مذاکرات ـ به‌تدریج از همه برنامه‌های بلندپروازانه و آرمان‌خواهانه‌اش برای نجات ایرانیان دست کشید. » (رواسانی،۱۳۸۴: ۲۶۸).

 

خیانت انگلیسی ها:

از دلایل دیگر به دسیسه های انگلیس خبیث در دو بهم زنی بین سران نهضت باید اشاره کرد. از جمله : ژنرال دنسترویل و دو افسر دیگر به میرزا نزدیک شدند و با حاجی احمد توجهی نکردند و به طرف عمارت حرکت کردند، حاج احمد با آنها نرفت و به طرف دروازه باغ حرکت کرد، میرزا آنها را تا عمارت راهنمایی و آنها از پله ها بالا رفتند، میرزا متوجه می­شود که حاجی احمد همراه نیست بر می­گردد؛ خود را به حاجی احمد می­رساند، از دور پیدا بود که التماس می­کند ولی حاج احمد اعتنایی نمی­کرد. سوار درشکه شد به طرف کسما حرکت­کرد میرزا ناچار تنها بالای عمارت می­رود، پنج دقیقه دیگر از عمارت پایین می­آید، علی اکبرخان سیاه پوش را صدا می­زند و می­گوید این نمایندگان وقتی خود را معرفی کردند، من هم گفتم میرزا کوچک و حاجی احمد کسمایی نماینده اتحاد اسلام آنها گفتندکه ما حاج احمد و اتحاد اسلام را نمی­شناسیم فقط مآموریم با شخص میرزاکوچک خان داخل مذاکره شویم من جواب دادم که ما تشکیلاتی داریم، کارهای ما با مشورت انجام می­شود یک نفر حق هیچ گونه اقدامی ندارد حال لازم است شما پنچ افسر همراه من باشید و در مذاکرات شرکت کنید. (کسمایی، ۱۳۸۳، ص ۱۷۴)

با خواندن این گزارش، این حدس و گمان (که می­توان قریب به یقینش دانست) به آدم دست می­دهد که نمایندگان انگلیس با توجه به شعار تفرقه بیانداز، حکومت کن؛ که از اصول کاربردی استعماریست؛ با بی اعتنایی به حاج احمد به شیوه ای از پیش حساب شده، درست بر رگ خواب رهبری این نهضت زدند و با شکستن غرور حاج احمد، تخم یاُس، نفاق، شکست و هر عامل ویرانگر دیگری که فکر کنیم در دل او و در نتیجه در قلب دستگاه رهبری جنبش پاشاندند و حاصلش را نیز به زودی زود، درویدند. (کسمایی، ۱۳۸۳، ص ۱۷۵)

نیروهای انگلیسی با پیروزی اولیه بر جنگلی‌ها و تسلط بر رشت، ضمن انجام مکاتبات و مذاکرات با برخی از سران نهضت، توانستند تعدادی از آن‌ها، از جمله حاج احمد کسمایی، را با خود همراه نمایند. با خیانت کسمایی و یارانش، که از همه‌ روابط درون سازمان جنگل آگاه بودند، سازمان‌های اداری و نظامی جنگل در هم شکست و عمر کمیته‌ اتحاد اسلام به پایان رسید.(فخرایی، ۱۳۶۸، ص ۱۹۹)

کسمایی درباره خاتمه مبارزاتش پس از مکاتبه انگلیسی ها با وی چنین می گوید: مفهوم یاداشت انگلیسی ها به من چنین بود: آقای­ حاج احمد کسمائی درسال ۱۹۱۸ میلادی که ایران مورد تاخت و تاز خارجیها بود؛ نظامیان ما با شما قراردادی بستند و به واسطه وجود آن قرارداد روابط دوستانه میان ما و شما ایجاد شد. اکنون که جنگ بین الملل با پیروزی ما خاتمه یافته و دولت ایران ناچار است اصلاحاتی را درکشور به وجود آورد به شما پیشنهاد می­کنیم اگر می توانید خود را حاضرکرده و با دولت ایران کنار بیایید و در امر اصلاحات ایران مشغول شوید بسیارخوب خواهد بود و اگر نمی توانید خودتان را برای خدمت به اصلاحات ایران حاضرکنید ما حاضریم شما را پذیرفته و به بین النهرین ببریم تا درآنجا به راحتی زندگی کنید.شما ۴۸ ساعت برای اخذ تصمیم وقت خواهید داشت.(کسمایی، ۱۳۸۳،ص۳۶)

میرزا پیش من آمد. گفت من کاملا فکر کردم، ما جای دیگری نداریم برویم و به ناچار باید در جنگل بمانیم. من گفتم: دو سیاست سابقاً متضاد روس و انگلیس اکنون برای انهدام جنگل به توافق رسیده اند تا بتوانند حکومت مرکزی مورد علاقه خود را در تهران بر سرکار بیاورند.

بنابراین اکنون که ما راه به جایی نداریم و امکانی برای جنگیدن در دسترس ما نیست باید مبارزه مسلحانه را برای مدتی متوقف کنیم و در انتظار رویدادهای بعدی باشیم … و مرحوم میرزا با تعداد اندکی­ که همراهش بودند به جنگل رفت. من هم با دیگر سران و یاران و خویشاوندانم درکسما ماندیم. (کسمایی،۱۳۸۳، ۳۷)

“اگرچه قبول پیشنهاد انگلیسی ها برای من و میرزا با توجه به عقایدی که داشتیم ولو به قیمت جانمان تمام می­شد قابل قبول نبود ولی کناره­گیری من از جنگل فقط به این جهت نبود. جهات اساسی دیگری داشت نخست اینکه ما محاصره شده بودیم دوم اینکه اسلحه و پول نداشتیم سوم اینکه جاسوسان انگلیس و روس و حکومت مرکزی در تشکیلات ما رخنه کرده بودند چهارم اینکه سرخ ها به شرطی ما را یاری می­کردند که وابسته به آنها باشیم و انگلیس ها به شرطی خود را دوست ما می­دانستندکه شرایط آنها را چنانکه قبلا عرض کردم قبول کنیم مسلماً در چنین شرایطی ادامه مبارزه مسلحانه بجز اتلاف نفوس و برادرکشی آن هم درسرزمین رنج دیده­ای که همه چیزش را از دست داده بود نتیجه دیگری نمی­توانست داشته باشد. به هرحال نه تنها انگلیس ها به دلایل یاد شده با ما دشمنی کرده و اعتقاد داشتند که من بر ضد سیاست آنها عمل کرده­ام بلکه روس ها هم همین نظر را داشتند و تصور می­کردند اگر من در برچیدن جنگل همفکری نمی­کردم سیاست مورد علاقه ایشان درگیلان پیاده می­شد و این مسئله ای بود که بارها و بارها با من مذاکره شد. “(کسمایی ۱۳۸۳ص۴۸)

بالاخره با اوضاع و احوال پیش آمده وثوق الدوله توانست با انتصاب تیمورتاش درگیلان، ضربه کاری خود را بر جنبش جنگل و میرزا کوچک وارد کند. زیرا در همین زمان است که نفر دوم جنگل یعنی احمد کسمایی جدا می شود.

تهدید و تطمیع دولت مرکزی و انگلیس و خود بزرگ بینی بین‌ بزرگان جنگل موجب می شود که حاج‌‌ احمدکسمایی برادرش شیخ محمود را برای تسلیم شدن نزد وثوق ‌الدوله نخست وزیر به تهران بفرستد. وثوق‌الدوله موافقت می‌کند. رخنه بزرگی در نهضت جنگل ایجاد می‌شود. جنگلی‌ها پراکنده می‌شوند و ضربه سختی به میرزا و جنبش وارد می‌شود. از سوی دیگر حاج‌ احمدکسمایی نیز سودی از این تسلیم شدن نمی برد. سربازان تحت فرماندهی استاروسلسکی، حاج‌ احمد را دستگیر می کنند، خانه و املاکش را نیز چپاول می کنند. احمدکسمایی دو سال تمام آواره گیلان و تهران می‌شود. وثوق الوله در نامه ای خطاب به محمد کسمایی چنین می نویسد:

جناب مستطاب آقای شیخ محمود کسمایی سلم الله تعالی

دو فقره نوشتجات جنابعالی که حاوی عدم مخالفت اقای حاجی احمد و بستگان و همراهان ایشان از امروز به بعد با دولت و حاضر بودن به قبول پیشنهادهای دولت به شرط تامین جان و مال به توسط حضرت اقای سپهدار اعظم ملاحظه شد. نظر اینکه هیات دولت همیشه مایل به اصلاح این کار بوده اند، حتی الامکان خیال داشتند که به وسایل مناسبی به این کار خاتمه بدهند در این موقع نیز اظهارات جناب عالی را محل توجه قرار داده و به موجب این حکم به آقای حاجی احمد و برادران و بستگان و همراهان او تامین جانی و مالی می­دهند، مشروط به قبول و رعایت شرایط زیر:

اولاً. از این تاریخ به بعد بر خلاف صلاح و مصالح دولت و اهالی گیلان به هیچ وجه اقدامی نکنند. ثانیاً. پس از رسیدن قوای دولت به آن حدود همه قسم مساعدت را در قلع و قمع اشرار و مخالفین بروز بدهند. ثالثاً. بعد از ورود اردوی دولتی به فومن و کسما و آن صفحات تمام اصلحه خودشان را تحویل فرمانه کل قوای دولتی بدهند. رابعاً. مطیع کلیه اوامر دولتی بوده و همه نوع برای خدمت گذاری دولت حاضر باشند. وثوق الدوله

این نامه حاکی از تصمیمی است که حاجی احمد از مدتها پیش برای تسلیم شدن به دولت گرفته، چه تاریخ نامه انگلیسی ها به جنگل و تاریخ نامه رئیس دولت به آقا شیخ محمودکسمایی هر دو به یک تاریخ، یعنی ششم برج حمل است و نشان می­دهد که حاجی احمد در اثر اغوای افراد و مقاماتی نمی خواست با یار دیرینش به نحوی کنار بیاید و هماهنگیش را با نامبرده، در آینده دنبال کند و انگلیس ها وقتی به وجود اختلافات در داخل جنگل پی بردند درصد وارد کردن آخرین ضربت برآمدند. این بود که برای توجیه حملات مصلحانه جدیدشان به صدور بیانیه به شرحی که قبلا توضیح شد مبادرت ورزیدند. (فخرایی، ۱۳۶۸، ۵۲ تا ۱۵۰) (کسمایی، ۱۳۸۳، ۱۸۲)

و من امروز متوجه می­شوم ژنرال ساکس و آقای استکس چه نقش عظیمی در دگرگون کردن واقعیات موجود در خاورمیانه و ایجاد کشور های نارس را در منطقه ما داشته اند. کشورهایی که هرگز نتوانستند به تنهایی بدل به یک کشور مستقل شوند. مانند بین النهرین و دیگر کشور های عربی که تا کنون نتوانسته اند از زیر نفوذ انگلستان خارج شوند. این تقسیم بندی ها شاید فایده کوچکش برای انگلستان آن بود که هرگز نگذاشت کشورهایی مقتدر و مستقل از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در این منطقه به وجودآید. در ایران نیز انگلیس ها عقب کسانی می­گشتندکه بتوانند نقشی مشابه نقش سران دست نشانده کشور های یاد شده را بازی کرده تا دروازه های هندوستان از سوی خاور میانه هرگز تهدید نشود.(کسمایی،۱۳۸۳ص ۹۷)

ابراهیم فخرایی اعتقاد دارد: “اهم وقایع جنگل مقارن با زمانی است که از طرف عمال بیگانه و مخالفین نهضت آزادی ایران، تخم نفاق و دوگانگی افشانده شده و یکپارچگی جنگلی‌ها را بر هم زده است.”( فخرایی‌،۱۳۶۸، ۵۳)

“احمد کسمایی و میرابوطالب و رحیم شیشه‌بر با گروهی مسلح از جانب دشمنان و مخالفان نهضت اسلامی جنگل، مأموریت پیدا کردند که با کمک سردار محی و جلال چمنی با جنگل در آویزند و پیشوایش را از صحنه انقلاب گیلان بیرون کنند. “( فخرایی،۱۳۶۸،ص۳۶۶)

میراحمد مدنی اعتقاد دارد که: احمد کسمایی، از زعمای سابق جنگل، با هفتاد نفر به تنکابن اعزام شد و از طرف وثوق ‌الدوله دستورداشت تشکیلاتی مخالف تشکیلات قوای جنگل ایجادکند و حسین­ کسمایی که از سردسته‌های سابق جنگل بود و به قوای دولت تسلیم شد مأموریت یافت مجددا به قوای جنگل بپیوندد و وسیله قتل میرزا کوچک خان را فراهم کند. علاوه بر اینها، برای محو قوای جنگل عده‌ای را به نام آزادی‌خواهان و داوطلب به طرف گیلان اعزام نمودند و احرار گیلان به گمان اینکه این اشخاص از رنج‌دیدگان می‌باشند آنها را با آغوش باز پذیرفتند.

این اشخاص که در لباس جاسوسی و نفاق وارد شده بودند در تمام شئون زندگانی انقلابیون رخنه نموده و در نتیجه، اختلافاتی بین قوای آذربایجان واحسان‌الله­ خان و خالوقربان وکردها و میرزا کوچک خان ایجادکردند. (مدنی،۱۳۶۹، ۷۶)

ابراهیم فخرایی در تحلیل خود از احمد کسمایی و خیانتش به نهضت چنین می نویسد:

«عواقب نفاق- حاجی احمد کسمایی بعد از تسلیم شدن به دولت وثوق الدوله به شرحی که قبلا اشعار رفت، خواب های خوشی در باره آینده­اش می­دید و انتظار آن را داشت که به سبب خدماتی که به دولت انجام داده مورد نوازش قرار خواهدگرفت، چه به وی وعده داده شده بودکه حکومت فومنات به او سپرده می­شود و کار و بارش در آینده نزدیک رونقی بسزا خواهد گرفت ،در حقیقت انتظار خیلی بی جایی هم نبود، زیرا وجودش در کسما با یک عده از بستگان مسلح که آشنا به همه نقاط سوق الجیشی­اند، باعث هجرت میرزا به لاهیجان شده و به انفجار جنگل، از داخل، صحه گذاشته بود لکن این خواب خوش هرگز تعبیر صحیحی به دنبال نداشت، چه به عکس انتظارش طرف بی اعتنایی واقع شد و ضرغام السلطنه تالش به اشاره انگلیس ها به حکومت فومنات منصوب گردید و آنکه هیچ به حساب نیامد شخص حاجی بود. به این همه اکتفا نشد و به مجرد اینکه اردوی میرزا به آن طرف آب سفید رود رسید. نامبرده را گرفته، زندانی نمودند و تمام افرادش را خلع سلاح و خود وی را در معرض اهانت و بازجویی قرار دادند، حتی در زندان با وی رفتار غیر انسانی معمول گشت از­جمله اینکه هر وقت برای رفع عطش آب می­طلبید به وی آب شور یا ماهی شوریا چیز های نفرت انگیز می­دادند و خاطرات دوران فرمانروای اش را به رخش می­کشیدند و اشعاری را که به زبان محلی سروده شده و تواَم با سرزنش و اهانت بود برایش می­خواندند. حاجی از اینکه می­دید آن همه اعتبارات گذشته یکباره دود شده و به هوا رفته است بسیار ناراحت و نادم و پشیمان به نظر می­رسید، اما تیر از کمان به در رفته و چاره ای جز صبر و شکیبایی نداشت خبر زیر شهرت یافته و دهان به دهان نقل می­گشت که حاجی نقدینه زیادی در کسما دفن کرده است و تسلیم شدن وی به منظور استفاده از آن پولهاست، اما این مسئله واقعیت نداشت و معلول تنفر و احساسات کینه توزانه مردم نسبت به وی بود. ایرادی که به وی می­گرفتند اینکه چرا با یار دیرینش خلف عهدکرده است و بنابراین هر کس پیرایه هایی به این ماجرا می بست. نامبرده را بعد از تحمل آن همه صدمات و با وصف تجاربی که پس از رهایی زندان آموخته بود دردوران اخیر انقلاب گیلان، همچون فیل به یاد هندوستان انداختند و با عده ای مسلح و مبالغی پول و اعتبار از راه شهسوار (تنکابن) به گیلان فرستادند ماَموریتش از طرف دولت و مقامات سیاسی موثر، گویا این بود که افراد قدیمی را با خود هم آواز و کار جنگل را به وسیله نابود کردن میرزا، یکسره کند و به وی اطمینان داده شده بود که زمامداران انقلاب رشت در اجرای این نیت با وی هم داستانند. حتی در تسهیل عملیاتش وسایل لازم را در اختیارش خواهند گذاشت، لیکن به طوری که خواهیم دید این بار نیز تیرش به سنگ خورد و با دستگیر شدن وی تمام آرزوها به باد رفت. حاج احمد کسمایی در اواخر عمر نابینا شد و در نهایت فقر و فاقه می­زیست، حتی تلاشهای پیگیرش به منظور دریافت وجه توتونهای تحویل شده به شیخ احمد سیگاری به جایی نرسید. مسلماً اگر پولی در کسما می­داشت، زمان مصرفش همین اوقات بود که بدبختی از هر طرف به وی فشار می­آورد. افکار عامه، به وسایل گوناگون از افراد ناخلف انتقام می­گیرد و این هم یکی از آن موارد بود. عاقبت با یک دنیا حسرت، زندگی را بدرود گفت و با وضعی اسف آور و دردناک دیده از جهان فرو بست.» (فخرایی، ۱۳۶۸،ص۱۷۳ تا ۱۷۵)

در تایید گفته های فخرایی بخش هایی از نامه­ای که کسمایی در تظلم خواهی به وثوق الدوله می نویسد و حال و روز خود را شرح می دهد جالب توجه است: مقام منیع ریاست وزرای عظام دامت شوکته

چون ضرورت و احتیاج ایجاب می‌نماید البته اجازه خواهند فرمود … بنده چون در اول قصد و نیتم اخراج اجانب و تقویت دولت مرکزی بود، ضدیت با دولت را صلاح ایران ندانسته حاضر برای انقیاد شدم، قول و اطمینان دادم؛ دولت هم در مقابل به بنده قول و اطمینان و سند کتبی دادند. بعد از اعزام قوا از طرف دولت، بنده آنچه لازمه وفای به عهد بود به جا آورده با دو نفر از کسان خود نزد فرمانده قشون، سردار استاروسلسکی رفته، عده‌ای از قشون ایشان را با رعایت احترامات به فومن و کسما برده، کسان خود را خلع سلاح و آنچه اسلحه و مونیسیون و لوازمات قشون داشتم تمام را تحویل مامورین دولت و رئیس قشون کردم… بدبختانه، فرمایشات ایشان همان حرف صرف بود، اثری از آن مشاهده نگردید سهل است، مبلغی را هم که از بابت قیمت توتون سیگار حاصل ملکی خود که نزد شیخ‌ احمد سیگاری داشتم و به ‌معرفی خود شیخ ‌احمد توقیف کرده بودند، بعد از رفع توقیف و قول به اینکه وصول و ایصال خواهند داشت و دستخط خطاب به شیخ‌ احمد هم صادر کردند که وجه را به بنده ایصال دارد، با این وصف الی‌حال به بنده نرسیده، در صورتی که توقیف مزبور سبب شده که شیخ ‌احمد استنکاف از تادیه آن کرده و به وسایل متعدده که شرح آن مفصل است، امتناع از ادای حق بنده کرده و می‌نماید، تا اینکه بالاجبار به وزارت عدلیه رسما تظلم کرده. از تمام این وقایع آقای سپهدار اعظم و آقای حاج‌آقای شیرازی کاملا‌ سابقه دارند. و ماحصل اینکه امروزه بنده و کسان با عیالات مسلوب‏الحقوق در طهران و گیلانات بلاتکلیف و در مضیقه هستم.

نظرات

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط پایگاه خبری تحلیلی 8دی در وبسایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد، منتشر نخواهد شد.
در حاشیه